🌷🌷🌷:
دختر_شینا
#قسمت_20
انگار دو تا ڪفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف ڪرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می ڪشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی ڪه او نشسته، بنشینم. صمد یڪ ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی ڪرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن ڪنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی ڪرد و رفت. خدیجه صدایم ڪرد و گفت: «قدم! باز ڪه گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی ڪه دستش بود اشاره ڪرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم ڪه اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یڪی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت ڪردیم و درِ چمدان را باز ڪردیم. صمد عڪس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب ڪاری ڪرده بود. با دیدن عڪس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
#قسمت_21
لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز ڪرد و گفت: «ڪوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، ڪه دنبالمان آمده بود، به در می ڪوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یڪ جایی قایم ڪنیم.»
خدیجه تعجب ڪرد: «چرا قایم ڪنیم؟!»
خجالت می ڪشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عڪس صمد را ببیند، فڪر می ڪند من هم به او عڪس داده ام.»
ایمان دوباره به در ڪوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز ڪنید ببینم.»
با خدیجه سعی ڪردیم عڪس را بڪَنیم، نشد. انگار صمد زیر عڪس هم چسب زده بود ڪه به این راحتی ڪنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عڪس. چقدر از خودش متشڪر است.»
ایمان، چنان به در می ڪوبید ڪه در می خواست از جا بڪند. دیدیم چاره ای نیست و عڪس را به هیچ شڪلی نمی توانیم بڪنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی ڪه گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش ڪردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز ڪرد. ایمان ڪه شستش خبردار شده بود ڪاسه ای زیر نیم ڪاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی ڪرد و بعد گفت: «پس ڪو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
ادامه دارد...✒️
دختر_شینا
#قسمت_22
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم ڪرد و دستش را ڪشید و او را از اتاق بیرون برد.
🔸فصل چهارم
روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند. گاهی صمد تندتند به سراغم می آمد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد. اوضاع مملڪت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم ڪشیده شده بود. بهار تمام شد. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سرد و یخبندان را هم پشت سر گذاشتیم.
در نبود صمد، گاهی او را به ڪلی فراموش می ڪردم؛ اما همین ڪه از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قرار است بین من و او اتفاقی بیفتد و با این فڪر نگران می شدم؛ اما توجه بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشی ام می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
چند روزی بیشتر به عید نمانده بود. مادرم شام مفصلی پخته و فامیل را دعوت ڪرده بود. همه روستا مادرم را به ڪدبانوگری می شناختند. دست پختش را ڪسی توی قایش نداشت. از محبتش هیچ ڪس سیر نمی شد. به همین خاطر، همه صدایش می ڪردند «شیرین جان».
آن روز زن برادرها و خواهرهایم هم برای ڪمڪ به خانه ما آمده بودند.
مادرم خانواده صمد را هم دعوت ڪرده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی ڪه ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می ڪوبند و شعر می خوانند. وسط سقف، دریچه ای بود ڪه همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.» همان طور ڪه نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، ڪه به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای ڪرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی ڪه داشتیم برای من ڪه عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تڪان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یڪی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی ڪرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی ڪرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا ڪشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ اما صمد باز هم طناب را بالاتر ڪشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری ڪه صمد فڪر ڪند می خواهم از ڪرسی پایین بیایم، یڪ پایم را روی زمین گذاشتم. صمد ڪه فڪر ڪرده بود من از این ڪارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم.
ادامه دارد...
💫 انتظار فرج، یعنی انتظار گشـایش از کار انسـانیت.
🪢 امروز کار انسانیت در گرههـای سـخت، پیچیـده و گرهخورده اسـت.
🪢 امروز فرهنگ مـادی، بهزور به انسـانها تحمیل شـده اسـت؛ این یک گره اسـت.
🪢 امروز در سطح دنیا تبعیض، انسانها را میآزارد؛ این گره بزرگی است.
