🌺 خاطرهای جالب از توجه زیاد شهید رجایی به همسایهها...
#متن_خاطره :
بهشگفتم: دمِ در که میری این سطلِ زباله رو هم ببر. محمد علی جواب داد: چشم خانوم! ماشینِ شهرداری که اومد ، میبرم... بهش نگاه معناداری کردم. ایشون نگاهم رو که دید،گفت: بوی زباله همسایهها رو اذیت میکنه، ما نباید کاری کنیم که همسایهها آزار ببینن... همسر شهید رجایی میگه اگه بخوام از دقت در رفتارش با همسایهها بگم، مثنویِ هفتادمَن کاغذ میشه...
🌹خاطرهای از زندگی رئیسجمهور شهید محمدعلی رجایی
📚منبع: کتاب « خدا که هست » ، نوشته مجید تولایی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
#شهیدرجایی
@esfbasijrohani
🌺 شهیدی که با دیگران مهربان بود ، مانند پدر...
#متن_خاطره
تازه تلویزیون خریده بودیم. مجید بُرد و بخشید به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند... رفته بودیم خونهی یکی از دوستانِ مجید که پدرش فوت شده بود. مجید دخترِ دانش آموزِ خونه رو بُرد بازار و برای او مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی خواستیم برگردیم شهـرمون ، پـولِ کرایه هم نداشت. وقتی بهش اعتراض کردم، گفت: غصه نخور، خدا میرسونه...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید مجید رشیدی کوچی
📚منبع: کتاب راز یک پروانه، صفحه ۱۸۸
📝 متن خاکریز خاطرات
🌺 خرید نان تازه برای سپاه ممنوع...
#متن_خاطره
زمانیکه مسئول مالیِ سپاه مراغه بود ، چشمش خورد به اتاقی که خُرده نان و نان های خشک رو میریختند اونجا. دستور داد دیگه برای سپاه نان تازه نگیرند. همینطور هم شد. همهی بچهها، و حتی خودِ آقا مسعود از همون خُـرده نانها استفاده کردند. مسعود معتقد بود که بیتالمال
نباید هدر برود...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید مسعود کفیلافشار
📚منبع: کتاب گلهای عاشورایی، جلد ۲ ، صفحه ۱۶۰
#شهید_کفیلافشار #شهدای_آذربایجان_شرقی #بیت_المال #سپاه #پاسدار #مراقبه #اسراف #ساده_زیستی
✍ همسرداری را از شهدا بیاموزیم
#متن_خاطره
هر وقت خونه بود ، توی بچه داری کمکم می کرد. از شستنِ بچه گرفته تا پهن کردنِ لباسهاش رویِ بند
خلاصه از هیـچ کمکی دریغ نمیکرد. هیچوقت هم سختگیری نمیکرد که چیزی بخرم یا نه ... البته من
هم اهلِ ریخت و پاش نبودم ، عبدالله هم این رو می دونست ...
@loveshohada28
📌خاطرهای از زندگی طلبه شهید عبدالله میثمی
📚منبع: کتاب نیمه پنهان ماه11، صفحات 26 و33
✍ همسرداری را از شهدا بیاموزیم
#متن_خاطره
هر وقت خونه بود ، توی بچه داری کمکم می کرد. از شستنِ بچه گرفته تا پهن کردنِ لباسهاش رویِ بند
خلاصه از هیـچ کمکی دریغ نمیکرد. هیچوقت هم سختگیری نمیکرد که چیزی بخرم یا نه ... البته من
هم اهلِ ریخت و پاش نبودم ، عبدالله هم این رو می دونست ...
@loveshohada28
📌خاطرهای از زندگی طلبه شهید عبدالله میثمی
📚منبع: کتاب نیمه پنهان ماه11، صفحات 26 و33