🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه ۹۶ سوره انعام
🌸 فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ
🍀 ترجمه: شكافنده صبح است و شب را برای آرامش قرار داد، و خورشید و ماه را وسیله ای برای محاسبه و اندازهگیری زمان مقرّر فرمود؛ این است اندازه گیری آن توانای شكست ناپذیر ودانا
🌷 #فَالِق: شکافنده
🌷 #الْإِصْبَاح: به معنای سپری کردن شب و وارد صبح شدن است که در اینجا منظور سپیده ی صبح است
🌷 #جعَلَ: قرار داد
🌷 #اللَّيْل: شب
🌷 #سَكَنًا: آرامش و محل آرامش و چیزی که در آن به آرامش می رسند
🌷 #شمس: خورشید
🌷 #قَمَر: ماه
🌷 #حُسْبَان: شمردن و حساب کردن
🌷 #تَقْدِير: اندازه گیری
🌷 #الْعَزِيز: توانای شکست ناپذیر
🌷 #الْعَلِيم: دانا
🌸 این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در #مکه نازل شده است. در اين آيه به سه نعمت از نعمت هاى جوّى و آسمانى اشاره شده است. نخست مى فرمايد: «فالِقُ الْإِصْباح: شکافنده صبح است» #قرآن در اينجا روى مسأله صبح تكيّه مى كند زيرا مى دانيم اين پديده آسمانى نتيجه وجود جوّ زمين (يعنى قشر ضخيم هوا كه دور تا دور اين كره را پوشانيده) مى باشد، اگر اطراف كره زمين همانند كره ماه، جوّى وجود نداشت نه بين الطّلوعين و فلق وجود داشت و نه سپيدى آغاز شب و شفق، امّا وجود جوّ زمين و فاصله اى كه در ميان تاريكى شب، و روشنايى روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، #انسان را تدريجاً براى پذيرا شدن هر یک از اين دو پديده آماده مى سازد.
🌸 سپس می فرماید: «وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً: و شب را مایه آرامش قرار داد» اين موضوع مسلّم است كه #انسان در برابر #نور و روشنايى تمايل به تلاش و كوشش دارد، جريان خون متوجّه سطح بدن مى شود، و تمام سلولها آماده فعاليّت مى گردند، و به همين دليل #خواب در برابر نور چندان آرام بخش نيست. ولى هر قدر محيط تاريک بوده باشد #خواب عميقتر و آرام بخش تر است، زيرا در تاريكى، خون متوجّه درون بدن مى گردد و به طور كلّى سلّولها در يک آرامى و استراحت فرو مى روند، به همين دليل در جهان طبيعت نه تنها حيوانات، بلكه گياهان نيز به هنگام تاريكى #شب به خواب فرو مى روند و با نخستين اشعه صبحگاهان جنب و جوش و فعاليّت را شروع مى كنند، به عكس دنياى امروزى كه بعضی ها شب را تا بعد از نيمه بيدار مى مانند، و روز را تا مدّت زيادى بعد از طلوع آفتاب در خواب فرو مىروند، و نشاط و سلامت خود را از دست مى دهند.
🌸 سپس اشاره به سوّمين نعمت و نشانه عظمت خود نموده، مى فرمايد: «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً: و خورشید و ماه را وسیله ای برای محاسبه و اندازه گیری زمان مقرر فرمود» اين موضوع بسيار جالب توجّه است كه ميليونها سال كره زمين به دور #خورشيد، و #ماه به دور زمين گردش مى كند، و اين گردش به قدرى حساب شده است كه حتّى لحظه اى پس و پيش نمى شود، و اين ممكن نيست مگر در سايه يك علم و قدرت بى انتها كه هم طرح آن را بريزد و هم آن را دقيقاً اجرا كند و لذا در پايان آيه مى فرمايد: «ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيم: این است اندازه گیری آن توانای شکست ناپذیر و دانا»
🔹 پیام های آیه ۹۶ سوره انعام 🔹
✅ پیدایش #شب و #روز نیاز به قدرت و دانش دارد که این کار با تقدیر و اندازه گیری دقیق انجام شود.
✅ #خورشید و #ماه ، وسیله ی نظم و حسابرسی و برنامه ریزی است.
✅ برنامه ریزی دقیق و اجرای کامل، نیاز به #علم و #قدرت دارد.
✅ #تفکر در نظم دقیق صبح و شب ، خورشید و ماه و سایر کرات آسمانی ، راه خداشناسی است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
‼️تفاوت را احساس کنید....
