eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امام علی علیه السلام: هر کسی یک عمل را برای من عهده دار‌شود؛ من چهار چیز را برای او ضمانت می کنم؛ هر کس به من تعهد بدهد که با خانواده اش رفت و آمد داشته باشد؛ من هم ضمانت می دهم که : ۱- بستگانش به او علاقه مند شوند ۲- مال و دارایی او زیاد شود ۳- عمرش طولانی گردد ۴- و داخل بهشت پروردگارش شود 📚مواضع العددیه ص ۲۱۹
در یک روز آرام، روشن، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پائین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت در دشت، جنگل، شهر و دهکده گشتی زد هنگامی که خورشید در حال پائین آمدن بود او بال‌هایش را باز کرد و گفت: حالا که دیدار من از زمین پایان یافته باید به دنیای روشنایی برگردم اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم فرشته به باغ زیبائی از گل‌ها نگاه کرد و گفت: چه گل‌های دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد! بی‌نظیرترین گل‌های رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت: من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گل‌ها در زمین ندیدم، این گل‌ها را همراه خود به بهشت خواهم برد. اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم‌های روشن و گونه‌های گلگون در حال خندیدن به چهره مادرش دید فرشته با خود گفت: آه! خنده این کودک زیباتر از این دسته گل هست من آن را هم با خود خواهم برد سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت که مانند یک رودخانه در حال فوران به سوی گهواره و به سوی کودک سراریز می‌شد! فرشته با خود گفت: آه! محبت مادر زیباترین چیزی است که من تا بحال بر روی زمین دیده‌ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.  به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها فرشته بالی زد و به سمت دروازهای مروارید مانند بهشت پرواز کرد. خارج از بهشت روبروی دروازه‌ها فرود آمد و با خود گفت: قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری‌ها را ببینم به گل‌ها نگاه کرد آنها پلاسیده شده بودند! به لبخند کودک نگاه کرد آن هم محو شده بود! فقط یکی مانده بود ... به محبت مـادر نگاه کرد محبت مـادر هنوز آنجا بود با همهٔ زیبائی همیشگی‌اش فرشته گل‌ها و لبخند محو شده کودک را به گوشه‌ای انداخت و به سمت دروازه‌های بهشت پرواز کرد تمام بهشتیان را جمع کرد و گفت:  من چیزی در زمین یافتم که زیبائی بی‌نظیرش را در تمام راه تا رسیدن به بهشت حفظ کرد و آن محبـت یک مـادر است.              @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 *در سراشیبی سقوط* 🔻 حجت الاسلام حمید رسایی در توئیت اخیر خود چنین نوشته : « مطابق شنیده های موثق ، روحانی در هیئت دولت با هدف تحریک وزرا ، خطاب به آنها گفته : اینها جنایتکارند . اگر موضع نگیرید ، بزودی سراغ شما هم میایند . نترسید و موضع بگیرید . دولت بعدی یا داعشی است که همه تان حذفید ، یا همسو با ما است که از شما خواهش می کنند در پست تان بمانید. پس نترسید و موضع بگیرید .» 🔴به راستی حسن روحانی چه کسانی را "جنایتکار" می داند ⁉️ پاسخ این سؤال را از جمله دوم وی می توان دریافت ، آنجا که می گوید : " اگر موضع نگیرید ، بزودی سراغ شما هم میایند ." آیا منظور روحانی آن است که *دستگاه قضایی که یکی یکی یقه مفسدین دانه درشت را دارد می گیرد و به پای میز محاکمه می کشاند ، "جنایتکار" است و بزودی سراغ وزرا هم خواهد رفت ؟! * 👈به راستی اگر کسی مرتکب فسادی نشده باشد ، چرا باید از دستگاه قضایی بترسد ؟ آیا حسن روحانی قصد دارد تا هیئت دولت را به موضع گیری و مقابله با دستگاه قضایی بکشاند ؟ حسن روحانی سپس به دولت بعدی که به حول و قوه الهی یک دولت انقلابی و حزب اللهی خواهد بود ، لقب "داعشی" می دهد و وزرا را از آن می ترساند که در صورت روی کار آمدن آنان ، همه این افراد حذف خواهند شد. 🔴به نظر می رسد که جناب روحانی قیاس به نفس می کند و از آنجا که احتمال می دهد پس از کنار رفتن از ریاست جمهوری ، دیگر هیچ جایگاهی در عرصه سیاسی جمهوری اسلامی نخواهد داشت و در دادگاه نیز باید پاسخگوی جرائم و تخلفات متعدد خود باشد ، لذا سعی می کند تا وزرا را نیز با خود همراه کرده و آنان را نیز با خود به سراشیبی سقوط بکشاند. 🔶️به آقایان وزرا توصیه می کنیم که مراقب این ترفند جناب روحانی باشند تا مبادا همراه با وی ، برای همیشه از عرصه سیاسی کشور حذف شوند.🔶️ 🔘 کامران غضنفری @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعارهای اقتصادی مردم در سخنرانی رئیس جمهور در یزد 🔹از ابتدای سخنان رئیس‌جمهور که بخشی از آن به ارائه گزارش کارنامه اقتصادی دولت اختصاص داشت، شعارهای اقتصادی از قبیل «روحانی روحانی، اقتصاد اقتصاد»، «مرگ بر ضد ولایت فقیه»، «حاشیه ها رو ول کن، مشکل کار رو حل کن» از لابلای جمعیت به گوش می‌رسید. 🔸روحانی در واکنش به شعارهای اقتصادی مردم گفت: صدای شما مردم صدای این چند نفر جوان نیست. اختلاف و فاصله خواست آمریکاست. نگذاریم خواست آمریکا از حنجره عده ای معدود بلند شود. پ.ن: معیشت خواست مردم است.
