#فصل_دوم_ارام_من
#پارت206
درو آروم هل داد و دست گردن وایساد جلوی در
یه لبخند هم رولبش بود
که منو می ترسوند.
اون آروم میومد جلو و من میفتم عقب
اینقدر رفتم تا دیگه راهی برای فرار نداشتم..............
از زبان درسا
کیان رفت به سگمون غذا بده
نیم ساعتی نبود
منم آشپزیم تموم شده بود و جلوی تلویزیون لم داده بودم
وقتی اومد تو خیلی کلافه و آشفته بود.
دلیلش رو
هم نمی دونستم
چون حالش تا همین یه ساعت پیش خیلی خوب بود.
بدون اینکه چیزی بگه رفت تو اتاق
نگران شدم بلند شدم و رفتم پشت در
از لای در نگاش کردم
رو تخت نشسته بود و به موهاش چنگ میزد.
درو باز کردم و رفتم داخل کنارش
نشستم و دست گذاشتم رو شونش گفتم:
کیان؟
چرا کلافه ای
اینقدر؟