🔴روز جهانی زن، بزرگداشت چیست؟!
🔺هشتم مارس روز جهانی زن نام گرفته و مراسم این روز در کشورهای مختلف بصورت #تجمعات_زنان برگزار می شود.
🔹در ذهنم این مراسم را با مراسمات روز زن در کشور خودمان مقایسه می کردم که معمولا بصورت مراسم #جشن، #تقدیر و بزرگداشت های خانوادگی، اداری و جشن های خیابانی برگزار میشود و روز #گل و #هدیه و احترام و محبت بیشتر به زنان و مادران است.
🔸در جایی خواندم انتخاب روز هشتم مارس به عنوان روز زن بخاطر این است که در روز هشتم مارس سال1908 میلادی کاگران زن کارخانـۀ نساجی کتان در شهر نیویورک به خاطر #تبعیض، #محرومیت و #فشار_کار و حقوق بسیار کم زنان دست به اعتصاب زدند؛
🔹صاحب این کارخانه به همراه نگهبانان بخاطر جلوگیری از همبستگی کارگران بخش های دیگر با اعتصاب گران و عدم سرایت آن به بخش های دیگر ، این زنان را در محل کارشان محبوس ساخت و بعدا به دلایل نامعلوم کارخانه آتش گرفت و فقط تعداد کمی از زنان توانستند از این حادثه نجات یابند و مابقی #129زن کارگر در این آتش سوختند. (برخی شواهد حاکی از برنامه ریزی بودن این جنایت است.)
🔸به همین دلیل روز هشتم مارس بطور سنتی بنام روز #مبارزه زنان علیه بی عدالتی و فشار علیه زنان در خاطره ها باقی ماند. در سال هاى بعد در كشورهاى مختلف اروپايى و امريكا مبارزه زنان به شكل تظاهرات و اعتصاب کاری علیه فشار، تبعیض و #استعمار کاری و همینطور برای داشتن #حقوق_برابر در اجتماع ادامه پیدا کرد.
🔹اعتراض زنان کارخانه پوشاک به نادیده گرفته شدن جنسیتشان و شرایط سخت کاری بود که جامعه به آن ها تحمیل کرده بود. آنان #برابری و عدالت می خواستند و #تساوی با مردان کمرشان را شکسته بود. پاسخشان هم زنده زنده سوختن بود.
🔸اندیشیدم روز زن در غرب بزرگداشت زنان مظلومیست که تحت فشار نظام بی رحم #سرمایه_داری شوریدند و در قرن بیستم، قرن تمدن و #توسعه غربی، ناجوانمردانه در آتش سوزانده شدند.
🔹اما روز زن در ایران بزرگداشت زنی است که بر همه اهل عالم سروری داشت؛ پدرش دستش را می بوسید و تولد و زندگی اش آغازگر فرهنگ #احترام و #عزت به دختران و زنان شد.
🔸جایگاه و امنیتی که اسلام به زن داده ، برای آن زنان مظلوم در آتش سوخته ی نیویورکی به #رویا شبیه بود. زنی که در عین #استقلال_اقتصادی، هیچ وظیفه ای برای درآمد زایی، کار کردن در منزل و حتی رسیدگی به فرزندانش ندارد و حتی (اگر بخواهد) میتواند در ازای شیر دادن به فرزندش از شوهر طلب دستمزد کند! که البته مهر و محبت مادری و علاقه به همسر و اصل #تقسیم_کار معمولا مانع گرفتن این حق است.
🔹 امروز زن در غرب، بر خلاف ظواهری که رسانه های دروغگو به ما نشان می دهند، #خسته و رنج کشیده و #آسیب_دیده از بهره کشی، خشونت، تجاوز و ناامنی ست.
🔻کاش ما زنان مسلمان، در کنار دانستن حقوقمان، حقایق زندگی #زن_غربی و چیزهایی که از آن محروم شده را بدانیم. تا مبادا با این ندانستن ها، و برای دستیابی به موقعیتی #موهوم، آنچه داریم را از دست بدهیم!
رها عبداللهی
_______________
@Emam_kh
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۱ و ۱۲
امروز نه حلقهای خواهد بود، نه مهریهای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی و نه لباس عروسی!
جایی شنیده بود خون آشامها لباس عروسشان سیاه است... خدایا! من خون
چه کسی را نوشیدهام که سیاهی دامنگیرم شده؟!
به دنبال پاهای پدر میرفت ،
و ذهنش را مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی بیتفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر میکرد.
نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد ،
که نبیند جز سیاهیها را! میدانست تمام این اتاق پر از آدمهای سیاهپوش است. پر از مردان و زنان سیاهپوش.میدانست زنها گریه و نفرین میکنندش... رهای بیگناه را مقصر تمام بدیهای دنیا میکنند!
دستی نگاه مات شدهاش به کفشهای
پدر را پاره کرد. دستی که آستینهای سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد بود. دستی که نمیدانست از آن کیست .
و چیزی در دلش میخواست بداند این دست چه کسی است که در میان این همه نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید را مقابلش گرفته است!
شاید آیه باشد،
که باز هم به موقع به دادش رسیده است!
نام آیه، دلش را آرام کرد! دستِ دراز شده هنوز مقابلش بود.
قرآن را گرفت... بازش نکرد، با خدا قهر نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا معنا ندارد؛ فقط آدمها برای #توجیه_گناهان خود است که قهر با خدا را #بهانه میکنند! قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت...
تمام ذهنش خالی شده بود. در میان تمامی این سیاهیها #حکمتت چیست که قرآن را به دست من رساندی خدا؟حکمتت چیست که من اینجا نشستهام؟
معنایش را نمیدانم!
من سوادم به این چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن این #تقدیر و #حکمت و #قسمت نمیرسد!
کاش آیه بود و برایش از امید حرف میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه کجاست؟
یاد آن روز افتاد:....
آیه وارد اتاق شد:
_از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام، دارم میرم قم پیش بابام! آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم رها بانو!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟
آیه تابی به گردنش داد:
_باید جور بکشی! خل شد پسرم از دست و تو و اون «سایه».
سایه اعتراض کرد:
_مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه بشه، اون هنوز جنینه! جنین! همچین دهنشو پر میکنه میگه پسرم که انگار چی هست!
آیه چشم غرهای به سایه رفت:
_با نینی من درست حرف بزنا! بچهم شخصیت داره!
رها دلش ضعف رفت برای این مادرانههای آیه!
صدایی رها را از آیهاش جدا کرد.دقیقا وسط تمام بدبختیهایش فرود آمد.
-خانم رها مرادی، فرزند شهاب...
گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود.
-رها!
این صدا را در هر حالی میشنید! مگر میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟ مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از تمام کتک خوردنهایش میشنید؟
این لحن را خوب میشناخت!
باید بله میگفت؟ بله میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ میشد؟!
-بله
اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد.
صدای ِکل نیامد...
کسی نقل نپاشید... تبریک نگفتند... عسل نبود... حلقه
نبود... هیچ نبود!
فقط گریه بود و گریه... صدای مادرش را میشنید؛ سر بلند نکرد. سر به زیر بلند شد از جایش.
قصد خروج از در را داشت که کسی گفت:
_هنوز امضا نکردی که! کجا میری؟
صدا را نمیشناخت؛ حتما یکی از خانوادهی مقتول بودند، یکی از خانوادهی شوهرش!
به سمت میز رفت و خودکار را برداشت و تمام جاهایی را که مرد نشان میداد امضا کرد.
خودکار را که زمین گذاشت،
دست مردانه ای جلو آمد و آن را برداشت؛ حتما دست شوهرش بود. افکارش را پس زد. صدای پدر را شنید که دربارهی آزادی دردانهاش حرف میزد.
پوزخندی زد و باز قصد بیرون رفتن از آن هوای خفه را داشت که صدایی مانع شد:
_کجا خانم؟ کجا سرتو انداختی پایین و داری میری؟ دیگه خونهی بابا نیستی که خودسر باشی مثل اون داداش عوضیت! دنبال من بیا!
و مرد جلوتر رفت! صدایش جوان بود. عموی مقتول بود؟ این صدا صدای همسرش بود؟ چشمش به کفشهای سیاه مرد بود و می رفت.
مردی با لباسهای سیاه که از نویی برق میزد. لباسهای خودش را در ذهنش مرور کرد...
عجب زن و شوهری بودند! لباسهای مستعمل شده ی خودش کجا و لباسهای این مرد کجا!
مرد مقابل ماشینی ایستاد و خطاب به رها گفت:
_سوار شو!
و رها رسوار شد.
رام بودن را بلد بود! از کودکی به او آموخته بودند اینگونه باشد؛ فقط آیه بود که به او شخصیت میداد؛
فقط آیه بود که.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری