روایت دلدادگی
#قسمت ۱۱ 🎬
ظهر شده بود و شهر خراسان مانند لانه ی مورچه ای در دل شن های نرم ،مملو از جمعیت بود ، ابراهیم و سهراب که با هم قدم بر می داشتند ، هرازگاهی از طرفی ،کسی می آمد و به آنها تنه ای میزد و می گذشت.
ابراهیم با دستش مردم را نشان داد و گفت : خراسان همیشه مسافر و زائر دارد اما اینک هم به خاطر فصل تابستان و هم به دلیل جشنی که قرار است برگزار شود ، شلوغ تر از همیشه است و نگاهی از زیر چشم به سهراب کرد و ادامه داد: فکر می کردم در خراسان غریب باشی ، آنطور که معلوم است ،آنقدرها هم که فکر می کردم ،غریب نیستی...یاقوت یک چشم را از کجا می شناسی؟!
سهراب همانطور که اطرافش را نگاه می کرد گفت : اینجا از آنچه که تصور می کردم شلوغ تر است ، یاقوت از دوستان قدیمی پدرم است ، در راه که می آمدم ، امیدی نداشتم که بتوانم پیدایش کنم و فکر می کردم که تا به حال هفت کفن پوسانده باشد.
ابراهیم ترکه ی دستش را به پهلوی الاغ زد ، به رو به رویش اشاره کرد و گفت : این راه مستقیم را بگیر و جلو برو پانصد متر جلوتر بازار را رد می کنی ،آنجا ،همانجا که گرد و خاک برپاست...ورودی کاروانسرای یاقوت یک چشم است.
سهراب که انتظار نداشت به این زودی به مقصد برسد، لبخندی زد و گفت : عجب راه میانبری بلد بودی ، زود رسیدیم و سر از وسط بازار در آوردیم.
ابراهیم خنده ی بلندی کرد و گفت : توهم اگر مثل من پیله ور خراسان بودی ، این راه ها را بهتر می دانستی .
ابراهیم اندکی ایستاد ، به دو راهی در بازار رسیده بودند ،ابراهیم یکی از راه ها را نشان داد و گفت : من از این طرف باید بروم ، تو هم مستقیم برو ، کمی جلوتر کاروانسرا را می بینی...
سهراب دستش را به نشانه ی خدا حافظی و تشکر بالا برد.
ابراهیم در حین دور شدن بلند گفت : اگر یاقوت یک چشم اتاقی برای اقامتت نداشت ، بیا منزل خودم ، در راسته ی بازار از هرکه بپرسی ابراهیم پیله ور ، خانه ام را نشانت خواهند داد.
سهراب در جوابش دستی دیگر تکان داد و به جهتی که ابراهیم گفته بود حرکت کرد.
راهی تا انتهای بازار نمانده بود ، سهراب ترجیح داد پیاده تا آنجا برود.
بالاخره همانطور که ابراهیم نشانی داده بود ،به دروازه ای رسید که دری نداشت و دوستون بزرگ با دیوارهای گلی دور محوطه ای بزرگ و خاکی....
کاروانسرا خیلی شلوغ بود ، یک طرف جمع بچه جمع بود و با چوب های دستشان بازی می کردند، یک طرف زنان با لباسهای مختلف و رنگارنگ گرم گفتگو بودند.
یک طرف مردی سرش را می شست ،در حالیکه جوانکی با آفتابه ای ،آب روی سرش میریخت.
سهراب حیران ،ورودی کاروانسرا ایستاده بود ، که همان جوان آفتابه به دست رو به او گفت : آهای عمو ،چرا راه را با اسبت بند آوردی، اگر اتاق می خواهی ، بدان که اینجا اتاق خالی نداریم ، تمام اتاقها بیش از ظرفیتشان مسافر دارند.
سهراب گیج و مبهوت جوانک را نگاه کرد و گفت : م...من با یاقوت یک چشم کار دارم.
جوانک به طرفش آمد ، همانطور که باقی مانده ی آب را به زمین می پاشید گفت : هی....آهسته تر ...اگر باد به گوش یاقوت خان برساند که او را اینچنین صدا کردی ،تکه بزرگه ات، گوش ات خواهد بود.
سهراب جلوتر آمد وگفت :
ادامه دارد..
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۱۲ 🎬 :
سهراب نزدیک شد وگفت : ببینم اتاق خالی نداری هااا؟!
آن پسر جوان که خودش را قلندر معرفی کرد گفت : گفتم که بهت...می بینی حتی روی حیاط کاروانسرا جای سوزن انداختن نیست ، اتاقها که جای خود دارند، اینطور که به نظر میاد تا بعد از جشن ، اینجا همین وضع خواهد بود ، شما برید بقیه ی کاروانسراها ،شاید شانس باهاتون همراه شد و یه جا بهتون خورد...
سهراب که حوصله ی زیاده گویی های قلندر را نداشت به وسط حرفش پرید وگفت : ببیند قلندر خان....برو به یاقوت خان بگو، پسر کریم بامرام جلو در کاروانسرا هست.
قلندر نگاهی به رخش کرد که بی قرار با سمش خاک زمین را می کند گفت : اسبت هم معلومه خیلی خسته است ،می دونم که از طرف هرکی حتی حاکم خراسان هم آمده باشی ،یاقوت خان کاری برات نمی کنه ،اما بازم یه لحظه صبر کن ....چی بگم؟؟ آهان... پسر کریم بامرام .....و با زدن این حرف پشتش را به سهراب کرد و رو به اتاقهای ردیف در کاروانسرا نمود.
