🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیات ۱۴ و ۱۵ سوره اعراف
🌸 قَالَ أَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۱۴) قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ (۱۵)
🍀 ترجمه: (ابلیس) گفت: تا روزى كه مردم برانگیخته مى شوند، مرا مهلت بده (۱۴) (خداوند) فرمود: همانا تو از مهلت یافتگانى (۱۵)
🌷 #قَالَ: گفت
🌷 #أَنْظِرْنِی: مرا مهلت ده
🌷 #يَوْم: روز
🌷 #يُبْعَثُون: برانگیخته می شوند
🌷 #الْمُنْظَرِين: مهلت یافتگان
🌸 این آیات در مکه نازل شده است. #شيطان به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى #خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت: «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ: (ابلیس) گفت: تا روزی که مردم برانگیخته می شوند، مرا مهلت بده» اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند «قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ: فرمود: همانا تو از مهلت یافتگانی»
🌸 خواسته ى #ابلیس، مهلت تا روز #قیامت بود، این آیات مشخّص نمى كند تا چه زمانى به او مهلت داده شد، امّا از آیه 38 سوره ى حجر و آیات 80 و 81 سوره ى «ص» استفاده مى شود كه تنها براى مدّتى طولانى به او مهلت داده شد، نه تا روز قیامت ، برخى مى گویند: تا وقتى كه خدا صلاح بداند، شیطان زنده است.
✅ سؤال: چرا #خداوند به ابلیس مهلت داد؟ پاسخ: مهلت دادن به بدكاران، از سنّت هاى الهى و در مسیر آزمایش و امتحان #انسان است، علاوه بر آنكه باید اسباب خیر و شر فراهم باشد و انسان با اختیار، راهى را انتخاب كند. زیرا ابلیس #انسان را مجبور به انحراف نمى كند و تنها وسوسه مى كند، چنانكه در آیه 22 سوره ى ابراهیم آمده است.
🔹 پيام های آیات ۱۴ و ۱۵ سوره اعراف
✅ ابلیس هم از استجابت دعاى خود مأیوس نبود.
✅ شیطان نیز مى داند كه عمر، به اراده و به دست خداست.
✅ هر عمر طولانى ارزشمند نیست، شیطان هم عمر طولانى دارد.
✅ #ابلیس، هم آفریدگار را مى شناخت، هم معاد را قبول داشت، ولى چه سود كه فرمان خداوند را اطاعت نكرد.
✅ گاهى خواسته ى #كافران هم پذیرفته مى شود.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
امنیت برای هتّاکی⁉️
[۱]. توپ و تانک و انفجار، همیشه رعبآور بوده و هستند؛ بارها صدای افتادن شیء از بلندی یا ترکیدن لاستیک ماشین در خیابان، دل ما را هُری به هم ریخته است، اما عجیب است که جوانانی از این خاک، آگاهانه، جان را بر کف دست گرفتند و جانانه مقابل توپ و تانک دشمن ایستادند؛ مگر چهچیزی گرانبهاتر از جان شیرین میخواستند که چنین مشتاقانه و داوطلبانه، قدم در معرکه بیبازگشت قتال با دشمن نهادند؟ یافتن پاسخ زحمت زیادی نمیطلبد، اسناد پاسخگو هستند، وصیتنامه شهدا گواه است؛ شهادت در راه خدا، در راه امام و برای حجاب. این حجاب چه هیبتی دارد که همردیف با هدف حقّ و امامت قرار میگیرد؟ دشمنان، خوب میدانند و چه خوب فهمیدند.
[۲]. اگر سالهای پیش از دیکتاتوری رضاخان را به حساب نیاوریم، اکنون حدود یک قرن است که استعمار و استکبار، یکپارچه شده تا حجاب را از جامعه زنان مسلمان جدا کند. پولها خرج میکنند، رسانهها را به کار میگیرند، در تلویزیون، رادیو، فضای مجازی و سایتهای اینترنتی تبلیغ میکنند؛ در یک کلام، تمام زور خود را جمع میکنند تا «بتوانند نقطه حسّاس هویّت مستقلِ فرهنگی زن مسلمان اثرگذاری کنند»(در دیدار مداحان؛ ۱۷ اسفند ۱۳۹۶).
