eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 یک بام و دو هوای صدا و سیما در مسئله «کرونا» و «حجاب» 😷 در قضیه کرونا تمام قد وارد مسئله شد و سخت ترین تصمیمات و شدیدترین محدودیت ها را توجیه و کرد و از آن بالاتر جریان سازی و مطالبه سازی برای محدودیت در شخصی ترین امور ملت را انجام داد. ماسک نزدن را به عنوان ذنب لایغفر در افکار عمومی جا انداخت. 🔹مصوبات متعددی وضع شده بود که فرهنگ، رفت و آمد درون شهری و برون شهری، اقتصاد، تجارت، خدمات و روابط اجتماعی و خانوادگی مردم را تحت تاثیر جدی قرار می داد، ممنوعیت ها به حدی بود که استفاده از ماشین شخصی بعد از یک ساعت خاص ممنوع می شد؛ تلویزیون نه تنها توجیه و فرهنگ سازی برای این حجم از دخالت در زندگی عادی مردم را دشوار و غیرممکن ندانست؛ بلکه حتی برخی محدودیت های ناموجه مانند اخراج کارکنان در صورت عدم تزریق واکسن که بعداً قانونی نبودنش مشخص شد را هم پشتیبانی می کرد. 🔹 روزی ده ها مرتبه تعداد فوتی ها و مبتلایان کرونا را اعلام می کرد و هزاران مرتبه در شبکه های مختلف به انحاء مختلف برای مراقبت در برابر کرونا هشدار می داد. در نتیجه این اقدامات، عموم مردم پای کار آمدند و کار مبارزه با کرونا شکل گرفت. 🔰 حالا هم دشمن بنای انتشار بیماری روحی فساد اخلاقی در سطح جامعه دارد. بیماری ای که رهبر انقلاب مسری می خوانند و دشمن سعی در کردن آن دارد. در این وضعیت،صدا و سیما کجای کار قطع کردن زنجیره انتقال و مبارزه با گسترش این فساد قرار گرفته است؟و چرا با قوت وارد تبیین و فرهنگ سازی نمی شود؟به نظر می رسد یک جای کار می لنگد و باید اصلاح شود. 🇮🇷 @Emam_kh
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرکار گذاشتن یک پیرمرد روستایی توسط خادم (علیه السلام) و ادامه ماجرا.... @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها درحال سجده 🔷س 2301: آیا این که بعد از نماز حاجت، طبق نقل به سجده رفته و به حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسل بجوییم، از نظر شرعی مشکلی ندارد؟ ✅ج: سجده برای غیر خدا جایز نیست، ولی توسل به اولیاء الهی و اهل بیت(علیهم السلام) در حال سجده اشکال ندارد و به معنای سجده برای غیر خداوند متعال نیست 📕منبع: leader.ir @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوزارسیف قسمت۱۷ 💫 ناگهان دراستانه ی سرنگون شدن بودم ,دستام را گرفتم جلو چشمام تا لااقل چیزی تو چش وچارم نره که یکباره احساس کردم روی جایی گرم ونرم فرود امدم ویه بوی خوش واشنا تو دماغم پیچید,ارام ارام چشام را باز کردم,خدای من ,من روی اون بنده خدایی که جلو نانوایی بود فرو افتاده بودم,اون بنده خدا هم مثل اینکه یه شونه تخم مرغ دستش بوده,افتاده بود رو میز ,جلو نانوایی ومیز نانوایی باعث نجات هردومون شده بود ,خیلی دستپاچه بودم,تااینکه اون بنده خدا برگشت طرفم وای وای باورم نمیشد,اون مرد,خود خود یوزارسیف بود,با صورت اومده بود روتخم مرغا وکل صورت وریش ولب ولوچه اش مملواز تخم مرغ وپوسته تخم مرغ بود...با دستپاچگی وازخجالت نمیدونستم چی,بگم یهو از دهنم پرید:س سلام ببخشید به خدا تقصیر من نبود ,تقصیر این چادره تازه خیاط بدستم رسونده بود ,فک کنم اندازه نردبان خونه شان برای من چادر چیده...از تصور نردبان واقا رضا خندم گرفت ,اما هول و ولای این صحنه هرخنده ای را از یادم برده بود... واما یوزارسیف درحالیکه یه دستمال از,جیبش درمیاورد وصورتش را پاک میکرد گفت:اشکال نداره بانو...پیش میاد ,ان شاالله خیره...که در همین حین سمیه از پشت سرم رسید....وای نه...خدای من این دختر الان ابروم را میبره,سمیه تا چشمش به جمال تخم مرغی یوزارسیف افتاد,سلام تو دهنش خشکید وبا حالتی متعجبانه گفت:واه چی شده زری؟چرا چرا یوزار....با سقلمه ای که به پهلوش زدم,حرفش راخورد وروبه یوزارسیف گفت:ببخشید این دسته گل دوست ماست؟ یوزازسیف که دیگه باتوجه به اتفاق شب جمعه ای ما دوتا راکاملا شناخته بود وگمانم دستش امده بود چی به چیه بازم تکرار کرد:اشکال نداره همشیره...پیش میاد وبعدش روبه من کرد که حالا از خجالت سرخ شده بودم,گفت:چادرتون خاکی,شده.... احساس کردم چیز دیگه ای میخواست بگه اما نشد یا نتونست... یکدفعه سمیه هم با پررویی برگشت وگفت:چادر که الان میتکونیمش درست میشه,اما شما فکر کنم زحمتتون بیشتره,چون کل صورت ولباستون نقاشی,شده... یوزازسیف لبخندی زددرحالیکه نان سنگک خشخاشیش را برمیداشت گفت:خیره,ان شاالله خیره وحرکت کرد طرف خانه اش... من وسمیه هم حرکت کردیم سمت مدرسه,کل وجودم سراسر گر گرفته بود,وای وای روز اول مدرسه این اتفاق اونم با یوزارسیف؟!!واااای... جلو درمدرسه به خود امدم ,متوجه شدم که سمیه در حال فک زدنه اما هیچ یک از,حرفهاش را من متوجه نشدم... ادامه دارد... 📝نویسنده ط,حسینی
