13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 راه اثرپذیری از قرآن چیست؟
⭕️ اگر کسی اینگونه قرآن بخواند، دیگر قرآن را رها نخواهد کرد!
🔰 استاد_پناهیان
@Emam_kh
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴
🖤 ام البنين مادر ابوالفضل (علیه السلام )
🥀 نامش فاطمه بود. از آن دخترهایی که شمشیرزنی و نیزه داری را به خوبی می دانست و در جنگ آوری، هم پای پسران قبیله بود. اولین مربی شمشیر زنی و تیراندازی پسرش ابالفضل عباس (علیه السلام) و برادرانش هم خود او بود! نه اینکه تنها او اینچنین باشد، تمام قبیله اش در شجاعت و دلیری زبانزد بودند؛ اما چیزی که او را متمایز می کرد، حجب و حیای مثال زدنی و زیبایی و ملاحت خاص زنانه بود که در کنار جنگ آوری، او را به یک دختر کم نظیر تبدیل کرده بود. کمتر مردی جرأت خواستگاری از او را داشت و آنهایی هم که پا پیش می گذاشتند، همگی از بزرگان و اشخاص مطرح بودند؛ اما جز جواب رد چیزی حاصلشان نمی شد. وقتی از او می پرسیدند که چرا ازدواج نمی کنی، می گفت: «مردی نمی بینم، اگر مردی به خواستگاری ام بیاید، ازدواج می کنم.!»
🍃معاویه از خواستگاران پروپا قرصش بود، ولی هربار دست خالی باز می گشت. تا اینکه یک شب خوابی دید. صبح فردا، وقتی «عقیل»، برادر و فرستاده ی علی بن ابیطالب (علیه السلام)، که مردی نسب شناس بود، برای خواستگاری آمد، فاطمه لبخند معنا داری زد؛ فهمید که رویایش صادقه بوده است. از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: «خدا را سپاس! من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.» و بی درنگ، پس از موافقت پدر و مادرش، موافقت خود را اعلام کرد و شد همسر علی بن ابیطالب (علیه السلام )، جانشین رسول خدا (صل الله علیه و آله).
☘️بارزترین ویژگی اش، ادب بود. به جا و به موقع حرف می زد، حد خودش را می دانست و رفتارش، هرگز نشانی از خطا نداشت. روزی که پا در خانه ی امیرالمونین (علیه السلام ) گذاشت، اولین جمله اش به فرزندان ایشان این بود: «نیامده ام جای مادرتان را بگیرم، من کجا و فرزندان زهرا (س) کجا؟ من آمده ام تا کنیزتان باشم.» و به حق نشان داد که راست می گفت؛ همان روز اول، حسن و حسین (علیهما السلام) بیمار بودند. فاطمه، بلافاصله به بالین آنها رفت و با محبت تمام، به آنها رسیدگی کرد و چند روز اول زندگی مشترکش، به پرستاری از فرزندان زهرا (سلام الله علیها) گذشت؛ کاری که آن را افتخاری برای خود می دانست. می گویند تا وقتی که فرزندان امام علی (علیه السلام ) خردسال بودند، بچه دار نشد تا مبادا به خاطر مادر شدن، در حق آنها کوتاهی کند.
☘️از امام (علیه السلام) هم خواسته بود تا او را «فاطمه» خطاب نکند تا مبادا دل بچه ها از شنیدن نام مادرشان در خانه، بشکند.
تا زمانی که فرزند دار نشد، برای فرزندان امامش، یک مادر تمام عیار بود و پس از بچه دار شدن، همیشه و در هر شرایطی، فرزندان زهرا (سلام الله) را به فرزندان خود ترجیح داد.
☘️وقتی عباس (علیه السلام)، نوزاد شیرین ام البنین به دنیا آمد، بچه های زهرا (سلام الله) را جمع کرد، آنها را نزدیک به هم نشاند و نوزاد یک روزه اش را در آغوش گرفت؛ بلند شد و عباسش را دور سر فرزندان فاطمه (سلام الله) چرخاند تا به همه بگوید که فرزندان ام البنین، بلا گردان فرزندان فاطمه (سلام الله) اند.