‼️اقتدا به اهل سنت برای رعایت وحدت 🔷اقتدا به اهل سنت برای رعایت وحدت اسلامی جایز است و اگر حفظ وحدت، مقتضی انجام کارهایی باشد که آنها انجام می‌دهند نماز صحیح و مجزی است، حتی اگر سجده بر فرش و مانند آن باشد، ولی تکتف (دست بسته نماز خواندن) در نماز جایز نیست، مگر این که ضرورت آن را اقتضا کند.   @Emam_kh
🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت_63 حسابی خسته بودم و چشمهام پر از خواب ... همیشه شنبه ها خسته کننده بود چون تا شب کلاس داشتم.... به خونه که رسیدم بدون شام روی تختم دراز کشیدم تا بخوابم .... حالم خیلی بهتر بود و دلهره های دیشب جاش رو به حس شیرین و خوبی داده بود که از وجودامیرعلے گرفته بودم! صبح که بیدارشده بودم امیرعلی نبود و من اول چقدر از عمه خجالت کشیده بودم و عطیه چقد باشوخی به من طعنه زده بود!! به خاطر فشرده بودن کلاسهام صبح با اس ام اس از امیرعلی تشکر کرده بودم و اون هم با اس ام اس احوالم رو پرسیده بود... یه لحظه تاریکی اتاقم من رو ترسوندو دلم پرواز کرد برای امیرعلی که برام امن ترینِ دنیا بود! با ویبره رفتن گوشیم بی حوصله از تخت جداشدم... با دیدن اسم امیرعلی روی گوشیم بلافاصله تماس و وصل کردم: -سلام.....!!! صداش مثل همیشه پر از مهربونی بودوپیش قدم شده بود برای سلام کردن! -سلام...خوبی؟ - ممنون...شما چطوری؟!بهتری؟ امروز سرم شلوغ بود نشد زودتر زنگ بزنم احوالت رو بپرسم... شرمنده!! پاهام رو توی شکمم جمع کردم و وسط صحبتش گفتم -دشمنت شرمنده! کمی مکث کردو ادامه داد _میدونستم کلاسهات پشت سرهمه و دیر میای خونه گفتم بزارم خستگیت دربره شام بخوری بعد بهت زنگ بزنم! حالا... سرم رو به پشتی تخت تکیه دادم بازم پریدم وسط حرفش - شام نخوردم! اینبار خندید به منی که صبر نمی کردم حرفش رو کامل بزنه و مثل بچه ها حرف میزدم! - حالا چرا شام نخوردی؟! حالت خوب نیست!؟ هنوزم... _خوبم امیرعلی ... گاهی ذهنم و مشغول میکنه ولی درکل حالم خیلی بهتره!! -خب خدا رو شکر...چیکار میکردی؟ -اومدم بخوابم امروز خیلی خسته شدم ..تو چیکار می کردی؟ - منم مثل تو امروز خیلی خسته شدم اومدم که بخوابم ولی با این تفاوت که من شام خوردم... کاش یه چیزی می خوردی دختر خوب دیروز که اصلا چیزی نخوردی مامان گفت صبح هم درست صبحانه نخوردی! معده ات داغون میشه ها!!! گرم شده بودم از دل نگرانیش که حتی احوال صبحم رو از عمه پرسیده بود!! - دلم چیزی نمی خواست ... االانم اشتها نداشتم... سکوت کرده بود و من حس میکردم لبخند میزنه: -راستی یه چیزی محیا! بیحال بودم ولی نمی تونستم جلوی قلبم و بگیرم که فرمان میداد به مغزم موقع صحبت با امیرعلی... لوس گفتم: _جونم؟! صداش رگه های خنده داشت -خاله لیلاتون زنگ زداحوالتو پرسید! توی ذهنم شروع کردم به گشتن و گیج گفتم: _خاله لیلام؟!...من که... هنوز حرفم و کامل نزده بودم که تلنگری به حافظه ام وارد شد _آهاااان خاله لیلا! به گیجی و بی حالی و شیطنتم که باهم قاطی شده بود بلند خندید: شیطون گفت: _ بله خاله لیلا... حسابی بنده خدا رو بردی تو شٌک ... البته اون که جای خود داره من باهمه دل نگرانیمم یه لحظه تعجب کردم! -چراآخه؟!! خب من خاله ندارم هر کی رو میبینم سریع برام میشه خاله!! -قربون دل مهربونت خانوم ... راستش اصلا فکر نمی کردم توی دیدار اول این قدر خودمونی برخورد کنی.... با خودم می گفتم یه ذره تردید شایدم... دلم لرزید از لحنش که یهویی تغییر کردو شد مهربون و نوازش گر شایدم پر تشکررر! از سکوتش استفاده کردم _شاید چی؟ آروم خندید - هیچی ... یکدفعه ای و بلند گفتم: _راستی خاله لیلا شماره ات و از کجا داشته؟! پرصدا خندید: - آروم ترم بپرسی جواب میدم ها.... گفت محمود آقا از عمو اکبر گرفته! آهان کشیده ای گفتم -یک کار دیگه هم داشت...ما رو برای عروسی دخترش دعوت کرد آخر هفته میای بریم؟! با تعجب گفتم: _ما رو؟ چرا آخه؟ -والا تو خودت و یه دفعه ای فامیل کردی من چه بدونم!... لحنش نشون از شیطنت و شوخی داشت ولی من هم الکی خودم رو زدم به دلخوری! -امیرعلی اذیت نکن دیگه! از ته دل خندید انگار به چیزی که می خواست رسیده بود... من هم با خودم فکر کردم چه دل بزرگی داره خاله لیلا! منی رو که فقط یک روز دیده بود دعوت کرده تا شریک شادی هاش باشم _چه خوب! -شوخی کردم خانوم گل چرا دلخور میشی... حالا میای!؟چون دیگه چهلم بابای نفیسه خانومم گذشته بی احترامی هم نمیشه! حالا چی کار کنیم بریم یانه؟! ذوق کردم... عاشق مهمونی های بودم که خودمونی تعارفت می کردن ... بازم فراموشم شد که مثلا دلخور بودم! -آخ جون عروسی... آره میام چرا که نه؟! -خوبه... عمو اکبرم دعوتن!! -چه عالی اینجوری دیگه من تنها نمی مونم خجالت بکشم... باصدای پرخنده ای گفت: _حسابی خواب و از سرت پروندم نه؟ لپهام رو باد کردم _نه خب من در هر موقعیتی خوابم بیاد می خوابم... خندید _پس دیگه بخواب شبت بخیر
🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت_64 قبل قطع کردن تماس دل و به دریا زدم و گفتم: _امیرعلی! -جانم؟! بی اختیار لبخند پر کرد صورتم رو... آرزویی که از موقع خواب رو دلم سنگینی می کرد رو گفتم: – راستش یکم می ترسم.... برام قرآن میخونی قبل اینکه قطع کنی...؟! البته اگه خسته ای... پرید وسط حرفم - خسته نیستم.... بخونم برات؟! مثل بچه ها ذوق زده از مهربونیش گفتم: _نه نه صبر کن دراز بکشم که خوابم ببره و دیگه نتونم فکرو خیال بکنم...! امشب امیرعلی به همه حرفهای من می خندید! -باشه صاف شدم و سرم رو روی بالشتم گذاشتم و گوشی رو به گوشم چسبوندم که گفت: _بخونم محیا خانوم! صداش هنوزم ته مایه خنده داشت - آره ممنون ... فقط امیرعلی اگه یبار جواب خداحافظیت رو ندادم بدون که خوابیدم!! باز صدام نزنی بیدارم کنی ها بدخواب بشم ... خودت گوشی رو قطع کن ... پیشاپیش شبت بخیر😂 با اخطار گفت: _بخونم؟؟ چشمهام رو بستم -آره بخون صوت قشنگ قرآنش بلند شدو من آرامش می گرفتم از سوره های کوچیک قرآنی که امیر علی برام میخوند ! سوره توحیدش رو که تموم کرد چشمهام داشت گرم میشد... آروم و با صدای پر از خوابی گفتم: دوستت دارم! مکث کرد و بعد چند ثانیه با بسم الله الرحمن الرحیم سوره بعدی رو شروع کرد به خوندن و من پلکهام با آرامش عجیبی روی هم افتاد! ...... نگاهم رو روی خانومی که کل می کشید ثابت نگه داشتم و فاطمه خانوم که کنارم نشسته بود در ادامه کل کشیدن اون خانوم همراه بقیه شروع کرد به دست زدن !همون موقع هم عروس با لباس سفید و دامن پفیش وارد خونه شد! اول از همه خاله لیال رفت سراغش عروس هم اصال مراعات صورت آرایش شده و موهاش رو نکردو مثل بچه ها خزید بغل مامانش!...از همین دور هم برق اشک رو تو چشمهای هردوشون می دیدم !یک لحظه دلم لرزید منم شب عروسیم از مامان جدا می شدم از بابا!