#سلام_بر_ابراهیم
قسمت 9⃣1⃣
✨ معلم_نمونه
ابراهیم میگفت:
"اگر قرار است انقلاب پایدار بمونه و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند باید توی مدرسهها فعالیت کنیم. چون آینده مملکت به دست كساني سپرده ميشه که شرایط دوران طاغوت را كمتر حس كردهاند. "
وقتی هم میدید اشخاصی که اصلاً انقلابی نیستند به عنوان معلم به مدرسه میروند خیلی ناراحت میشد و میگفت:
"باید بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی توی مدارس و خصوصاً دبیرستان ها باشند".
برای همین، کارکم دردسر را رها کرد و رفت سراغ کاری پر دردسر با حقوقی کمتر، اما به تنها چیزی که فکر نمیکرد مادیات بود.
میگفت:
"روزی رسون، خداست. برکت پول مهمه وکاری هم که برای خدا باشه برکت داره".
به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان ( منطقه 14 ) و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم منطقه 15 تهران. تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد و از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت و حتی نمیگفت که چرا به آن مدرسه نمیرود. اما یک روز مدیر مدرسه راهنمائی آمد و شروع کرد با من صحبت کردن و گفت:
"تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگرده مدرسه"
گفتم: "مگه چی شده؟"
کمی مکث کرد و گفت:
"حقیقتش آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگرداش که هر روز زنگ اول برای کلاس ایشون نون و پنیر بگیره! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچههای منطقه محروم هستند و اکثراً گرسنه میان سر کلاس ، بچه گرسنه هم درس رو نمیفهمه".
ولی من بچگی کردم و با ایشان برخورد کردم و گفتم:
"نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی هم از پیش ما رفته و بقیه ساعتهایش رو در مدرسه دیگری پرکرده حالا، هم بچهها و هم اولیایشان ازمن خواستهاند که آقای هادی را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکنند.ایشان در همین مدت، برای بسیاری از دانش آموزان بیبضاعت و یتیم مدرسه وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم."
روز بعد با ابراهیم صحبت کردم و حرفهای مدیر مدرسه را به او گفتم ، اما فایدهای نداشت . چون وقتش را جای دیگری پر کرده بود. اما در دبیرستان ابوریحان ابراهیم نه تنها معلم ورزش ، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچهها بود. بچهها هم که از پهلوانیها و قهرمانیهای معلم خودشان شنیده بودند، شیفته او بودند. چهرهای زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحيح ، از او معلمی کامل ساخته بود. در کلاس داری بسیار قوی بود، به موقع میخندید و به موقع جَذَبه داشت. زنگهای تفریح را به حیاط مدرسه میآمد و اکثر بچهها دور آقای هادی جمع میشدند. اولین نفر به مدرسه میآمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانشآموز بود. در آن زمان که جریانات سیاسی خیلی فعال شده بود. ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرده بود. فراموش نميكنم ، تعدادي از بچهها كه تحت تاثير گروههاي سياسي قرار گرفته بودند را يكشب به مسجد آورد و يكي از دوستانش كه به مسائل روز مسلط بود دعوت كرد وجلسه پرسش و پاسخ به راهانداخت ، آن شب همه سوالات بچهها جواب داده شد در حاليكه وقتي جلسه به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود.
سال تحصیلی 59-58 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد. هر چندکه سال اول و آخر تدریس او بود. اول مهر 59 حكم استخدامي ابراهيم صادر شد ولي به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. درآن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود تدریس در مدرسه ، فعالیت در کمیته، ورزش باستانی وكشتي، مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و...که برای انجام آنها به چند نفر احتیاج است...
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
؛🌺🍃💫🌸✨✨✨✨✨✨✨✨
؛🍃💫🌸✨
؛💫🌸✨
؛🌸✨ #نیکی_به_سایر_ارحام
؛✨
🌺امام صادق 🍃ع🍃 به زید شحّام فرمود: سلام مرا به کسانی که از من پیروی و به سخنانم عمل میکنند برسان و بگو که شما را به تقوای الهی سفارش می کنم...با عشیره خود[گرچه برمذهب دیگری باشند] صله رحم کنید .در تشییع جنازه آنها حاضر شوید از بیمارانشان عیادت کنید و حقوق ایشان را به جای آورید....[ اگرچه چنین کنید] گفته میشود: این مرد جعفری است و این کار شما مرا شادمان می کند .
📚برگرفته از کتاب :مفاتیح الحیاه جوادی آملی
✨
🌸✨
💫🌸✨ @Etr_Meshkat
🍃💫🌸✨
🌺🍃💫🌸✨✨✨✨✨✨✨✨
آیت الله جوادی آملی:
جمهوری اسلامی یعنی کرامت مردم به برکت اسلام.
@Etr_Meshkat
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ #الفَاتِحةِ مَعَ #الصَّلَوَاتِ
@Etr_Meshkat
شناخت امام زمان - قسمت هجدهم.mp3
3.05M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
باامام زمان علیه السلام حرف بزنیم آثار عجیبی داره
📌 قسمت هجدهم
👤#محمودی
@Etr_Meshkay
#مسابقه_بهار_دلها
سوال شماره 8⃣1⃣
🎯لطفا صوت بالا👆 را گوش دهید و پاسخ مسابقه را نزد خود نگهدارید و در تاریخ ۱۴ فروردین پاسخها را بصورت عدد ۱۹ رقمی از سمت چپ به راست به آیدی زیر ارسال کنید.
@Salehiin313
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
16. ادامه داستان جمیل
جمیل اشك می ریخت برخودش می گریست. داستان، داستان او بود او نیز یاغی بود، متجاوز بود او دل مادر را آزرده بود و حالا بر روی زنی بی دفاع سیلی زده، و شاید هم او را كشته بود. آنقدر گریست تا از هوش رفت. جمیل در خواب عمیقی فرو رفت:
جمیل لب حوض نشسته بود. پدر در آستانه ی در ظاهر شد. سر تا پا خشم و غضب “پسر بی معرفت، این بود جواب زحمتای من؟ برات كم گذاشتم بی انصاف؟ شب و روز تو سرما و گرما شوفری كردم، تا تو یه چیزی بشی، حالا اینه جواب من؟” مادر از اطاق بیرون آمد، سر تا پا مشكی پوش، قد خمیده و پژمرده: “اصلاً فكر می كنم پسری نداشتم، من پسرم مرده، برای همین سیاه پوشیدم راستی چرا سیاه پوشیدم؟ میرم سرخ می پوشم و حنا می بندم.
به درك كه مرده” حاج ناصر، مسافر كشتی پیدایش شد. جسد زنش روی دست هایش بود. ازسر و دهان زن خون می ریخت: “ای قاتل، ای نامرد، تو زنم راكشتی، تو به خاطر مال دنیا آدم كشتی من رهات نمی كنم، تا هرجا بری دنبالت میام” جمیل به پای پدر افتاد ولی پدر به او اعتنایی نكرد و با پا به صورتش كوبید. دامن مادر را گرفت و اشك ریخت ولی مادر رویش را چرخاند. دربرابر مسافر زانو زد و عذر خواست ولی مسافر به طرفش آب دهان انداخت جمیل نعره می زد و اشك می ریخت و التماس می كرد كه ناگهان از جای جست
همه ی تنش درد می كرد. برخاست وضو ساخت و برای والدینش دو ركعت نماز خواند و از خدا خواست كه آن زن بی گناه زنده بماند. روی طاقچه ی انباری قرص مسكن پیدا كرد. دو تا قرص خورد؛ گوشه ای نشست و دو طرف سرش را گرفت تا آرام بگیرد…
@Etr_Meshkat