eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ این داستان واقعیست : دادگاه غرق سکوت !همه چشمها،همه گوشها به سمت من بود و من دیگر یونس محمدی نبودم! انگار صادق در جایگاه ایستاده بود و از خود دفاع میکرد، شروع کردم به قرائت دفاعیه: عین دفاعیه وکیل یونس محمدی با اجازه از شخص ایشان:👇 ریاست محترم شعبه سوم دادگاه کیفری یک ویژه اطفال و نوجوانان باسلام احتراما به عنوان وکیل اولیای دم مرحوم صادق برمکی در پرونده کلاسه ۹۶۰۰۹۹ دفاعیات خود را در راستای تنویر ذهن قضات شریف رسیدگی کننده و رد دفاعیات بلاوجه متهمان و وکلای محترم ایشان به استحضار می رسانم و به وکالت از ایشان تقاضای قصاص هر سه متهم اصلی جنایت و تعیین اشد مجازات برای متهم ردیف چهارم به اتهام معاونت در قتل عمدی مرحوم صادق برمکی را دارم. قتل یا جنایت ؟! از رسول خدا صلى الله عليه و سلم نقل شده که نابودی تمام دنیا نزد الله كم ارزش تر از قتل ناحق انسان مسلمان است و اگر همه اهل آسمانها و زمین در کشتن یک مسلمان دست داشته باشند ، خداوند همگی را به دوزخ خواهد فرستاد. کشتن انسان از نظر خداوند آنطور که در آیه ۳۲ سوره مائده آمده به کشتن همه مردم تشبیه شده است و به نظر می رسد هیچ جرمی در جهان به اندازه قتل عمدی قبیح شمرده نشده است. اما قتلها همه شبیه هم نیستند و به واسطه نوع ارتكاب ، انگیزه قاتل ، عمدی و غیر عمدی بودن و بسیاری مسائل دیگر از شدت و ضعف برخوردارند و میزان قبح هر قتلی با قتل دیگر متفاوت است. بلایی که بر سر مرحوم صادق برمکی آمده صرفا یک قتل عادی نیست بلکه جنایتی است که باید از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار بگیرد. شرح جنایت ابتدا به ساکن دانیال د، سید دانیال ز ، کمال الف و حسین ج با همراهی یکدیگر نقشه قتل صادق را می کشند و قول همکاری می دهند. در روز موعود یعنی ۳۱ شهریور ۹۶ ابتدا برای سوار کردن حسین ج و تهیه ساطور با هماهنگی قبلی به در خانه حسین می روند. حسین از همراهی آنها امتناع می ورزد لذا از وی ساطور و تبر می گیرند ( که البته تبر مورد استفاده قرا نمی گیرد ) و ظاهرة دانیال قصد داشته اره برقی هم بگیرد که طبق اظهارات كمال الف در صفحه ۵۶ سطر ۹ و صفحه ۱۴۰ سطر ۶ به بعد مورد قبول واقع نمی شود. سپس ساطورها را تیز می کنند و قرصهایی موسوم به قرص قرمز که نوعی ماده مخدر حاوی ترامادول است تهیه می کنند. البته آنطور که کمال الف در صفحه ۴۲ سطر ۱۳ و ۱۴ عنوان داشته برای صادق قرص دیگری هم تهیه شده بوده که زود از هوش برود. سپس سید دانیال را سوار می کنند و با صادق برای ساعت ۱۲ شب وعده می کنند. حدود ساعت ۱۲ هر سه نفر به دنبال صادق رفته ابتدا به ساکن ماده مخدر گل با ماری جوآنا مصرف می کنند سپس قرص می خورند و از قرصهایی که هنوز نوع آن مشخص نشده به صادق می دهند. وقتی از بیهوش شدن صادق مطمئن می شوند دانیال و سید دانیال ماسک سیاه و دستکش سفید ( از نمادهای فراماسونری ) پوشیده و در حالیکه کمال فیلم برداری می کند و صادق به حالت بیهوشی پشت خودرو دراز کشیده با ساطور به جان وی می افتند، از درد ضربات وارد شده صادق نیمه هوش بلند می شود و روی صندلی می نشیند، جانیان از ترس در ها را بسته و بیرون می آیند و اینجاست که حسب محتویات فیلم و اقاریر صریح متهمان سناریوی دیگری پیاده می کنند و برای اینکه صادق متوجه نشود ضاربین دوستان وی هستند با هیاهو و سر و صدا مدعی می شوند راهزنان به آنها حمله کرده اند و به کرات صدای کمال الف و و سید دانیال در فیلم شنیده می شود که دانیال را تحریک به زدن صادق می کنند. در اینجا فیلم قطع می شود در حالیکه لباس صادق تمیز است و از ماشین پیاده نشده اما طبق اقرار سید دانیال و دانیال حدود ساعت پنج صبح مجددآ صادق را مورد ضرب و جرح قرار می دهند و سید دانیال در حالی که صادق از ماشین بیرون آمده و روی زمین افتاده است حدود ده ضربه ساطور دیگر به وی وارد می کند.