✅ آنها در باطل خود متّحدند و شما در حقّتان پراکنده!
🔰 امیرالمومنین علیه السلام در بخشی از خطبه 21 نهج البلاغه در سرزنش یارانش میفرمایند:" شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند! قلب را مى میراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازیر مى کند که آنها در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، این گونه پراکنده و متفرّق "
🔹 حال، حکایتِ نیروهای جریان انقلاب است که میبایست این فرمایش گهربار امیرالمومنین علیه السلام را بارها و بارها برای خود تکرار کنند!
🔸 با اینکه بسیاری از گرفتاریها، عقب ماندگی و خسارتهای کشور ناشی از عملکرد #افتضاح روئسای جمهور اردوگاه اصلاح طلبی بوده است، ما شاهد حمایت یکپارچه و منسجم نیروهای اصلاح طلب از آنان هستیم. حتی پس از سالها گذشت از دوران مسئولیت آنان
🔹 اما با روی کار آمدن یک رئیس جمهورِ ولائی، انقلابی و جهادی و با توجه به اینکه همه ما میدانیم که رئیسی دولت را در شرایطی تحویل گرفت که:
▪️ کوهی از بدهی برایش ایجاد شده است
▪️ کسری بودجه عظیمی به ارث برده است
▪️ عقب ماندگی های فراوان در کشور بوجود آمده است
▪️ تورم افسار گسیخته
▪️ چالشهای امنیتی و اقتصادی فراوان
▪️ و ...
🔹 و نیز همه ما میبینیم که رئیسی و وزاریش در حال تلاش برای برطرف کردن مشکلات پیش رو هستند و در همین مدت کوتاه اقدامات بسیار بزرگ و موثری را انجام داده اند...
🔸 اما شاهدیم که نیروهای جریان انقلابی، شدیدترین انتقادات را به دولت رئیسی در دستور کار خود قرار داده اند!! حتی در موارد متعددی هجمه ها از انتقاد به سمت تخریب و توهین و جسارت نیز کشیده شده است!!!
🔸 جالب آنکه در موارد متعدد شاهدیم که در برابر اقدامات مثبت دولت سیزدهم، فعالان سیاسی، رسانه ای اصلاح طلب نیز لب به اعتراف و تمجید گشوده اند! اما انقلابیون از موضع نقد و تخریب کوتاه نیامده اند!!!!
◀️ مگر در نقد و تخریب دولت رئیسی چه حُسنی نهفته است که در حمایت و پشتیبانی اش نیست؟!!
◀️ مگر با زمین خوردن دولت سیزدهم، چه مدال و چه امتیازی به نیروهای جریان انقلاب داده میشود که اینچنین در حال زیر فشار بردن دولت هستند؟!
◀️ مگر با تخریب رئیسی، کاندیدای مطلوب آنها عزیز میشود که اینچنین در رسانه ها رفتار میکنند؟!!
✅ رفقای انقلابی، آیا بهتر نیست در شرایط فعلی، به جای نقد و تخریب و توهین، دولت انقلابی رئیسی را حمایت و پشتیبانی کنیم؟!
✅ برای نقد فرصت زیاد هست اما برای تثبیت کارآمدی دولتِ انقلابی در افکار عمومی تنها 4 سال فرصت داریم.
✅ بحث در نفی نقادی و مطالبه گری نیست؛ بحث بر اندازه نگهداشتن نقد، عدم تخریب و توهین، پشتیبانی و همکاری موثر با دولت در رفع مشکلات و همچنین تبیین اقدامات مثبت دولت و مشکلات پیش روی کشور است.
✍️ سید احمد رضوی
🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب
@Emam_kh
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وقتی یک تجربهگر مرگ موقت سردار سلیمانی را در آن دنیا میبیند و با او گفتوگو میکند
👤تجربهگر: خانم رعنا عباداللهی
@Emam_kh
🔰 حل مشکل آب یا واردات غذای سگ و لوازم آرایش؟
🔻 رهبر انقلاب، در دیدار اخیر مسئولان نظام: مراقب باشیم که اگر یک گشایش ارزیای به وجود میآید، این منابع ارزی صرف واردات بیرویّه نشود... غذای سگ را از بیرون وارد کنند، وسایل آرایش را با قیمتهای گزاف و گران وارد کنند! یک واحد پول هم نباید صرف این چیزها بشود... کارهای زیربنائی زیادی ما داریم. همین مسئلهی آب کشور، یکی از کارهای زیربنائی است و حلّش هم کاملاً ممکن است، منتها پول لازم دارد. ۱۴۰۱/۱/۲۳
🇮🇷 @Emam_kh
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نامهای که زندگی رهبری را تغییر داد!
به مناسبت سالروز تولد رهبر انقلاب اسلامی ایران، آیت الله سید علی خامنهای
@Emam_kh
🍃♥️🍃
🌹التماس تفکر
♥️در ماه رمضان
مراقب زبان👅 خودمان باشیم ...✅
🔷چه بسا کلمه ای که
تمام اندوخته های انسان را
به آتش می کشاند ...🔥
@Emam_kh
3.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷وعده ی عجیب خداوند به پیامبرش در شب معراج
#امام_زمان عج
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@Emam_kh
🔔 بندهٔ عزیزم!!!
