#قـــسمتــــ_چــهـــل_پنجم
♥️عــــشـــق پــــایـــدار♥️
از آنروز به بعد استاد خانزاده یه جورایی همیشه سربه سرم میذاشت,یادمه جلسه ی بعدیش,برخلاف همیشه, اخرین صندلی گوشه ی کلاس,نشستم.
استادداخل که شد بعداز سلام وعلیک, انگاری یه چیزی گم کرده بود ,توصندلیا هی چشم میانداخت ,تا اینکه نگاهش به من افتاد ,یه لبخند زدوکله اش راتکان داد همونطورکه یه برگه ی آچار دستش بود ,اشاره کرد به من وگفت :به به خانم کریمی ,میخواد چی ازانگشتان هنرمندت فوران کنه که گوشه ای ترین جای کلاس راانتخاب کردی؟؟
راستش رابگو چی تومغزت میگذره که رفتی آخرنشستی, بیا بگیر این برگه را روی این برگه یادداشتهای جنابعالی,جالب ترمیشن....
اونایی که جلسه ی قبل حضورداشتن ,ناگهان زدن زیرخنده...
پسره ی خودشیفته منو توکلاس گاو پیشونی سفید کرده بود
خلاصه باهرجان کندنی بود اون ترمم تمام شد,پشت دستم را داغ کردم که دیگه باخانزاده ,کلاس برندارم،که انگار خانزاده متوجه این نیتم شده بود واشی برام بار گذاشته بود که یک حلب روغن روش چشمک میزد اخه
آخرین امتحانم راکه مزین به قیافه ی استادخانزاده بود دادم,بین امتحان استاد خانزاده, امدبالا سرم وگفت:امتحانت رادادی ,چندلحظه ازوقت گرانبهات رابه من بده ,کارواجب دارم
باتعجب نگاش کردم
یک دفعه برگشته میگه:چیه خوش تیپ ندیدی؟
وااااا این چرا اینجوری گفت؟مگه من باهاش شوخی دارم؟!!
یعنی چکارم داره؟!
شاید میخواد برا خاطر اون نقاشیه نمره ام راکم کنه؟!!!
نه بابا خیلیم دلش بخواد...
یعنی چکارم داره؟
خداازت نگذره, خانزاده ,جواب تمام سوالات ازذهنم پرید.
دانشجوها که رفتند,برگه رادادم وگفتم:بفرمایید ,امرتون؟؟
اخه خودتون میدونید که وقتتتم گرانبهاست...
خیلی ساده وراحت گفت:ادرس خونه؟؟
من:بببببله؟؟
استاد:الان زوده, برای بله گفتن
من:ببببله؟؟
استاد:دختر خوب,ادرس خونه تان رالطف کنید تا با خانوادم برا امر خیر مزاحم خانوادت بشم
وااای این چقددد راحته,یعنی داره خواستگاری میکنه؟
خاک توگورم کنن ,الان چی بگم؟!!
استاد:چی شد؟ ادرستون را یادت رفته؟؟
حالا فکرات رانکن ,ادرس بده وقت برای فکر کردن, زیاده
گفتم:ب ب ببخشید استاد من یه کم غافلگیر شدم
استاد:میدونم... اگر مشکلی ندارید ,قبلش یه کم باهم صحبت کنیم؟
گفتم:نه,,نه,,نه...ادرس میدم.
اخه درست نیست اینجوری,دوست دارم ,مادرمم باشه...
استاد:احسنت,همین حجب وحیات توچشم میزنه,خوشا به حالت که مادر بالا سرته.....
از حرفش یه کم دلم گرفت,طفلکی.......
ادرس خونه را دادم اما گفتم باید قبلش به مادرم بگم .
قرار شد فردا زنگ بزنه وتاریخ تشریف فرماییشون رابه,قم ,اعلام کنم.
فوراخداحافظی کردم وبا دستپاچگی از کلاس زدم بیرون,اما استاد بالبخندی دخترکش ,بدرقه ام کرد
ادامه دارد.......
💦⛈💦⛈💦⛈
#قــسمــتــــ_چـــهـــل_و ششم
♥️عـــشـــق پــــایـــدار♥️
عصر آنروز رفتم ایستگاه تاکسی بین شهری و درحالیکه دلم به هول ولا بود واز هیجان مثل گنجشکی درسینه ام میتپید باسواری راهی قم شدم.
