#چراغ_هدایت #ترتیل صفحه ی " 135 " سوره ی انعام 🍃🌸۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌸 #آرامش_از_دیدگاه_قرآن #قسمت_سوم در اینجا، سه واژه کلیدی( آرامش ) را بررسی می کنیم. 1⃣✨#سکون : ✍ابن فارس، اصل و ریشه این واژه را به معنای خلاف اضطراب و حرکت می داند. 🔻بر این اساس، به #مَسکن از این جهت مسکن گویند که وقتی صاحبش به آن می نگرد، آرامش می یابد و در آن از حرکت و سفر بازمی ایستد. 🔻 به چاقو در عربی #سِکّین گویند؛ زیرا مذبوح را از حرکت بازمی دارد. 🔻 #سُکّانِ کشتی را به این جهت سکّان گویند که کشتی را از اضطراب بازمی دارد.[۵] 🔻به انسان فقیر نیز #مِسکین گویند، از این جهت که فقر و نداری وی را از حرکت باز داشته است.[۶] 🌹🍃واژه سَکینه ، شش بار در قرآن به کار رفته است: 🔸بقره/۲۴۸ 🔸فتح/۴ و ۲۶ و ۱۸ 🔸توبه/۴۰ و ۲۶ @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

#وظایف_منتظران🕊 #قسمت_سوم ‹ برگرفته از کتاب ارزشمند مکیال المکارم › ✨🍃 #ابراهیم_افشاری اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفرج ‌@Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

روزهای کلاس فراموش نشه👌👌👌 #قسمت_اول👇👇👇 https://learn.khadem.ir/course/pub/36003/lesson7/s1/p19 #قسمت_دوم https://learn.khadem.ir/course/pub/36003/lesson7/s2/p20 #قسمت_سوم https://learn.khadem.ir/course/pub/36003/lesson7/s3/p21 @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

3⃣ اقرار دشمن به موفقیت های انقلاب مناسب برای پخش در نمایشگاههای دهه فجر توسط دیتا پروژکتور یا تلویزیون های بزرگ #قسمت_سوم- الکترونیک @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• لطفا دوستانتون رو به کانال دعوت کنید.

#هرروزیک_کارتون #خاله_ریزه_و_قاشق_سحرآمیز #قسمت_سوم @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•

✴️#ارتباط_با_خانواده_شوهر #قسمت_سوم 💢 در موقعیت های مختلف چگونه بهترین برخورد را داشته باشیم @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•

#اهمیت_و_آداب_دعا #قسمت_سوم 🔻احیای نهضت دعا برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حجة الاسلام شیخ محمد#توحیدی ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌@Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•

📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان 🍃💞از جهنــ🔥ــم تا بهشـــــ🌈ـــــت💞🍃 #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سوم داشتم میمردم از گرما،😬 اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند😊 برگشت سمتم _خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه. بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قوربون داداشم بشم که انقدر مهربونه. کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی. _ابجی خانم شما باید با مامان بری اینجارو.😊 همراه مامان شدم. رفتم به سمت یه حالت چادر مانند پارچه سرمه ایش,که به سیاهی میزد رو کنار زد و وارد شد. منم گیج و منگ دنبالش رفتم. وقتی تو صف بودیم فهمیدم اینجا کیفارو میگردن.وقتی جلو رفتم و به خانمی که رو صندلی بود رسیدم بهم لبخند زد و گفت😊 _عزیزم میشه گوشیتو روشن کنی؟ منم گیج روشن کردم. بعد هم یه دستمال به سمتم گرفت وبا لبخند گفت _لطفا آرایشتو پاک کن خانمی. اومدم بگم چرا که مامان از پشت اومد گفت _چشم و منو هل داد به سمت بیرون. منم همینجوری مثله بچه اردک دنبالش راه افتادم با این که میدونستم الان اگه غر بزنم امیر علی و مامان اینا ناراحت میشن ولی دیگه اعصابم داشت خرد میشد تقریبا بالای پله برقی بودیم که اومدم لب باز کنم که دوباره چشمم به همون گنبد طلا افتاد و لب گزیدم.😕 این صحن و سرا چی داشت که منو اینجوری,مجذوب خودش کرده بود؟😟 هی خدا.بیخیال غر زدن شدم و چشم دوختم به اون گنبد طلایی بزرگ. 🗣💭صدای 🔥عمو🔥 تو گوشم پیچید بابات اینا بیکارن پا میشن میرن مشهدا. که چی اخه؟ مثلا حالا شاید شاید یکی دو سه هزار سال پیش فوت کرده اونجا خاکش,کردن رفته دیگه حالا که چی هی پاشن برن اونجا که مثلا حاجت بگیرن چه مسخره ؛ و بعدش صدای قهقش. حالا من یکم درگیر بودم بین آرامشی که داشتم و حرفای عمو.😟 شاید تغییرات من از اول به خاطر این بود که بابا برای عمو احترام خاصی قائل بود و وقتی عمو میخواست منو ببره پیش خودش مانعش نمیشد هر چند ناراضی بود.😕 صدایی منو از افکار خودم بیرون اورد : دخترم ، دخترم. _بله؟ _لطف میکنید کمی اون طرف تر بایستید وسط راه وایستادید. برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم جلوی پله برقی وایسادم. پس مامان اینا کوشن؟ چشم گردوندم اون اطراف دیدم همشون یکم اون طرف تر تو حس و حال خودشونن . ببخشیدی گفتم و به سمتشون رفتم. هووووف چقدر گرم بود این چادر هم که دیگه شده بود قوض بالا قوض.😬 #ادامه_دارد... ✍🏻نویسنده ح سادات کاظمی 💠 کپی با ذکر صلوات 🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌@Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•