☎️ شما تا این لحظه بیش از ۵٠ درصد حجمِ بستهٔ ویژه سی روزهٔ استفاده از رحمت خاص خداوند را مصرف کرده ايد و تنها کمتر از ۵٠ درصد یعنی ۱۳روز دیگر از حجم بسته باقی مانده است. 🕑
⏰ پس از به پایان رسیدن حجم باقی مانده، عباداتِ شما با نرخ عادی محاسبه خواهد شد.
🔸یعنی از آن پس👇
♨️ نه یک آیه برابر ختم قرآن📡
♨️ نه نفس هایتان مانند تسبیح📡
♨️ و نه خواب هایتان عبادت محسوب می شود.📡
❌ تمديد این بسته نیز امکان پذیر نخواهد بود❌
✅ پس، از روزهای باقی مانده، کمال استفاده را ببرید.🕘
😇 هیچ کس تنها نیست💞
🌷همراه اول و آخر🌹
🌷خداوند مهربان🌹
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🌹
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت دویستم
رو به محسن گفت هر کمکی خواست بگوید...
و در جواب عمه براي تعیین روز عقدمان گفت...
- والا مادرم من نظرم اینه که عقد و عروسی رو با هم بگیریم...
البته با اجازه ي آقاجون...
متعجب نگاهش کردم...
عروسی میخواست براي من؟!...
منی که یکبار زیر یک سقف رفته بودم همراهش...
انگار مادرو بقیه هم شکه شده بودند...
که نعیم مثل همیشه بی قید گفت...
- خوب عروسی جفتشونو با هم میگیریم...
آخ چه حالی میده...
امیرعباس چینی به پیشانی اش انداخت...
- نه عروسی ما یکی دو ماه دیرتر از ساحل و محسن باشه بهتره...
البته بازم آقاجون هرچی بگه...
آقاجون تسبیحش را در دست چرخاند...
نگاهی میان من و امیرعباس گرداند...
- نمی دونم باباجون...
هر دو مطمئنید می خواید عروسی بگیرید؟!...
امیرعباس سرش را پایین انداخت و گفت...
والا آقاجون سري پیش محیا اونطور که لایقش تو خونم نیومد...
می خوام اینبار جبران شه براش"...
لبخند مادر و عمه زیادي آرام جانم بود...
و دلم ضعف رفت براي اینهمه مهربانی اش...
عمه گفت...
" - اگه بیست روز دیگه بخوایم عروسی این دوتا رو بگیریم...
..."
کلی کار داریم باید بجنبیم
تا خواست از جا بلند شود،صداي امیرعباس متوقفش کرد...
" - مادر راستی یه چیز دیگم هست...
می خواستم بگم با اجازه ي آقاجون و زن دایی...
میخوام بعد عقد محیا رو ببرم خونه ي خودم"...
عمه میان حرف امیرعباس آمد...
- پسرم خوب اینجام خونه ي خودته...
نگاهی به مادرش کرد...
" - نه مادر منظورم اینکه میخوام جدا زندگی کنم...
البته با اجازه ي شما"...
آقاجون برخلاف بار قبل که خروشید آرام بود...
امیرعباس منتظر نگاهی به آقاجون کرد...
آقاجون دست به ریشش کشید...
نمی دونم من حرفی ندارم باباجان...
رضایت خود محیا و مادر و برادرش شرطه...
محسن که شرمنده ي تواضع امیرعباس بود چیزي نگفت...
ولی مادر گفت...
- بابا جان فکر میکردم قانون این خونه دور هم زندگی کردنه...
آقاجون خنده اي کرد...
" - دخترم ما داریم دختر شوهر میدیم...
و شوهر این حق و داره که ببرش خونه ي خودش...
هیچ وقت اجبار نبوده براي این قانون"...
مادر سرش را پایین انداخت انگار شرمش شد...
از مهربانی آقاجون و سو استفاده اش از قانون هاي خانواده...
براي نگه داشتن دخترش کنارش...
درکش میکردیم همه و سرزنش بار نگاهش نکرد هیچکس...
نم اشکی در چشمانش برق زد...
- ایشالا که خوشبخت شن...
دست زده همه و قرهاي مسخره نعیم ...
خنده هاي از ته دل رو لب همه میکاشت...
بعد از آن تمام بیست روز دیگر در گیر عروسی ساحل و محسن بودیم...
که از بعضی جهات به نفع ما شد...
مثال لباس عروس و کارت و تالار و خیلی چیزهاي دیگر را با هم سفارش دادیم...
و تقریبا به جز جهیزیه خریدن براي خانه ي مشترکمان کار دیگه اي نداشتیم...
روز عروسی محسن بالاخره رسید...
و من خوشحال تر ومضطرب تر از همیشه همراه ساحل شدم...
داخل آرایشگاه دلم کمی به خود رسیدن میخواست...
به شرط کم بودن و ملایم بودن آرایشم اجازه صادر کرده بودم...
ساحل را به اتاق عروس بردند...
و آرایشگر دستی روي شانه ام گذاشت...
و با لبخند گفت...
- خب خوشگل خانوم چی مد نظر داري ...
از آینه نگاهی انداختم و گفتم...
- راستش یه مدل ساده می خوام...
یه جورایی گریم باشه بهتر...
سري تکان دادو گفت...
- اوکی،لباست چیه؟!...
لباسم پیراهن ساده و زرشکی رنگی تا روي زانو بود...
که آستین هاي سه ربعش با آن یقه قایقی زیباي گیپورش همخوانی جالبی پیدا کرده بود...
لباس را نشانش دادم چهره اش کمی جمع شد...
انگار انتظار لباس مجلل تري را براي خواهر داماد داشت...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