💜آقای بیهمتا بیا
💠بهترین زمانهای دعا برای امام زمان
دعا برای امام زمان، محدودیتی ندارد اما در بعضی اوقات به اجابت نزدیکتر است. مانند:
1. قنوت نماز
2. بعد از هر نماز واجب
3. هر صبح به هنگام بیدار شدن و هر شب پیش از خواب
4. پیش از هر دعای دیگری
5. پنجشنبه و جمعه (خصوصا جمعه هنگام زوال آفتاب)
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چرا نماز نمیخونی؟!
به رنگ خدا باشیم...
▫️ استاد رفیعی
@Emam_kh
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه ۶۲ سوره مائده
🌸 وَتَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يُسارعونَ فِى الإِْثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
🍀 ترجمه: و بسیارى از آنان (مدعیان ایمان) را مى بینى كه در گناه و ظلم و حرام خوارى شتاب مى كنند. به راستی چه بد است آنچه انجام مى دادند.
🌷 #تَرَىٰ: می بینی
🌷 #كَثِيرًا_مِنْهُم: بسیاری از آنها
🌷 #یسارعون: شتاب می کنند
🌷 #الْإِثْمِ: گناه
🌷 #الْعُدْوَان: ظلم ،منظور تجاوز از حدود الهی
🌷 #السُحت: در اصل به معناى جدا كردن پوست و نیز به معناى شدّت گرسنگى است، سپس به هر مال نامشروع مخصوصاً رشوه گفته شده است، زیرا این گونه اموال، صفا و طراوت و بركت را از اجتماع انسانى مى برد. همان طور كه كندن پوستِ درخت باعث پژمردگى یا خشكیدن درخت مى گردد. بنابراین «سُحت» معناى وسیعى دارد و اگر در بعضى روایات مصداق خاصّى از آن ذكر شده، دلیل اختصاص نیست.
🌸 این آیه همانند سایر آیات سوره مائده در مدینه نازل شده است و در ادامه مبحث منافقان اهل کتاب است. در اين آيه نشانه هاى ديگرى از #نفاق آنها را بازگو مى كند و به فساد اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی آنان اشاره می کند «وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ: و بسیاری از آنان را می بینی که در گناه و ظلم و حرام خواری شتاب می کنند» يعنى، آن چنان آنها در راه گناه و ستم گام بر مىدارند كه گويا به سوى اهداف افتخار آميزى پيش مىروند، و بدون هيچ گونه شرم و حيا، سعى مى كنند از يكديگر پيشى گيرند. #اثم همان فساد اخلاقی است و #عدوان همان فساد اجتماعی است و #سحت همان فساد اداری که شامل رشوه است و سپس براى تأكيد زشتى اعمال آنها مى فرماید: «لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: به راستی چه بد است آنچه انجام می دادند»
🔹 پيام های آیه ۶۲ سوره مائده 🔹
✅ سیماى جامعه #اسلامى، سبقت در خیرات است، ولى سیماى جامعه كفر و نفاق، سبقت در فساد است.
✅ بدتر از فساد اخلاقى و اجتماعى و اداری، عادت به فساد و سرعت در آن است.
✅ چه بسا بعضی که ادعای ایمان دارند به #گناه، تجاوز و حرام خوارى شتاب مى كنند.
✅ بدتر از آلودگى به #گناه، غرق شدن در گناه است.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد…
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
🌹 علمدار جانبازان روزت مبارك 🌹
#رهبر_جانباز
@Emam_kh
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 استاد روح الله مومن نسب در اولین همایش محاکمه #باند_فریدون :
🔺 محاکمه حسن روحانی شاخصی است برای سنجش عیار انقلابی بودن مسئولان مدعــــــی انقلابی گری
🔺 حسن روحانی از همان ابتدای ریاستش فضای کشور را در اختیار دشمن قرار داد
🔺 حسن روحانی نیروهایش را بطوری چینش کرد که هر یک متخصص خرابکاری در حوزه خود بودند!!!!!
ثبت شکایت از روحانی
asle90.24on.ir
#جهاد_تبیین
@Emam_kh
مراقب_چشمانت_باش
جوانی به حکیمی گفت : وقتی همسرم را انتخاب کردم ، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است ! وقتی نامزد شدیم ، بسیاری را دیدم که مثل او بودند . وقتی ازدواج کردیم ، خیلیها را از او زیباتر یافتم چند سالی را که با هم زندگی کردیم ، دریافتم که همه زنها از همسرم بهترند ! حکیم گفت : آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست ؟
جوان گفت : آری . حکیم گفت : اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی ، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند...!!
جوان با تعجب پرسید : چرا چنین سخنی میگویی ؟حکیم گفت : چون مشکل در همسر تو نیست . مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد ، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند . آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد ؟ جوان گفت: آری
حکیم گفت : مراقب چشمانت باش....
@Emam_kh
‼️ برگزاری مراسم ازدواج در ایام قمر در عقرب
🔷س ۵۸۰۰: با توجه به این که در هر ماه قمری، بعضی از روزها قمر در عقرب است، آیا برگزاری مراسم ازدواج در این روزها اشکال دارد؟
✅ ج: در ایام قمر در عقرب، اجرای صیغه عقد نکاح، کراهت دارد، اما برگزاری مراسم اشکال ندارد.
@Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌹 فضیلت صلوات در ماه شعبان
◻️ در آسمان، دریایی است که آن را دریای برکات گویند و بر لب آن دریا درختی است که آن را 🔺درخت تحیّات نامند.
◻️ بر آن درخت آشیانه مرغی است به نام 🔺مرغ صلوات.
◻️ و وقتی مؤمنی در ماه شعبان بر سیّد پیغمبران محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم صلوات فرستد، خدا آن مرغ را امر نماید تا در آن دریا غوطه خورد و پرهای خود را بفشارد
▫️و هر قطره ای که از پرهای آن مرغ بریزد، ملکی خلق نماید و جمیع آن فرشتگان به تقدیس و تحمید و مدح و ثنای پروردگار مشغول گردند
▫️ و ثواب آنها در دیوان اعمال صلوات فرستنده ثبت گردد.
◻️ شایسته یادآوری است که:
در روایت آمده یک صلوات در ماه شعبان برابر است با ده صلوات در غیر ماه شعبان است.
🔘وسائل الشیعه، ج 10، ص 492، باب 28
🔘مصباح المتهجد، ص 28
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوپنجاهوپنجم
ثابت ماند رویم...
از جا بلند شد...
نگاهی به هدي کرد...
نگاهی به هدي کرد...
صدایش آرام بود اما لحنش...
من که ترسیدم...
هدي را نمی دانم...
- بسه ...
نمایش خوبی بود...
به سمت من آمد...
ناخودآگاه کمی عقب تر رفتم...
دستش را به در گرفت و کمی به سمتم خم...
با همان نگاه مرگبارش ...
از لای دندان هاي کلید شده اش زمزمه کرد...
- اتاقت...
زود...
جا خوردم...
از لحن صحبتش با
من کجاي دعواي او وزنش بودم؟!...
برگشتم...
عمو ها و زن عموها هم به مادر و عمه ملحق شده بودند...
سالم دادم...
وچشم هایم را کمی مالیدم...
انگار تازه یادم آمده بود از خواب بیدار شدم...
زن عموها کمی عمه را دلداري دادند...
مادر هم حال خوبی نداشت میدانستم بعد از مرگ پدر تنش اذیتش میکند...
در آغوش گرفتمش...
- خوبی مادر؟!...
زیر لب گفت...
- محیا برو تو اتاقت ...
آبرومون رفت...
اخمی بر چهره نشاندم و نگاه به خود کردم...
با دیدن ساق پاهایم که برهنه بود چشمانم گرد شد...
چشمانم را با خجالت روي هم گذاشتم،داخل اتاق دویدم...
نگاهی به خودم در آینه انداختم و خودم هاج و واج ماندم...
لباس خوابی کوتاه که تا روي زانویم آمده بود...
و رنگ صورتی اش بدنم را بیش از پیش رنگ پریده جلوه میداد...
خداروشکر موهاي بلند وافشانم شانه و بازوهایم را پوشانده بود...
و خدارو شکر تنها عموها بالا آمده بودند...
و کار به جاهاي باریک نکشیده بود...
حالا میفهمم دلیل اخم وحشتناك و لحن وحشتناك ترش را...
دوباره به خودم نگاهی انداختم و لب فشردم...
شاید خودستایی باشد...
اما زیادي جذاب شده بودم با آن لباس و پوست سفید و موهاي رنگ شب و افشانم...
ناخودآگاه خنده ام گرفت...
میدانم بی جا بود با آن وضعیتی که بیرون بود...
کله ام را تکان دادم و سریع لباس مناسب پوشدیم...
و بیرون رفتم...
کسی توي راهرو نبود...
اما هنوز صداي جیغ هاي هدي می آمد و سکوت امیرعباس غوغا میکرد...
سکوتش برایم عجیب ترین بود...
او مردي نبود که بایستاد و از زنش حرف بخورد...
این هدي هم عجب شلوغ کاري بود ..دوباره خنده ام گرفت...
به خودم نهیب زدم...
'' - وقت خوشمزه بازي نبود اصلا'...
و پا یین رفتم...
نعیم ونگار و ساحل هم پایین آمده بودند...
و مادر و زن عموها در حال رسیدگی به عمه بودند...
که تقریبا از شدت گریه از حال رفته بود...
مادر هم انگار دست کمی نداشت...
و به زور سرپا خودش را نگه داشته بود...
نبودن آقاجون کمی عجیب بود برایم...
رو به نعیم کردم...
- آقاجون کو؟!...
با همان احوال مات و هاج و واجش گفت...
- ها؟!...
نمی دونم...
که نگار میان حرفش امد...
- تو اتاقش...
دریا رفته چایی ببره براش...
سري تکان دادم...
- شما چیزي خوردید؟!...
نگار گفت...
- مگه تو این خونه به جز حرص چیز دیگه ایم میشه خورد...
نگاه ملامت گري کردم...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