🪢 امروز کار ذهنیت غلط مردم دنیـا را بـه آنجا رسـاندهاند که فریـاد عدالتخواه یـک ملت انقلابی در میـان عربدههـای مسـتانۀ قدرتگرایان و قدرتمندان گم میشـود؛ این یـک گـره اسـت.
🪢 امروز مسـتضعفان آفریقا و آمریکای لاتیـن و میلیونها انسـان گرسـنۀ آسیا و آسـیای دور، میلیونها انسـان رنگینپوستی که ازِ ستمِ تبعیـض نـژادی رنـج میبرند، چشـم امیدشـان به یـک فریادرس و نجاتبخش است و قدرتهای بزرگ نمیگذارند ندای این نجاتبخش به گوش آنها برسـد؛ این یک گره اسـت.
👈 فرج یعنی بازشـدن این گرهها. 🧶
🌻 دید را وسیع کنیم، به داخل خانۀ خودمان و زندگی معمولی خودمان محدود نشویم؛ در سطح دنیا، انسانیت، فرج میطلبد، اما راه فرج را نمیداند. ۱۳۶۰/۳/۲۹
📚 کتاب حلقه دوم انسان ۲۵۰ ساله
@Emam_kh
☑️پشت پرده زندگی یک سرباز گمنام
🔺سرباز گمنام روز تعطیل و غیر تعطیل ندارد.
🔺سربازگمنام روز عید و جشن ندارد.
🔺سرباز گمنام جهت آرامش کشور،آرامش فکری ندارد.
🔺سرباز گمنام برای امنیت کشورش،امنیت ندارد.
🔺سربازگمنام،تعلقات و وابستگی دنیوی ندارد.
🔺سرباز گمنام ساعت خواب مشخص ندارد.
🔺سرباز گمنام ساعت شام و نهار مشخص ندارد.
🔺سرباز گمنام زندگی روزمره عادی ندارد.
🔺سرباز گمنام مسافرت ندارد.
🔺سرباز گمنام رویایی جز امنیت ندارد.
🔺سرباز گمنام پول و ثروت ندارد.
🔺سرباز گمنام هیچ شهرت و نامی و نشانی ندارد.
🔺سرباز گمنام هراسی از تیر و فشنگ ندارد.
🔺سرباز گمنام ترسی از شهادت ندارد.
🔺سرباز گمنام....
🟢روز سربازگمنام را به تمامی سربازان گمنام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در وزارت اطلاعات که هم اکنون در موضع های خاص خود در حین انجام ماموریت هستند تبریک می گوییم❤️
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 چگونه عشقمان را به امام زمان اثبات کنیم؟
♨️ مصداق عینی عاشقان #امام_زمان
⁉️ رهبری با چه توسلی #فتنه را جمع کرد؟
♨️ رمز ناکام ماندن فتنه ها!
@Emam_kh
🔴 دولت جوان حزب اللهی ...
هر گاه از امر ولی امر مسلمین(حفظه الله) به انحاء مختلف سرپیچی کردیم یا با تفاسیر من درآوردی از اجرای کامل آن سر باز زدیم، کار گره خورده و با مشکلات متعددی روبه رو شده ایم.
تاکیدات مقام معظم رهبری درباره لزوم تشکیل دولت جوان حزب اللهی را یادتان هست؟!
در اینکه دولت فعلی به مراتب از دولت گرین کارتی قبلی بهتر است شکی نیست؛ اما بیننا و بین الله و بدون هرگونه تعصب سیاسی، آیا دولت کنونی به طور کامل یک دولت جوان حزب اللهی است؟!!
به نظرم ریشه تمام سیاست های غلط، اشتباهات فاحش و عدم موفقیت هایی که در این دولت به وضوح می بینیم را بایستی در عدم اجرای کامل امر نائب #امام_زمان جستجو کنیم ...
#لبیک_یا_خامنه_ای
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
‼️تفاوت را احساس کنید....
🔴روز جهانی زن، بزرگداشت چیست؟!
