1_332036852.mp3
11.65M
زیارت عاشورا🎙
بانواے حاج علے فانے
#کشتی_نجات
امروز زبارت عاشورا از طرف #شهید_محمد_بلباسی😔😭
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.🙏🙏🙏
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈
بسم الله الرحمن الرحیم
شب قبل از ورود به نجف:
بعداززیارت حرمین عسگریین ساعت دو بعدازظهر مینی بوس🚌گرفتیم وبه سمت نجف راه افتادیم بعدازاینکه نمازمغرب وعشاء رو خوندیم سوارماشین🚌شدیم وراه افتادیم بعد از رد کردن بغداد ورسیدن به حله چون علائم🚦راهنمایی ورانندگی ندارند ماشین🚌شانه خاکی ردکرد رفت به سمت جاده روبرو🛣که یه دفعه بایک صدای بلند سکوت داخل ماشین شکسته شدترمز بدی گرفته شد سرم من🧕 محکم خورد به پنجره ماشین شرطه ها🚔 آژیر زنون اومدن جاده کلا بند اومده بود، بارون تندیم گرفته بود تو همین حال وهوی بودیم یکی میگفت پیاده شیم اون یکی میگفت نه وسط جاده ایم ماشینای🚘دیگه بهمون میزنه یه دفعه یکی گفت پیاده شیم شاید ماشین منفجر بشه دیگه خودمونم نفهمیدیم چطور پیاده شدیم آمبولانس🚑 اومد مجروح ها رو برد هنوز چند دقیقه نگذشته بود که یه تریلی🚛که سوخت گازوئیل داشت اومد زد به ماشینی که باما تصادف کرده بودبعدم به ماشین شرطه ها بعدم خودش چپ کرد وگازوئیلا شروع به ریختن کرد شرطه هاساعت ده ⏰شب داد میزدن زائر رو...رو ما رو توشانه خاکی جاده تو اون بارون🌧تند🏃♀🏃♂میدونند از ترس اینکه نکنه ماشین منفجربشه بلاخره رسیدیم به یه سرپناه جلوی یه مغازه تو جاده زیر سقف چوبی اون وایستادیم یه یک ساعتی بود که اونجا بودیم یه جوانی باهامون بود که زنگ زد کنسولگری ایران تو عراق بعد چند دقیقه سه ون اومد ما سوارشدیم به سمت نجف راه افتادیم شب واقعا عجیبی بود من تا خود نجف😭 گریه کردم بلاخره راننده گفت که رسیدیم همه پیاده شدیم خسته وخیس آب بودیم رفتیم تو یه چادر حالا نگو ماکه خوابیدیم ابرها☁️☁️ به سمت نجف اومده بودن حسابی🌧بارون باریده بود برا نماز که بلند شدیم دیدیم کسی تو چادر نیست همه رفته بودند ما بودیم و نصف تنمون که خیس، وقتی سمت نجف راه افتادیم هنوز دوسه کیلومتری میخواست تا به نجف برسیم راننده دیشب مارو نجف نبرده بودخلاصه پیاده رفتیم تا بلاخره گنبد امیرالمومنین علیه السلام توقاب چشمانمون افتاد سلام به آقا دادیم و انجا واقعا شلوغ بود صدای مولا فقط حیدر حیدر توصحن پیچیده بودیکی دو ساعت اونجا بودیم،وبامولا درد دل هامونو کردیم و بعد ازآقا خداحافظی کردیم وگفتیم (لاجعله آخرتسلیمی علیک،خدایااین خداحافظی روآخرین خداحافظی من قرارنده)بااجازه پدر به سمت حرم پسر راه افتادیم واز وادی سلام گذشتیم تا ابتدای جاده نجف به کربلا رسیدیم وپیاده روی ما شروع شد همیشه دوست داشتم تو پیاده روی شرکت کنم من وپسرم اولین بار بود که توپیاده روی اربعین شرکت میکردیم تاچشم کارمیکرد زائران از هر قوم وملیتی بایک علم به راه افتاده بودند،تاروز اربعین خودشان را به ارباب خویش برسانند هرقدم وهرلحظه اونجاخودش یه خاطرست بعد تصادف من دیگه هیچی نمیتونستم 🤐بخورم روز اول هنوز بهت زده بودم روز راه میرفیم وشب هرجا میرسیدیم ساکمون روزیر سر میزاشتیم