گاه توی هفته ۳ بار خون میدادیم ، بی آنکه غذای کافی خورده باشیم
[کتاب پائیز ۵۹ ، ص۵۸]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
ستاد شهید علم الهدی را مادر شهید علم الهدی راه انداخت در محل چایخانه سنتی اهواز.
مادر علم الهدی خانم ها را جمع کرده بود آنجا و در آن ستاد برانکارد ، چادر ، کیسه خواب، چراغ های گرم کننده، تجهیزات انفرادی و این اواخر حتی سلاح های سبک و سنگین را بازسازی و تعمیر میکردند تا زود به جبهه برگردند.
[کتاب آشنایان نا آشنا ص ۱۵۴]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
یادم می آید قبل از آغاز عملیات کربلای۴ خواهران شب تا صبح برای رزمنده ها لباس شیمیایی و ماسک های مخصوص میدوختند. زمستان بود و سردی هوا و جنس مخصوصی که این پارچه ها داشتند کار را خیلی سخت تر میکرد. صبح تا وقتی خواهران برای نماز دست تر کار میکشیدند، دست هایشان زخمی بود🥲
[منظومه زینبیه ص ۴۵]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
برادرمان جبهه بود. مادرمان مقید بود به مراسم تشییع شهدا حتما برود. مادران شهید را در آغوش میگرفت. میگفت من هم یک پسر دارم. آرزو دارم مثل شما به شهادتش افتخار کنم. همیشه میگفت آرزو دارم من هم روزی جزء شهدا یا خانواده شهدا باشم. اول پسرش شهید شد و چند سال بعد هم خودش
[کتاب دل سپرده زنان آسمان ص ۴۳]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
مادر پول و طلاهایش را که داد از ستاد پشتیبانی جنگ خارج شد. همان موقع صدایی از پشت سرش آمد. گفت مادرجان صبر کنید بهتان فیش بدهم. مادر خندید و گفت فیش لازم نیست. برای دادن شوهر و دو پسرم هم از کسی فیش نگرفتم
[کتاب نگاه پر باران ص۶۴]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
عملیات که بود مجروح زیاد داشتیم. آنقدر سرمان شلوغ میشد که یک بار بیست شب نخوابیدیم. شب ها مجروح بیشتری می آوردند. بعد از آن بیست شب خیلی خسته شده بودم، چشم هایم را به زور باز نگه میداشتم ، اما مجروحان را که در آن حالت میدیدم خستگی یادم میرفت.
[کتاب همسفر ص ۸۱ و ۸۲]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
خواهر موحدی ، مسئول انبار ستاد شهید علم الهدی اهواز می گوید: شب های عید تلفن از شهرستان ها یک لحظه قطع نمیشد. بالاخره مجبور میشدیم از هر شهر ۱۰ نفر را بپذیریم. گاهی در زمان حمله تعداد خواهران به ۲۰۰۰ نفر هم می رسید. عده ای خط شکن بودند یعنی تا لباس خونی می آمد اول آنها میرفتند لباس ها را می شستند. ذکر میگفتند و گریه میکردند
[کتاب آشنایان نا آشنا/ص۱۵۶]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
رئیس بیمارستان از شدت کار و خستگی در اتاق عمل سکته کرد. فشار عصبی برایش مثل سم خطرناک بود. لازم بود از زیر بمباران برود به یک جای امن و بی سر و صدا. قبول نمیکرد میگفت مگر بچه ها در جبهه در جای امن هستند؟
[کتاب دزفول در جنگ ص ۱۱۶]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
گروهی میگفتند زن ها که نمیتوانند کار نظامی کنند. من و چند خواهر دیگر که دوره ی نظامی دیده بودیم به هر دری میزدیم بتوانیم کمکی بکنیم.اتفافی به محمد حسین علم الهدی برخوردیم. دغدغه مان را برایش گفتیم ، کمک کرد. مدرسه نظام وفا را برایمان گرفت و گفت اعلامیه بنویسید و اعلام موجودیت کنید ، میدهم رادیو بخواند. 7 مهر 59 به نام ستاد مقاومت خواهران پاسدار انقلاب اسلامی اعلام موجودیت کردیم و از مردم شهر خواستیم آوارگان سوسنگرد و بستان را به خانه هایشان راه بدهند
[کتاب همان]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
حرکت های خودجوش خواهران سبب شد سال 64 در سالروز ولادت حضرت زهرا(س) امام خمینی فتوا داد:« بانوان ما باید آموزش دفاعی ببینند و آمادگی داشته باشند تا اگر دشمن نظر به کشور داشته باشد، بتوانند از کشورشان دفاع کنند.»
کم کم زمینه آماده شد و از سال 65 در هر استان شخصی را مسئول بسیج خواهران کردند
[آشنایان نا آشنا ص ۱۴۱]
#یک_جرعه_کتاب
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
|#یک_جرعه_کتاب|
وقتی محمد به خواستگاریم آمد، مادرم مخالفت کرد. میگفت شهید میشود و تو تنها میمانی. بیوه میشوی. شوهری بگیر که کنارت بماند. گفتم من را از شهادت میترسانی؟ ما معتقدیم که اِنَّ الحیاة عقیدةٌ و جهاد زندگی عقیده و جهاد است
[کتاب گلچین خدا ص ۱۷ و ۱۸]
✨🦋|@Emtedad_parvaneha
|#یک_جرعه_کتاب|
ما امروز نگاه میکنیم
خیال میکنیم موسیبنجعفر،
یک آقای مظلوم و بی سروصدای
سربه زیری در مدینه بود؛
و رفتند مامورین این را کشیدند،
آوردند در فلان جا زندانی کردند؛
بعد هم مسموم کردند و از دنیا رفت.
همین و بس.
اما قضیه این نبود؛
قضیه یک مبارزه طولانی،
یک مبارزه تشکیلاتی،
یک مبارزهای با داشتن افراد زیاد بود.
در تمام آفاق اسلامی،موسیبنجعفر
کسانی را داشته که به او علاقه مند بودند.
#شهادت_امام_کاظم
|انسان۲۵۰ساله،صفحه۳۵۳
✨🦋|@Emtedad_parvaneha