#فصل_دوم_ارام_من
#پارت277
دیدم جز اونا دو تا دیگه هم دارن میان
باهاشون درگیر کتک کاری شدم
یه لحظه حواسم پرت اون دوتا شد که حس کردم پهلوم بدجور سوخت
سرمو
خم کردم دیدم چاقوم زدن
از شدت درد و سوزش نتونستم کاری کنم
یه چاقو گذاشتن بیخ گلوم
اونی که روم چاقو کشیده بود دم گوشم گفت:
صدات در نمیاد.
الانم خیلی عادی میری سمت اون ون
وگرنه پاره پاره می بریمت
غریدم کی هستین آشغالا ؟
چی میخواین از جونم؟
هیس حرف نزن برو
یکم هولم داد.
خیلی درد داشتم به ناچار رفتم
دورمو کلا گرفته بودن.
نشستم رو به صندلی
تند تند نفس میکشیدم شاید یکم آروم شم
یکیشون نشست پشت فرمون بقیه هم ریختن عقب.
خیلی داشتم درد میکشیدم
صورت همشون هم بسته بود.
منو دارین کجا می برین؟
جوابی نیومد