عکسها وفیلمهای ضبط شده و اقاریر متهمان حکایت از خونریزی شدید بدن صادق دارد،سپس مقتول را دوباره سوار ماشین میکنند.درقسمت بعدی فیلم شب تمام شده و روز است و لباس صادق تمام خاک آلوده و کثیف است و جراحت عمیقی روی سر بالای گوش راست وی وجود دارد.سروگردن خونریزی شدیدی داردوهمچنین دستها و پاها و کمر وی خون آلود است و به حالت بیجان،پشت ماشین به حالت نیمه نشسته قرارداردواین وضعیت تا مشدود ظهر ادامه دارد.قاتلان وی رابه محل اتمام جنایت میبرندوی را از ماشین بیرون کشانده و روی زمین میخوابانندبه پیشنهاد سید دانیال سنگ بزرگی حدود سی کیلوگرم را هرسه نفر دوبار بلند کرده وبه سر صادق میکوبند،طوری که خون فوران میکند در این حالت دانیال بنزین را روی سر و بدن صادق ریخته و اورا آتش میزند، طبق ادعای متهمان صادق که گویا جانداریست ادامه دارد... ☘🍁☘🍁☘
دختر_شینا " من با هزار مڪافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر ڪه بیایم قدم را ببینم و دو سه ڪلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان ڪشیڪ دادم تا او را تنهایی پیدا ڪردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار ڪرد و رفت." نزدیڪ ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا ڪمڪم. مهمان دارم، دست تنهام.» عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم ڪمڪش. غافل از اینڪه خدیجه برایم نقشه ڪشیده بود. همین ڪه اذان مغرب را دادند و هوا تاریڪ شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه ڪفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می ڪشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ ڪس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.» بعد از اینڪه ڪمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش ڪردم. چرا این شڪلی بود؟! ڪچل بود. خدیجه تعارفش ڪرد و آمد توی اتاقی ڪه من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یڪی اتاق. خدیجه صدایم ڪرد. جواب ندادم. ڪمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی ڪه من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند ڪار درستی نمی ڪنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. ادامه دارد...✒️ دختر_شینا ڪمی این پا و آن پا ڪردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار ڪنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز ڪرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «ڪجا؟! چرا از من فرار می ڪنی؟! بنشین باهات ڪار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یڪ ریز شروع ڪرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم ڪه تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یڪ ڪار درست و حسابی.» نگرانی را ڪه توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.» از شغلش گفت ڪه سیمان ڪار است و توی تهران بهتر می تواند ڪار ڪند. همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یڪ ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع ڪرد به سؤال ڪردن. پرسید: «دوست داری ڪجا زندگی ڪنی؟!» جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی ڪنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یڪ ڪلمه: «نه!» بعد هم سڪوت. ادامه دارد...✒️