ومیخابیدیم اما شبهای خوبی داشتیم هرکس اونجا مشغول بکاری بود یکی نمازشب میخوند اون یکی زیارت عاشورا میخوند یکی دیگه قرآن میخوند غیر از اونایی که خسته بودن وخوابیده بودن بقیه مشغول به عبادت بودن انگار هیچ کس بدون حاجت پا به این سفر معنوی نگذاشته بود و اشک ازگوشه چشماشون سرازیربود روز دوم اصلا سمت غذا نمیرفتیم پسرمم طفلکی پاسوز من شده بود وبه هوای من اونم هیچی نمیخورد فقط آب🥤شده بود غذای من روز سوم دیگه آب هم نمیتونستم بخورم لبهام خشک شده بود خسته وبیحال پای تاول زده بیماری یه طرف ساکهامونم دیگه روشونهامون سنگینی میکرد طرف دیگه جاده رفتیم تابوی غذا بهم نخوره تا رسیدیم به موکب صاحب الزمان🕌 آقایی که جلوی در وایستاده بودو مردم رو راهنمایی میکرد تا دید که من خیلی حالم بدهستش صدای دوتا خانم زد اونا اومدن منو بردن درمانگاه🏩بعدازمعاینه دکتر پانسمان پاهام بیرون اومدم که هنوز به حال خودم نبودم یه آقای سیدی یه تکه نون شیرین بهم دادفکر کردم خیالات به سرم زده ولی بعد از یه استراحت یک ساعته دست توجیبم کردم دیدم نه خیال بوده نه وهم واقعی واقعی بوده ازموکب بیرون اومدم جلوی در غذا میدادن پسرم گرفت ومن خوردم خیالش که راحت شدکه حالم خوبه برا خودشم گرفت و خورد طفلکی پسرم من دست وپاگیرش شده بودم راه افتادیم شب به موکب حضرت معصومه سلام الله علیها رسیدیم شب واقعا سردی بود ما تا فردا ظهر تو موکب بودیم نماز ظهروعصر رو به جماعت خوندیم نهار خوردیم ازموکب اومدیم بیرون تازه یه کم ازنظر روحی بهترشده بودم که دیدم پسرم ناراحته جویای حالش شدم تا بلاخره گفت که مگه میشه آدم بچه خودشو نشناسه اونجا بود که فهمیدم پسرم باباشو که خادم حضرت معصومه سلام الله علیها بودو حالا خادم موکب شده بود وپسرش رو که بغلش وایستاده بوده نشناخته مگه میشه غم غربت تو شهر غریب یه طرف با دل شکسته پسرم چکار کنم کمی جلوتر از من میرفت وبرمیگشت گوشه چشمش خیس میشد بلاخره ماهم مثل بقیه راه می رفتیم و به عمودها نگاه
میکردیم نمیدونستیم چقدر دیگه تا کربلا مونده هرچه جلوتر میرفتیم گرد وغبار بیشتری تو هوا بود آسمون انگار رنگش به قرمزی میزد تا اینکه آسمون هم دیگه طاقت نیورد بغضش ترکید شروع به باریدن 🌧کرد رفتیم تا اینکه به سرزمین کرب وبلا رسیدیم روز اربعین ظهر بعدازنمازجماعت زیارت اربعین خوندیم دیگه جمعیت از تنگ وتا افتاده بودن چون هدف فقط رسیدن به کربلا بود بعد عرض ادب سلام دادن به ارباب و رساندن سلام پدربه پسر ازشون خاستیم که این خداحافظی آخرین خداحافظی ما نباشه ودوباره این زیارت معنوی قسمتمون بشه انشاء الله اونجا با خانواده ای👪 آشنا شدیم که با هم همسفرشدیم تا ایران توراه برگشت فرصت پیدا کرده بودم وفکرم مشغول این حوادث چندروزه بود که چی گذشته بود که یاد این افتادم که سفر در این مسیرباید با سختی باشه وراحتی نباید درکار باشه تادرک مصیبت یه کمی حس بشه نظر شما چیه؟
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خاطره ملیحه خانم از ناحیه ۳
🌸در ضمن اگر #خاطره ای بارگزاری #نشده لطفا به #ادمین کانال اطلاع بدید☺️
#خاطره_ای_تکه_ای_از_بهشت