🔺هشتم مارس روز جهانی زن نام گرفته و مراسم این روز در کشورهای مختلف بصورت #تجمعات_زنان برگزار می شود.
🔹در ذهنم این مراسم را با مراسمات روز زن در کشور خودمان مقایسه می کردم که معمولا بصورت مراسم #جشن، #تقدیر و بزرگداشت های خانوادگی، اداری و جشن های خیابانی برگزار میشود و روز #گل و #هدیه و احترام و محبت بیشتر به زنان و مادران است.
🔸در جایی خواندم انتخاب روز هشتم مارس به عنوان روز زن بخاطر این است که در روز هشتم مارس سال1908 میلادی کاگران زن کارخانـۀ نساجی کتان در شهر نیویورک به خاطر #تبعیض، #محرومیت و #فشار_کار و حقوق بسیار کم زنان دست به اعتصاب زدند؛
🔹صاحب این کارخانه به همراه نگهبانان بخاطر جلوگیری از همبستگی کارگران بخش های دیگر با اعتصاب گران و عدم سرایت آن به بخش های دیگر ، این زنان را در محل کارشان محبوس ساخت و بعدا به دلایل نامعلوم کارخانه آتش گرفت و فقط تعداد کمی از زنان توانستند از این حادثه نجات یابند و مابقی #129زن کارگر در این آتش سوختند. (برخی شواهد حاکی از برنامه ریزی بودن این جنایت است.)
🔸به همین دلیل روز هشتم مارس بطور سنتی بنام روز #مبارزه زنان علیه بی عدالتی و فشار علیه زنان در خاطره ها باقی ماند. در سال هاى بعد در كشورهاى مختلف اروپايى و امريكا مبارزه زنان به شكل تظاهرات و اعتصاب کاری علیه فشار، تبعیض و #استعمار کاری و همینطور برای داشتن #حقوق_برابر در اجتماع ادامه پیدا کرد.
🔹اعتراض زنان کارخانه پوشاک به نادیده گرفته شدن جنسیتشان و شرایط سخت کاری بود که جامعه به آن ها تحمیل کرده بود. آنان #برابری و عدالت می خواستند و #تساوی با مردان کمرشان را شکسته بود. پاسخشان هم زنده زنده سوختن بود.
🔸اندیشیدم روز زن در غرب بزرگداشت زنان مظلومیست که تحت فشار نظام بی رحم #سرمایه_داری شوریدند و در قرن بیستم، قرن تمدن و #توسعه غربی، ناجوانمردانه در آتش سوزانده شدند.
🔹اما روز زن در ایران بزرگداشت زنی است که بر همه اهل عالم سروری داشت؛ پدرش دستش را می بوسید و تولد و زندگی اش آغازگر فرهنگ #احترام و #عزت به دختران و زنان شد.
🔸جایگاه و امنیتی که اسلام به زن داده ، برای آن زنان مظلوم در آتش سوخته ی نیویورکی به #رویا شبیه بود. زنی که در عین #استقلال_اقتصادی، هیچ وظیفه ای برای درآمد زایی، کار کردن در منزل و حتی رسیدگی به فرزندانش ندارد و حتی (اگر بخواهد) میتواند در ازای شیر دادن به فرزندش از شوهر طلب دستمزد کند! که البته مهر و محبت مادری و علاقه به همسر و اصل #تقسیم_کار معمولا مانع گرفتن این حق است.
🔹 امروز زن در غرب، بر خلاف ظواهری که رسانه های دروغگو به ما نشان می دهند، #خسته و رنج کشیده و #آسیب_دیده از بهره کشی، خشونت، تجاوز و ناامنی ست.
🔻کاش ما زنان مسلمان، در کنار دانستن حقوقمان، حقایق زندگی #زن_غربی و چیزهایی که از آن محروم شده را بدانیم. تا مبادا با این ندانستن ها، و برای دستیابی به موقعیتی #موهوم، آنچه داریم را از دست بدهیم!
رها عبداللهی
_______________
@Emam_kh