یوزارسیف قسمت ۱۸ 💫 اووف چه روزی بود اولین روز اخرین سال تحصیلی ام با اون چادری که مامان به دلش اومده بودبرام بخره و یوزارسیف دعا خونده بود واعظم خانم دوخته بود وچه دسته گلی به اب داد این چادر دسته گل من... تومدرسه حواسم به هیچی نبود,نه مثل سالهای پیش با سمیه سر یه صندلی جلو عقب بحثمان شد ونه اصلا فهمیدم که کی معلم جدید بود وکی قدیمی,همش ذهنم درگیر حادثه اول صبحی بود,سمیه هم که همش فک میزد ,صحبت میکرد,زنگ تفریح هم که جاش پیش مرضیه خانم دختر حاج محمد بود ,بعضی وقتا که میدیدمش چه گرم گرفته,خندم میگرفت,اخه چه پشتکاری داره این دختر فضول...اما نمیدانستم که دل اونم مثل دل من یه جا گیر کرده.... بالاخره به خونه رسیدم,کلید در حیاط را انداختم وسروصدای پژمان ,پسر بهرام داداش بزرگم که کل خونه را برداشته بود ,نوید این را میداد امروز میهمان داریم. ومن برخلاف اینکه عاشق پژمان بودم وهمیشه مشتاق شیطنتهاش,اما امروز یه جورایی حال وحوصله ی هیچ کس را نداشتم,دوست داشتم خودم باشم وخودم .... پا که داخل هال گذاشتم ,پژمان مثل اجل معلق جلوم ظاهر,شد وخودش را انداخت توبغلم,درحینی که پژمان را تواغوشم فشار میدادم وبوسش میکردم رو به مامان وشیما عروس بزرگه ,سلام کردم,وناگهان دوباره چادره اومد زیر پام ومن درحال سرنگون شدن بودم که شیما پرید وسط ومانع افتادنم شد. با بد خلقی برگشتم طرف مامان وگفتم:اه مامان,نیگا اعظم خانمت چی برام دوخته,انگار هم قد اقا رضا برا من چادر بریده این دومین باره که میخواستم بخورم زمین... تااین حرف از دهنم دراومد مامان خنده ای زد وگفت :هم قد اقا رضا؟؟وادامه داد:حالا که نخوردی زمین,عصر میریم درستش میکنیم.... اووفی کردم وارد اتاقم شدم ودرحین وارد شدن گفتم:مامان من خستم اگه خواب افتادم برا نهار بیدارم نکنید, چون میدونستم,پژمان وشیما پرچمدار ورود بهرام هستند ویقینا بهرام برا نهار میاد ومن همیشه به خاطر اخلاقای خاص بهرام از هم صحبتی,باهاش فراری بودم,اخه بهرام غرق مادیات بود ,کنارش که مینشستیم یک سر میگفت فلانی اینجور داره فلانی نداره ,این ماشین را امروز اینجور معامله کردم فردا میخوام این کار کنم یعنی اصولا ادمها را با مادیات سنج میزد,بی شک اگه به من نگاه میکرد پیش خودش میگفت:این خواهر ما هم درسته که جمال وکمال داره اما چون دستش توکاروباری نیست هیچ نمی ارزه,همونطور که بارها وبارها پولش را به رخ داداش بهمن بیچاره که معلم بود,میکشید... خلاصه چادره را در اوردم یه دستی بهش کشیدم تاش زدم وباخود میگفتم,اعظم خانمم دستش خوب بود هااا, لباسهام را دراوردم وبا لبخندی برلب خودم را پرت کردم رو تخت وغرق تفکر شدم.... ادامه دارد... 📝نویسنده...ط,حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌸آفرینش زن🌸 ✍پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی. پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند، 👶🏻از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند .به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند. به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند. به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند 💖زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد، زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست. 📚 مجموعه شهر حکایات @Emam_kh
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ راه جذب دل‌ها، منتقل کردن سخن نیک اهل‌بیت (علیهم‌السلام) 🎥 شرح حدیثی از امام_رضا (علیه‌السلام) توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @Emam_kh
⭕️دیشب، تهران، میدون خراسان و جمعیت ١۵٠ هزار نفری! امروز، مشهد، خیابان امام رضا و جمعیت ٨ کیلومتری! 🔻همه این مردم به عشق امام رضا و نوکرای امام رضا اومدن تا ثابت کنن صاحب اصلی این کشور و برکت ایران فقط آقا امام رضاست😍 @Emam_kh