چندسال پیش پدرم وبرادرم سرکاربودن که یدفعه یکی ازدوستان پدرم میگه بیابریم کربلااولین پیاده روی کربلابودکه تازه شروع شده بودپدرم میگه باشه تاشب خبرمیدم شب که میشه تاپدرم بخوادخبربده دوستاش باماشین میان دنبالش به پدرم میگه زوداماده شوبریم چون ماشین واسه یک نفره دیگه هم جاداشته پدرم برادرم هم باخودش میبره.پدرم تعریف میکردوقتی به مرزمیرسن.اولش مرزبازبوده بعداعلام میکنن به علت ازدحام جمعیت مرزبسته میشه بعدپدرمم ودوستاشون وبرادرهمون جورناراحت نشسته بودن یه گوشه که پدرم میگفت یهویه اقایی اومدسیدبودگفت چرانشستیداقامنتظره .پدرم به سیدمیگه مرزوبستن نمیشه بریم .میگه همین که بهش گفتم مرزبستس بلندشدرفت بعدازپنج
خودسیددرمرزوبازکرد.بعدکه بلندشدیم بریم سمت مرزازسیدخبری نبودهمه ی جمعیت سریع رفتن اونورمرزپدرم .برادرهمیشه تعریف میکنن بهترین اربعین وپیاده روی که داشتن همون موقع بود.
خداقسمت همه ی عزیزان زیارت کربلا بشه.😢😢😢😢😢😭😭😭😭😭
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خاطره ای از حمیده خانم
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#لقمه_های_شنیدنی
مشکلات
💠 استاد مسعود عالی:
🌀 فلسفه مشکلات و سختیها توی زندگی چیه؟!
✅خیلی عالیه حتماً ببینید و نشر بدید!
حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍از بهلول پرسیدند در قبرستان چه میکنی؟
او در جـواب گفت:
با جـمعی نشسته ام که به مـن
آزار نمیرسانند
طعنـه نمی زنند
تهمـت نمی زنند
دروغ نمیگوینـــد
خیـانت نـمیکنند
حسـادت نمیکنند
قضــاوت نمیکنند
چـاپـلوسی نمیکنند
و بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم
پشت سرم بـد گویی نمیکنند....
🌼پنجشنبه هست فاتحه برای عزیزان سفر کرده فراموش نکنید.
🌼@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کدبانوی_خلاق
پخت_شیربلال🌽🌽
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#ترشی_لبو
💢به ازای هر ۵ لبو ۲ دونه سیب پوست گرفته و انار دون شده
گلپر و سیاه دونه و نمک و شکر و سرکه قرمز
لبو و سیب رو رنده میکنید لبوها رو میریزید تو قابلمه تا سر لبوها سرکه میریزید با شعله ملایم میزارید یه جوش بخوره بعد سیبا رو میریزید میزارید اونم یه جوش بخوره و نمک و شکر و گلپر و سیاهدونه رو اضافه میکنید یه جوش که خورد خاموش کنید بزارید خنک بشه بعد دون انار رو بهش اضافه کنید و بریزید تو ظرف بزارید جا بیوفته بعد نوش جان کنید
البته باید بگم اگر دوست دارید ترش باشه کلا شکر رو حذف کنید
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#چرا_اصلاح_تغذیه ؟57🧐
سلام حالتون خوبه؟🌷
همچنان حرفامون سر #کبد هست و غذاها و کارهایی که حال کبد رو بد میکنه.👌👇
💢یکی دیگه از چیزهایی که کبد باهاش میونه خوبی نداره، غذاهای چند مرحله پخته شدهست.🔥
⬅️هیچ غذایی رو چندمرحله گرم نکنید..
سعی کنین به اندازه غذا درست کنید که توی یه وعده خورده بشه و تموم!
⚠️دیگه اینکه هی گرم کنین بخورین و آخر هفته دوباره مروری بر غذاهای توی یخچال داشته باشید و غذاهای مونده رو بخورید، نداریم! ❌
بریزید دور! 🔚
📛غذایی که دو مرتبه داغ میشه کبد رو ضعیف میکنه📛