حتی داداش دوقلوهایی که عاصی بودم از دستشون!چه لحظه تلخی که همه خوشی شب عروسی رو زایل می کرد ! نمیدونم چرا من اشک جمع کردم توی چشمهام آخه یکی نبود بگه عروسی هم جای گریه است ...به خودم نهیب زدم تقصیر من چیه اینا وسط عروسیشون سکانس احساسی اجرا می کنن ! -عروس خوشگل شده نه؟ با صدای فاطمه خانوم که هنوز داشت دست میزد نگاه از جای خالی عروس و خاله لیلاگرفتم و به عروس که حاال سرجای خودش محجوب و سربه زیر نشسته بود دوختم! موهاش فر شده بود و رنگ اصلی خودش همون خرمایی تیره ! با یک آرایش مالیم! -آره خیلی گمونم این سوال و جواب رو همیشه همه با ورود عروس از هم میپرسیدن چون سر که چرخوندم نگاه همه روی عروس بیچاره بود که نگاهش رو زیر انداخته بود و جرئت نمی کرد سر بلند کنه ! صدای دست و سوت و کل کشیدن هم که قطع نمیشد ... اون وسط هم یکی از خانومها شروع کرد شعر محلیی رو در وصف عروس خوندن و بقیه هم با دستاشون و ماشاالله ماشاالله گفتن همراهیش کردن! خیلی وقت بود عروسیی نرفته بودم که توی خونه برگزار بشه! همیشه تالاربود و صندلی هایی که باید سیخ روش مینشستی با صدای بلند ضبط و آهنگهای تندش و غریبی کردن با افراد حاضر در جلسه که هرکدوم با یک مدل مو و لباس بودن و با همه آشنا بودنت برات میشدن غریبه که مبادا با احوال پرسی و روبوسی آرایششون بهم بریزه !... برای همین امشب حسابی داشت بهم خوش می گذشت به خاطر جمعیت زیاد و خونه نقلی همه دایره وار و پشت بهم نشسته بودیم روی زمین هیچکس هم نگران چروک شدن لباس مجلسی اش نبود ! همه با هم روبوسی می کردن و با خنده رد رژهایی که روی صورتهاشون می موند رو پاک ...شربتم رو تو لیوان شیشه ای می خوردم و شیرینی ام رو توی ظرف چینی گل سرخی! خبری از ظرف یکبار مصرف نبود و روی پیشونی هیچکس هم اخم نبود به خاطر این همه ظرفی که کثیف میشد! تازه با اینکه با همه غریبه بودم نوع برخوردو تعارف کردنشون جوری بود که انگار چندساله میشناسمشون و من چه ذوقی کرده بودم به خاطر این همه محبت و دوستی اونم به صورت یکجابین این همه غریبه! -چیزی لازم ندارین ؟! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد.....
السلام‌علیڪ‌یاعلے‌بن‌موسےالرضاعلیہ‌السلام 🌹صلوات خاصه امام رضا(علیه السلام) به نیت خشنودی آن حضرت وبرآورده شدن حاجات👇 ✨اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةًمُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.✨ @Emam_kh
‍ ✨💝📖💝✨ 🚫 ظن_و_گمان قرآن میگه چرا سوء_ظن؟ 📖 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لَا تَجَسَّسُوا (حجرات/۱۲) 👈 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از بسیاری از ظنّ و گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است. و هرگز در کار دیگران تجسّس و جاسوسی نکنید. ☝️ حواسمون به ظنّ و گمان‌هامون باشه... 📢 چقدر زندگیها که به خاطر همین شکّاکی‌ها، و ظنّ و گمانهایِ بی‌جا از هم پاشیده... 👈 مخصوصاً تو زندگیِ زناشویی. سوء ظنّ بی‌جا زندگی رو نابود میکنه... این جمله یادمون باشه: 👈 "ظن و گمانِ بی‌مورد، و شک و تردیدِ بی‌جا، در نهایت به رنج و عذاب و نگرانی می‌انجامد". 🗣 خدا دوست نداره تو زندگیِ شخصیِ افراد سَرَک بکشیم... 🗣 زندگیِ افراد، دست‌مایه کنجکاوی‌ها، و وسیله سرگرمی و عدوات‌ها نشه... 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج🍂 @Emam_kh