[۳]. اگر یک گام پیشتر را نگاهی بیندازیم؛ آن روزی که غرب به اسم آزادی، به اسم فمنیسم، یا هر نام فریبنده دیگر، مهمترین وظیفه زن را جلوهگری و تبدیل شدن به وسیله التذاذ و بهرهمندی مرد از زیباییهای زن تعریف کرد. او به حکم خود، این تعریف را خصوصیت حتمی و لازم برای زنِ قابلقبول در اجتماع ترسیم کرد؛ آن روز، بزرگترین سیئات را در حقّ زن مرتکب شدند. حرکت تمدن منحط و مادی غرب این چنین پیش میرود و میخواهد این درد و مرض را مُسری کند و تا همه جوامع بدان مبتلا شوند. غرب برای رسیدن به آمال خود در تلاش است تا سرسختترین دشمن خود یعنی اسلام را با این شیوه یعنی به فساد کشاندن زنان فلج کند.
[4]. خداوند حجاب را وسیله حفظ حرمت و حریم زن قرار داد تا از چشم نامحرمان و نااهلان در امان بماند و برعکس تمدن منحط غرب از آنوقت که دانست زن، محور و پاشنه آشیل خانواده است، سعی کرد شیشه امن این حریم را بشکند. «پس آنگاه که این حریم شکست، خانواده سست و ویران میشود، خانواده که متزلزل شد، نوبت به جامعه میرسد، فساد جامعه را فرامیگیرد»(در دیدار مداحان؛ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲). این همان سرّی است که سبب شد، شهید جان شیرین را بر کف دست برگیرد و به میدان جنگ دشمن برود، او میدانسته که فداکردن جان به حفظ حجاب و حفظ حرمت ناموس و حفظ خانواده میارزد. حجاب را بعد از حکم شرعی، بهمثابه سنگری دید در جهت حفظ آرمانها؛ بنابراین باید آرمانها را حفظ کرد.
[5]. اینک چند صباحی است مهد شهیدپرور ایران، شاهد هتاکی و حرمتشکنی به این آرمان شهداست. آنقدر محیط برای حرمتشکنان امن است که با جرات و پررویی به بانوی «محجبه» اهانت میکنند. باز قدم را فراتر مینهند و در جایی دیگر «محجبه» دیگری را کتک میزنند و در نقطهای دیگر چادر از سر «محجبه» برمیدارند. همه اینها را دیدیم و دردمان گرفت، بیشتر از آن کتک خوردن خانواده شهید درد داشت. ظاهراً تلاشهای دشمن نتیجه داد و چهار، پنج دختر فریب خوردند و حجاب از سر گرفتند و از ما جدا افتادند، اما آیا جز نظارهگر بودن، از ما کاری ساخته نیست؟ آیا وقت آن نیست دولت انقلابی بهجدّ مقابل منکر بایستند؟ آنگاه که بیحجابی عمومی شد، تعلیم عمومی میشود، آیا وقت تکلیف نیست؟ دردآورتر از همه اینکه افرادی از درون کشور، همصدا با دشمن شعار «حجاب اجباری» سرمیدهند، کاری را که دشمن قادر به انجامش نیست، آنها دنبال میکنند. به قدری فضا رهاشده که یک خبرگزاری با فراغ بال، عکس بیحجاب دختران در ورزشگاه را با افتخار منتشر میکند. آیا مقابله با حکم شرعی، آزادی است؟ اگر آزادی، ولنگاری است، ما این آزادی را چه با عطایش، چه با لقایش نمیخواهیم.
✍️ستاره کرمی
@Emam_kh
🚨 خشم «قوم لوط» از مواضع «ابراهیم»
♨️ ظاهراً قوم لوط و رسانههای وابسته به آنها از موعظه و سخن قاطع ابراهیم به خشم آمده و آنچنان پریشان شدهاند که میبایست منتظر راهپیمایی و میتینگ اعتراضی آنها در زمان حضور رئیسجمهوری ایران برای سخنرانی در سازمان ملل باشیم!
✍محمدرضا شاهحسینی
@Emam_kh
🏴 استفاده از گذرنامه دیگری
🔷س ۶۱۹۱: ایام زیارت اربعین نزدیک است، و فرصت کافی برای گرفتن گذرنامه موجود نیست. آیا بنده می توانم با گذرنامه برادرم با رضایت او به زیارت اربعین بروم؟ آیا رفتن به این زیارت منع شرعی دارد؟
✅ج: در هر صورت رعایت قوانین و مقررات لازم است؛ و تخلّف از آن جایز نیست.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️صحنهای تکان دهنده از امام حسین علیه السلام که عمر بن سعد را به گریه انداخت
🎙آیت الله جوادی آملی
#اربعین
#امام_حسین
@Emam_kh
🔴 توصیه امام زمان به نماز اول وقت
🔵 امام زمان علیه السلام :
🌕 از رحمت خدا بدور است، از رحمت خدا بدور است كسى كه نماز صبح را چندان به تأخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشوند و نماز مغرب را بقدرى به تأخیر بیندازد تا ستاره ها نمایان شوند.