🔆همیشه و همه جا به فرزندانش یادآوری می کرد که «مبادا حسن و حسین (علیهما السلام) را برادر و همتای خود بدانید، آنها تافته ی جدا بافته اند، آسمانی اند، نوادگان پیامبر (صلوات الله) اند.» و همین تربیت بود که نتیجه اش را در کربلا نشان داد...
💖او همان مادری است که وقتی کاروان کربلا را راهی می کرد، با وجود اینکه چهار جوان خودش همراه کاروان بودند، به تمام کاروان اینطور سفارش می کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین (علیه السلام) و فرمان بردار او باشید.»
🥀ام البنین، از حضرت علی (علیه السلام)، صاحب چهار ستاره ی نورانی به نامهای عباس، عبدالله، جعفر و عثمان شد که همگی در کربلا به شهادت رسیدند. درود و رحمت خدا بر آنها.
🕊 اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🕊
🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
@Emam_kh
💗شهید؛ شفیعی است که در آخرت به درد آدم میخورد
🌹رهبرانقلاب: همین الان هم کسانی که در دنیا هستند، بعضیها که با شهدا اُنس بیشتری دارند، در مشکلات زندگی متوسّل به شهدا میشوند و شهدا جواب میدهند.
🔹در این شرحِحالهایی که ما میخوانیم از خانوادهی شهدا، ازاینقبیل زیاد هست که همسر شهید، پدر شهید، مادر شهید دچار یک مشکلی میشوند، به شهید متوسّل میشوند؛ میگویند «تو که دستت باز است، تو که میتوانی، کمکمان کن»، و او کمک میکند. در برزخ هم همینجور است.
🔹شماها میروید دیگر؛ شماها
هم که ماندنی نیستید؛ من و شما همه رفتنی هستیم؛ ما هم همین عالم برزخ را، همین دالان را، همین وادی را در پیش داریم، به آنجا خواهیم رسید. وقتیکه رفتید، آنجا گرفتاریها زیاد است؛ اگر انسان آنجا بتواند شفیعی داشته باشد که این شفیع به درد آدم بخورد، خیلی قیمت دارد. این شهید، شفیع شماها است. ۹۶/۰۳/۲۸
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استوری | حاج قاسم سلیمانی: اگر این پدران و مادران و همسران از عزیزان خودشان نمیگذشتند در این راه، امروز این استقلال و این عزّت نبود.
🔹به مناسبت سالروز وفات حضرت امالبنین (سلام الله) و روز تکریم مادران و همسران شهدا
@Emam_kh
‼️مخفی کردن بیماری موقع ازدواج
🔷س ۵۷۲۵: آيا کتمان حقيقت وجود سابقه بيماريهاى صعب العلاج از قبيل سرطان زوجه در زمان عقد و مشخص شدن آن پس از ازدواج به عنوان فريب در ازدواج تلقى شده و امکان فسخ نکاح وجود دارد؛ در هر صورت آيا پرداخت مهريه بر شخص فريب خورده الزامى است يا خير؟
✅ج: اعلام عيوب لازم نيست بلكه پوشاندن عيوب در صورتى كه بدون پوشاندن براى بيننده قابل تشخيص باشد تدليس محسوب مىشود، بنابراين اگر عيب قابل تشخيص را پوشانده و مخفى كرده تا داماد مطلع نشود و يا در ضمن عقد نكاح شرط سلامت از عيب شده باشد، خيار فسخ دارد وگرنه ندارد.
📕منبع: khamenei.ir
@Emam_kh
💠زنان مهدوی
زنان مهدوی، اگر نتوانند مانند حضرت زهرا علیها السلام، سرباز امام زمان شان باشند؛
مانند حضرت ام البنین علیها السلام، مربی سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می شوند.
راهت را برای عاقبت بخیری انتخاب کن:
برای امام زمانت فاطمه ای یا ام البنین؟
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدودوم
میان حرفش پریدم...
- راه دیگه اي برام گذاشته بودید؟!...
بلند خندید،خنده اي که انگار بغض سنگینی پشتش بود...
- داري خودتو گول میزنی محیا...
تو با تموم دلت زن من شدي...
حالا فیلت یاد هندستون کرده و به من پشت میکنی...