بعداز ساعتی رسیدم خونه,مامان از دیدنم تعجب کرد وگفت:چرا زنگ نزدی خودم بیام دنبالت؟؟امروز بیکاربودم میتونستم باماشین بیام دنبالت.
پریدم یه بوسه ازگونه های خوشگلش گرفتم وگفتم:قربونت بشم مامان ,راضی به زحمت نبودیم
مامان گفت:اگه دختر منی,میگم امروز، همچی کبکت خروس میخونه هاااا
اتفاق خاصی افتاده؟! رنگ وروی گل انداختت میگه یه خبرایی داری,یا امتحاناتت را خوب دادی ویا یه چی دیگه ,نمیدونم...
_:اتفاق خاص؟؟امتحانام تموم وشد ویه چی دیگه که خلاجتم میشه بگم.
مامان لبخند نمکینی زد وگفت:دیدی مامانت اشتباه نمیکنه,لباسات را درار یه چای میریزم ,بیا بشین ازاول تا اخر ماجرا راتعریف کن ببینم, چی شده دختره ی خجالتیه من....
مامانم یه جور حس ششمی دااااشت که هیچی من ازش پنهان نمیموند.
به به چه چایی خوشرنگی مامان...ان شاالله چایی خواستگاریت رابخورم...
مامان:ورپریده ,نمخواد منو عروس کنی,فرافکنی نکن ,موضوع رابگووووو
از سیر تاپیاز خواستگاری خانزاده راگفتم...
مامان خیلی خندید وگفت:عجججب،که اینطور.
گفتم :شما چی امر میفرمایید؟؟
مامان گفت:ببین ازدواج به همین راحتیا نیست که,اول باید دوتا خانواده باهم آشنا بشوند اگر از لحاظ فکری وفرهنگی و..هم کفو بودند اونموقع قرارخواستگاری و...رامیگذاریم.
پس به نظر مامان جان ,الان احتیاج نبود به فلسفه چینی و...
خوب حقیقتا هم همینطور باید باشه,معلوم مامانم خواستگاریش چه جورا بوده,همیشه دوست داشتم از بابا واحیانا عاشق شدنشان بپرسم اما هروقت که حرفش میشد ,مامان یه جوری بحث را عوض میکرد وبه من میفهماند که نباید به این محدوده وارد بشم,اما منم بشرم ,انسانم,دوست دارم بدونم بابام کیه وچیه؟من از بابا فقط یه اسم میدانستم که توشناسنامه ام قید شده بود...جلال....اما هیچ وقت نفهمیدم که چرا نیست؟اصلا زنده است یا نه؟اما چون از اول کودکی هام هیچ کسی را به نام بابا نمیشناختم ,خیلی هم پاپی این موضوع نشدم ,اما امروز یه جورایی بود که فکر میکنم مامان را یاد بابا انداختم,من مطمینم مامانم ,بابام را خیلی دوست داشته اما یه چی هست مانع حرف زدن دراین مورده ,حالا چی هست ,خدامیدونه...
با حرف مامان از عالم افکارم بیرون اومدم ودوباره یاد خانزاده افتادم....
ادامه دارد...
#براساس واقعیت
نویسنده.....حسینی
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت76 ( 1 )
🔹 روش تحلیل رویدادها
💠 « إِنَّ الْأُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا»
⚜ امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حکمت ۷۶ نهجالبلاغه میفرمایند:
" حوادث روزگار اگر شبیه یکدیگر بودند، حادثه جديد را با حادثه های قدیمی و مشابه خود، عبرت گیری و بررسی کنید. "
✅ یکی از مهم ترين موضوعات و فرصت ها برای زندگی بهینه انسان، عبرت گرفتن از دیگران و گذشتگان و گذشته هاست؛
🔰 در این رابطه در نهجالبلاغه سه دسته مطلب مهم، ایراد شده است:
1⃣ دسته اول مربوط به کلیّات عبرت و عبرت گیری است،
2⃣ دسته دوم مربوط به آثار عبرت گیری است،
3⃣ و دسته سوم مایه های عبرت گیری.
