#مسابقه_خاطره_نویسی
#خاطره_ای_از_تکه_ای_از_بهشت
بسم رب الحسین علیه السلام
.
وااااای نگم از مشّایه (پیاده روی اربعین) که هر چی بگم کم گفتم..... با هر قدم طعم عشق رو مزه مزه میکنی....
بقول مداحی موکبای تو راهی: می ارزه خستگی(یسوه التعب)
با تمام سلولهای وجودم اعتراف میکنم که همه سختیاو خستگیا ومشکلاتش واقعا می ارزه..... .
اصلا قرار نبود راهی مشّایه بشیم،
بخاطر کم تجربه بودن و یهویی راهی پیاده روی شدن با وسایل زیاد راهی شدیم....
هرچی میگذشت سنگین تر میشدیم وهرچی سنگین تر راه طولانی تر و تمام همّ وغممون شده بود مبادا دیر برسیم....بعداز سه روز تازه رسیدیم #عمود سیصدوپنجاه.... اینجا بود که یاد حدیث امام حسین علیه السلام افتادم:
فقیران و تهی دستان مومنان چهل سال زودتر از مومنان ثروتمندان وارد بهشت میشوند ، امام (ع) برای درک بیشتر این موضوع مثالی را هم بیان فرمودند : مانند دو کشتی که از گمرک می گذرند ، مامور وصول گمرک به آن دو کشتی نگاه میکند و یکی از آنها را پر از بار می بیند و دستور می دهد آنرا نگه دارید.
(ارشاد القلوب جلد یک صفحه سیصدوهفتاد)
همش باخودم میگفتم اگر سبک بودیم خیلی جلوتر بودیم زودتر میرسیدیم....
اما با بخاطر اوردن این حدیث دل از تمام تعلقات دنیایی کندم تو اون سختی و تصمیم گرفتم سبکبال تر تو این دنیا زندگی کنم چون ما انسانها تو این دنیا مسافری بیش نیستیم وخواه ناخواه باید به مقصد وجایگاهمون بازگردیم.....
کدوم مسافری دلش میخواد بار و بندیل سنگین همراهش سنگینی کنه...
کدوم مسافری حرص و طمع برش میداره و بخاطر جا و مکان خوبتر باهمسفریش میجنگه و اونو از خودش میرونه؟!
همه ی ما همسفر آخرتیم بیاییم سبکتر قدم برداریم
بیاییم مهربان تر باهم باشیم....
درست مثل عراقی هایی که موکب زده بودن و با دل وجان وبا محبت خالص به زائران اباعبدالله خدمت رسانی میکردن....
دمشون واقعا گرم....
تا نگاه میکنی
وقت، وقت رفتن است
بیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود
باز هم همان حکایت همیشگی
آه... ای دریغ حسرت همیشگی
ناگهان ، چه زود ، دیر میشود.....
از نجف بگم یا کربلا؟
از سامراء بگم یا کاظمین؟
بزارید اول از غریبی دوطفلان مسلم بگم....
از دو کودکی که پا به حرمش میزاری یه حس عجیبی دورت میگرده....
یه حس غریب.....
همزمان با ورود به سامراء اذان عصر یا نمیدونم شاید مغرب اهل سنت سرداد...
این اولین بار بود که صدای #اذان بدون نام امام اولم علی رو میشنیدم.....
تو دلم کلی غصه خوردم...
هم برای اون دسته از اهل سنتی که نمیدونم تکلیف عبادتهای خالصشون چی میشه؟! هم برای غربت حرمین سامراء....
#سامراء همون شهری که هیچ شیعه ای جرأت رفت و آمدعلنی به آن را نداشت، حالا با حضور ایرانی ها آباد شده بود و جمعیت شلوغی از زائرا(که اکثرا ایرانی بودن) به پابوسی پدر وپدر بزرگ امام زمانم مشرف میشدن....
وچقدر غریبانه تر سردابی(زیرزمینی) که آخرین پناهگاه امام زمانمان بود....
همانجایی که حالاهم پناهگاه وسرپناه زائران شده
آخ از #نجف
همان شهری که #سلطان_عشق #حیدر_کرار #امام پرهیبتم #حضرت_علی_علیه_السلام درآن حرم دلبری دارد که وصفش خارج از توان من است...
تنها همین یک جمله بس که زندگیم آنجا دگرگون شد.... #کاظمین
پدر و فرزند امام هشتمم وپدر خواهرشان حضرت بی بی معصومه جان سلام الله علیها
حسی عجیب لطیفی بود ....
مهربانی را میشد در حرمین شریف مطهرشان استشمام کرد....
واما
بگویم یا نه....؟! هنوزهم که میخواهم از #کربلا بگویم اشکها مجال نوشتن نمیدهد....
#سرزمین_آرامش
#عشق_جاویدان
#ابرهای_دلتنگی
#سیل_اشک
#توقف_زمان
#بهشت_برتر
#بین_الحرمین
وخدای احدی که در آنجا جور دیگر در عمق قلبها، لمس میشود...
و
امان
از
#تل_زینبیه
#یا_قمر_بنی_هاشم
#اذن_دخولم_بده
#سین_مثلِ_سلام_آقا
#السلام_علی_الحسین
#وعلی_علی_ابن_الحسین
#وعلی_اولاد_الحسین
#وعلی_اصحاب_الحسین_علیه_السلام
#کربلا
#مشایه
#قدم_قدم
#پیاده_روی_اربعین
#عشق_فقط_یک_کلام_حسین_علیه_السلام
#یسوه_التعب
#اللهم_الرزقنا_حرم_دائما
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•