نمی دونم چه مرگت شده که اینجوري می کنی...
اما حداقل آنقدر مرد بودم که به خواسته ي خودت بهت نزدیک شدم...
و حالا که پسم میزنی بازم دارم به سازت میرقصم...
سکوت کرده بودم...
و خیره ي خوده شیشه هاي قاب عکس بودم که روي زمین پخش شده بود...
حرفش راست بود و من کم تقصیر هم نبودم...
صدایم میلرزید...
انگار که با خودم حرف میزنم...
وقتش بود بریزم بیرون این غده ي لعنتی را...
این بغض مرگ آور را...
- گناه من این بود که تمام عمرم عاشق مردي بودم که تمام احساسم و رویام رو تو یه لحظه دود کرد
رو هوا...
آره من میخواستم شمارو...
اما شما که منو نمی خواستی چرا منو پس نزدي...
چرا به بهونه مسئولیت پذیري براي هوست هر بلایی دلتون خواست سرم آوردید...
چرا اسم مسئولیت پذیري و عشق و به گند کشیدي پسر عمه...
هااان؟!...
جلو آمد و با همان دستانی که بارها پسم زده بود...
اشکاهایی که نمی دانم کی و چطور این همه جاري شده بود را پاک کرد...
نگاهش...
نگاهش اصلا سر جنگ نداشت با منی که تمام مدت فریاد کشیده بودم سرش...
آنقدر نزدیک بود به صورتم که هرم نفس هایش حس میشد...
با آرام ترین لحن ممکن گفت...
- من هوسبازم محیا؟!...
من؟!...
تو که قبال بی انصاف نبودي؟!...
یادت رفته چقدر گفتم بهت نه...
میفهمی ناموس ادم بهت بگه اگه با من نخوابی میرم با یکی دیگه یعنی چی لعنتی؟!...
انگار این حرف برایش خیلی دردناك بود،که حتی صورتش جمع شد از شدت دردش...
- من نمیفهمم مسئولیت پذیري یعنی چی؟!...
منی که عاشق بودم وبازم تورو رها نکردم با شناسنامه سفید...
پوزخندي زدم و اشکم چکید...
عاشقی تونم دیدم پسر عمه...
سیب گلویش جابه جا شد...
انگار بدجور بغض داشت...
- اشتباه زیاد کردم محیا در حقت...
اما اونکاري رو کردم که فکر می کردم درسته...
هیچ وقت نخواستم اذیتت کنم...
میفهمی چی به سرم آمده؟!...
وحس می کردم اشک هایش پشت پلکش بی قراري می کند...
- میدونی چقدر به خودم فشار آوردم تا هدي رو دیشب همونجا نکشم؟!...
تو میگی احساستو نابود کردم...
خندید...
خنده اي به تلخی زهر...
- اما خوشحال باش محیا...
نفر سوم که اومد...
همونی که عاشقش بودم...
احساسم،مردونگی و غیرت و زندگیمو با هم نابود کرد...
در گوشم خم شد و آرام گفت...
- امشب جشن بگیر براي مرگ روح مردت...
محیاي من...
حس قطره اشکی که از چشمانش روي شانه ام چکید...
مثل مته تمام قلبم را سوراخ کرد...
عقب آمد...
پیشانی ام را بوسید...
ونگاهش میان چشمانم گشت...
چند قدم عقب گرد کرد...
و از در بیرون رفت و در را پشت سرش کوبید...
ومن می خواستم از سینه در بیاورم این قلبی را که بی امان می کوبید...
براي آن میم مالکیتی که امیرعباس به انتهاي اسمم چسباند...
حرصم گرفته بود از خودم...
از احساسم...
از قلبم...
و نتیجه اش شد کوباندن اسپري به آینه ي اتاقم...
"نون" به تهش نچسبید...
و
همان اتاقی که هیچ وقت "واو"
همانجا نشستم...
و ساعت ها خیره شدم به عکس چهره اي که روي خورده آینه ي تکه تکه شده افتاده بود...
عکس محیایی که چند روزي ظاهرش فوق العاده بود اما باطنش...
امروز فهمیدم که ضعیف تر از گذشته هم شده...
من از درون داشتم خورد میشدم...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