✳️ ما در بخش اول، کلیاتی را از نهجالبلاغه، پیرامون عبرت و عبرت گیری، خدمت شما تقدیم میکنیم :
🔻 حضرت در نامه ۳۱ نهجالبلاغه، بند ۱۶، به فرزند عزیزشان مینویسند:
«اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ» ؛
" برای آنچه که هنوز نیامده، به آنچه که قبلاً اتفاق افتاده استدلال کن؛ زیرا اتّفاقات مهم در زندگی بشر، دائماً شبیه به هم تکرار میشوند. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🔴 بکشید ما را ...
در فضایی که شایعات فراوانی وجود داشت که مدافعان حرم برای پول به جنگ دشمن رفته اند ،
امروز همه دیدند #شهید_صیاد_خدایی یکی از یاران #حاج_قاسم و از فرماندهانی که آن قدر برای صهیونیست ها اهمیت داشت تا در تهران اقدام به ترورش کنند ، در خودروی پراید و مقابل منزلش در پایین شهر به شهادت رسید ...
به قول امام شهدا خمینی کبیر(ره) :
"بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود" ...
#سلام_فرمانده
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اپوزیسیونی که آمریکا را سر کار گذاشت!!!!
🔻دکتر حسن عباسی
🗓 ۱۳ آبان ۱۴٠٠
@Emam_kh
41.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩
اجرای سرود #رفیق_شهیدم توسط گروه سرود ماح قم.. با حضور مادر شعید مهدی و مجید زین الدین در گلزار شهدا
🔹این گروه چندی قبل #سلام_فرمانده را در جمکران به خوبی اجرا کرده بودند.
@Emam_kh.
✋
چرا پاسدار نیروی قدس سپاه ترور شد ؟
🔺دیروزیکی از پاسداران یگان نیروی قدس سپاه هدف حمله مسلحانه قرار گرفت و به شهادت رسید .
🔸️نحوه انجام عملیات (استفاده از اسلحه صدا خفه کن ) حاکی از تروریستی بودن و اهداف سیاسی و امنیتی طراحان این اقدام مذبوحانه داشت.
چند نکته در خصوص این اقدام تروریستی باید ذکر شود
1️⃣ سرهنگ صیاد خدایی از پاسدارانی است که اخیرا از سوریه برگشته و با توجه به این که روزها درگیری در کشور وجود ندارد و تمرینات و آمادگی ها معطوف به جبهه جنوبی آنجا بوده ، احتمالا وی توسط عوامل اجیر شده توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسیده است.
2️⃣ عوامل این عملیات به احتمال بسیار زیاد افراد اجیر شده داخلی و وابسته به سازمان مجاهدین خلق ( منافقین ) هستند و بعید است که موساد برای ترور در تهران کادر استخدامی خود را بفرستد .
3️⃣ پیام این ترور واضح است ؛ اسرائیل قصد دارد به پاسدارانی که اخیرا در پایگاه های روسی جایگزین شده اند هشدار جدی صادر کند که البته نشانه ترس و استیصال این رژیم نسبت به رویارویی مستقیم در جولان و اتفاقاتی است که احتمالا انتظار آن را می کشد.
4️⃣ نکته مهم اینجاست که شهید خدایی یک سردار عالی رتبه و نیروی راهبردی و استراتژیک نبود بلکه یک افسر عملیاتی و میدانی موفق و کارکشته بود ؛ پس چرا اسرائیل وی را هدف گرفت ؟
🔸️بر اساس تحلیل نگارنده این وجیزه ، جنوب سوریه در آینده آبستن تحولاتی خواهد بود که در میدان به وقوع می پیوندد و شهید خدایی نیز با همان انگیزه ای که سمیر قنطار را شهید کردند مورد حمله قرار گرفت .
🔸️قنطار که از طایفه دروزیان بود به سازماندهی گردان هایی متشکل از جوانان دروزی برای نبرد در جولان اشتغال داشت که هدف ترور اسرائیل واقع گردید .
🔻در پایان ذکر این نکته لازم است که شهادت یک فرمانده میدانی اثری راهبردی بر فعالیت های ایران در سوریه نخواهد داشت همانگونه که شهادت فرماندهان استراتژیک و عالی رتبه ای چون قاسم سلیمانی و حسین همدانی موقعیت ایران در سوریه را تضعیف نکرد بلکه امروز با خروج روسها ، جمهوری اسلامی حرف اول را در عرصه نظامی شام می زند .
@Emam_kh