عــــشق ممنـــوعه؛
#فصل_دوم_ارام_من #پارت220 همونجور که دکمه های پیراهنم رو می بستم با آرامش گفتم کاری به کار ه
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت221
وقتی ازش جدا شدم گفتم باور کنی یا نکنی، این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست
تو برام با همشون فرق داری
ولى ولى من که... دختر نیس...
حرفشو قطع کردم بلند شدم و گفتم صدات میزنم
بدون اینکه منتظر جوابی باشم از اتاق رفتم بیرون...
واسه من که شب خیلی
خوبی بود.
لبخندی مهمون لبم کردم و رفتم پایین
سالن خلوت تر شده بود...
نگاهی به ساعت انداختم
از یک هم گذشته بود
با چشمم دنبال مهران گشتم
کنار یه مرده نشسته بود و داشت باهاش حرف می زد.
رفتم کنارش
وقتی
منو دید رو به اون مرده گفت ؛
شما از خودتون پذیرایی کنین تا من برگردم
جلوتر از اون راه افتادم و رفتم روی یه صندلی خالی نشستم
مهران هم جلوم نشست و با اخم گفت؛
معلوم هست کجایی
از اول مهمونی دنبالتم