📚 الغیبه طوسی ص ۲۷۱
@Emam_kh
از کرونا تا بهشت
#قسمت۱۵🎬:
باورم نمیشد...انگار کارها خودبه خودوسریع انجام شد,واقعا فکرمیکردم ما دعوت شده بودیم وکسی که مارا دعوت کرده بود همه چیز رابرای رفتنمان مهیا نموده بود.
داخل فرودگاه کرمان از هواپیما پیاده شدیم,من وحسن وحسین,زینب وزهرا,حسن وحسین لباسهای مدافعین حرم راپوشیده بودند وزینب وزهرا هم با چادرهای عربیشان خوشگل وخوردنی شده بودند.
یه حس خوب ووصف ناشدنی داشتم,چهره ی تک تک بچه هام نشان میداد اوناهم تواین حس سهیم هستند.
تاکسی به مقصد گلزار شهدا گرفتیم,میدونستم که ایرانیا عصرپنج شنبه به مزاراموات وشهداشون سرمیزنن ,اما امروز وسط هفته بود ,پس احتمالا گلزار شهدا خلوت هست...درطول راه چهره ی شهر راکه نگاه میکردم,همه جا نگاه سردار رامیدیدم,هرکوچه وخیابان وخانه ودکانی هرکدام نشانه ای از ارادت به سرداردلهایشان را بر درودیوار اویزان کرده بودند,انگار کرمان,این شهر پهلوان پرور تنها یک خانه است وان خانه هم خانه(سردار دلها,حاج قاسم)است.
بچه ها دیگه مثل همیشه سوال پیچم نمیکردند,حالا میدونستن مقصدمان کجاست ومشخص بود که هرکدام دردنیای بچگی خودشان,حرفهایی راکه دوست داشتند به عمویشان حاج قاسم بزنند,مرور میکردند.
وارد قبرستان شدیم,راننده انگار میدونست مقصد ما کجاست,احتمالا این روزها خیلی از مسافرینش درپی بوی یار به این محل مقدس کشیده شده بودند.
جلوی گلزار شهدا نگهداشت,از جمعیتی که میدیدم,تعجب کرده بودم...خدای من انگار اینجا امام زاده ای دفن است,از هرسن وسلیقه ای دربین جمعیت میدیدیم,زن ومردوکوچک وبزرگ ,هرتیپ وقیافه,چادری وباحجاب وحتی آزاد وبی حجاب,همه وهمه به عشق سردار اینجا جمع شده بودند.
وارد صف طویل,سیل عشاق سرداردلها شدیم.
ادامه دارد....
🖊به قلم....ط_حسینی
از کرونا تابهشت
#قسمت۱۶🎬:
هرچه که صف جلوتر میرفت,زانوهای من شل تر میشد.....تااینکه من وبچه هایم رسیدیم....به مقصداصلیمان رسیدیم,قبل ازاینکه من بر سرمزار سردار زانوبزنم,حسن وحسین خودشان را روی سنگ مزار انداختندوبا زبان عربی وعبارتهای کودکانه با سردار درد دل میکردند,یکی میگفت عمو,داداش عباس رابردند,یکی میگفت عمو چرا نموندی تا پیداش کنی,زهرا محجوبانه چادرش رابرسرکشیده بود وبالای مزار با هق هق گریه میکردوحرف میزد اما نمیدانستم چه میگوید,ناگاه یاد خوابم افتادم وعباس...
بچه ها رااز مزار بلند کردم وگفتم:سردار خوب میدونی دل از وطنم نمیکندم...فقط وفقط برای خاطر شما امدم,سردار ,پسرم عباس ازت کمک خواسته...ای علمدار دنیای من,جان علمدارکربلا,نشانی، خبری از عباسم به من بده...سردار پسرانم رانذر وجودت کردم,نذر راهت کردم,نذر مرام ومکتبت کردم,سردار من نه , این بچه ها را ناامید نکن....عباسم....همینجور که گریه وزاری میکردیم,دوتا خانم که از خدام مزار سرداربودند زیربازویمان را گرفتند ومن وبچه ها را روی نیمکتی کنار مزار نشاندند.
شربتی برایمان اوردند.
یک ارامشی تمام وجودم را گرفته بود ,بچه هاهم ارام شده بودند ,انگار اینجا مامن ارامش وسکینه است...
طوری برنامه ریزی کرده بودم که شب برگردم,چون به علی,قول دادم,سریع برگردم,بلیط برگشتمان,برای ساعت یک شب بود,الان هم نزدیک غروب,نمیدانستم کجا برویم که درهمین حین اقایی امد به طرفمان...
ادامه دارد...
🖊به قلم…ط_حسینی