سهراب رد رفتن قلندر را گرفت و به اتاقی که درست وسط ردیف اتاقهای کاروانسرا بود رسید .
اتاقی که بر خلاف بقیه ی اتاقها دوتا پنجره چوبی رو به حیاط داشت و درب اتاق هم نوتر و تمیزتر از بقیه ی دربها به نظر میرسید.
دقایق به کندی می گذشت و خبری از قلندر نبود ، سهراب که نا امید شده بود ، یک آن تصمیم گرفت که دیگر منتظر قلندر نشود و به کاروانسراهای دیگر سر بزند و اگر باز هم آنجا جایی پیدا نکرد ، تا روز هست، خانه ی ابراهیم پیله ور را پیدا کند.
افسار رخش را از دستی به دست دیگر داد، می خواست راه کج کند و به عقب برود ، آخرین نگاه را به آن اتاق انداخت که ناگهان متوجه شد ،پیرمردی که عصای چوبی و کنده کاری شده ای در دست داشت ،با قبای سفید و عبای ترمه برتن در حالیکه عمامه ی کج و کوله ای بر سر گذاشته بود به سمتش می آید...
سهراب در جای خود ایستاد.
پیرمرد که چشم بندی سیاه روی چشم چپش قرار داده بود ، در حالیکه می خندید و دهان بی دندانش را به نمایش می گذاشت ، نزدیک او شد و دو دستش را از هم باز کرد و رو به سهراب گفت : یعنی درست شنیدم ؟! پسر کریم بامرام بعد از گذشت بیست سال نزد من آمده؟!
سهراب که مبهوت از حرکات یاقوت خان بود ، در بغل او جای گرفت و با من و من گفت : آری...درست شنیدی ، اما نمی دانستم پدرم اینقدر برایتان عزیز است.
سهراب از بالای شانه های قوز کرده ی پیرمرد ، قلندر را می دید که با اشاره و کنایه به سهراب می فهماند که این حرکات صاحب کارش ،برایش عجیب و غریب است.
سهراب با خود می اندیشید ،یعنی واقعا خاطر کریم برای یاقوت اینقدر عزیز است ، یا موضوعی دیگر در بین است که یاقوت اینچنین ، دل و قلوه می دهد.
یاقوت ، افسار رخش را گرفت به دست قلندر داد و گفت : بگیر پسر ، اسب را ببر طویله و خوب تیمارش کن ، سریع...
قلندر سرش را پایین انداخت و گفت : اما ما جا....
یاقوت با عصبانیت به میان حرف او پرید و گفت : اما و اگر نیاور برووو دستوری را دادم اجرا کن...
ادامه دارد
📝 به قلم : ط_ حسینی
20.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
❌ پاسخ به شبهه و بررسی علت تشییع و دفن شبانه حضرت زهرا (سلام الله)
⁉️ مفتیهای وهابی معتقدند، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) با اولین خلیفهی اهل سنت بیعت کردند و همچنین با او تعاملات فراوان داشتند و از رسیدن بعضی از #اصحاب به خلافت نیز #رضایت داشتند و اینکه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) شرم داشتند نامحرمی حجم پیکرشان را ببیند، باعث شد به امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) #وصیت کنند تا شبانه بدن ایشان دفن شود!
👈 بر خلاف ادعای باطل مفتیهای وهابی، بنا بر آنچه در منابع معتبر اهل سنت بیان شده، صدیقهی شهیده (سلاماللهعلیها) تا پایان عمر مبارک خود، هیچگاه از #غاصبان_خلافت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) راضی نشدند و علت دفن شبانه حضرت و عدم دعوت از صحابه در #تشییع_پیکر مطهر حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) #نارضایتی ایشان از بعضی اصحاب پدر بزرگوارشان است.
📎 فاطمیه
📎 ایران_مقتدر
@Emam_kh
24.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 سرمشق_فاطمی | توصیه حضرت زهرا(سلام الله)؛ مقدم کردن دعا برای دیگران
#فاطمیه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh
22.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 و خدایی که در این نزدیکی است
غربی ها با هزار مکر و حیله و برنامه ریزی و صرف هزینه های سنگین خواستند جمهوری اسلامی را با کردها درگیر کنند ، الان چند روز است که خودشان در قلب اروپا درگیر با کردها هستند ...
و مَکروا و مَکرَالله واللهُ خیرُالماکِرین
(آل عمران/۵۴)
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حالا بیبیسی دیدن دارد!
📍آتشبازی و همان شعار #ژن_ژیان_آزادی اما اینبار در کف خیابانهای پاریس!!!
✍اگرچه جمهوریاسلامی، رسانهی فرانسویزبان اثرگذار ندارد که بنزین روی آتش خشم عمومی بریزد، اما #سردار_قاآنی ۳روز قبل از حوادث پاریس هشدار داده بود که: "هرکس حتی یک روز کار رسانهای علیه ایران کرده باشد، نوبتش خواهد رسید و ضربهاش را خواهد خورد!"
#سردار_حاجیزاده هم قبلا در خصوص تقاص الهی و کمانهکردن خباثتهای علیه ملت ایران گفته بود: "بالاخره ماهم خدایی داریم"
🖌 محمد جوانی
@Emam_kh