🏝#ماه_رمضان_مهدوی 🏝
👈 بخش اول🌙مطلب دوم🌙
⚘رابطه انتظار #امام_زمان ارواحنا فداه با ماه مبارک رمضان⚘
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
29ِ. سلام، زندگی_2
نگاه ها به هم آمیخت و در پی آن، دیگری گفت: “درست می گوید. ما ما برای یافتن روزی آمدیم و با اینکه روزی به دستمان امد؛ آن را از دست دادیم.” دیگری از رفقا در حالی که کمر بند خود را محکم می کرد که “ای همراهان، درست است. ما بایستی دارایی آن مرد را غارت می کردیم.”
تحمل شنیدن آن حرف را نداشتم. از این همه ناسپاسی در شگفت بودم و لب به اعتراض گشودم که ” این کار خلاف مردانگی است. شرم نمی کنید؟ او زندگی ما را نجات داد. حیا نمی کنید؟” تذکرم در جمع اثری نکرد و تصمیم به غارت گرفته شد.
اندک مقاومتی کردم و با آن ها حرف زدم؛ ولی بی اثر ماند و به یکباره، به سوی خیمه حرکت کردیم. آن سید نورانی، چون دید که، ما به سویش می تازیم؛ کمر بند خود را بست؛ شمشیری حمایل کرد و نیزه به دست، سوار بر اسب اشهب شد و جلو آمد. انگاه بانگ زد که ” نَفسِ زشت کار شما، عمل زشتی را برایتان باقی نگذارد.”
فریادش مثل پتک بر سرم کوبیده شد. سر به زیر افکندم و پشیمان و درمانده، با خود گفتم:
چرا من از آن ها جدا نشدم؟
چرا با این نمک ناشناس ها بر گشتم؟
در این لحظه یکی از جمع ما در پاسخ آن جوانمرد گفت:
” اتفاقا ما چنین قصدی داریم.”
هر کسی چیزی گفت و با آن نیکومرد، بسیار درشتی شد و سخنان زشت بر زبان آورده شد. حال خوبی نداشتم. تمامِ تنم، تاسف بود، تمامِ دلم، دلشوره بود. تمامِ وجودم، وجدان درد بود.
ناگهان چهره ی نورانی آقا از خشم گلگون شد و با فریادی رعد آسا، ما را نهیب زد که همه به وحشت افتاده؛ از پیشِ رویش گریختیم. همه می لرزیدند؛ من بیشتر همه پشیمان بودند ؛ من پشیمان تر راستی هم جای شرم و پشیمانی داشت.
آن همه کرامت؛ این همه جسارت! آن همه محبت؛ این همه بی مهری! آن همه صفا؛ این همه جفا! آنچه در دستهامان بود؛ دیگر نه شمشیر و خنجر؛ که آهن پاره هایی وا رفته بودند و بی رمق.
و اگرمی خواندیشان؛ که آلت رزم باشند، برایمان؛ به یقین سر بر می تافتند و بر سرهامان فرو می آمدند! نَفَس در سینه ها حبس شده بود، چشم ها پلک نمی خورد. اسب ها هم سر به زیر و شرمنده و شمشیر ها در غلافِ توبه و ما پشیمان و درمانده.
ناگهان سید از اسب پیاده شد و با نیزه روی زمین بین ما و خودش، خطّی کشید و با فریاد ما را مخاطب قرار داد:
” به جدّم پیغمبر قسم، اگر یک نفر از شما از این خط بگذرد؛ گردنش را می زنم.”
سخنش تا مغز جانمان فرو رفت. پشیمان و درمانده و حیران و وامانده، سر پائین افکندیم و مراجعت نمودیم.
@Etr_Meshkat
32.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرفهای_من_و_خدا ۲
یا مُنْتَهی الرَّجایا 💫
آرزو اگر تو باشی؛
برای ایستادن، بهانهای نمیماند...
@Etr_Meshkat
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
کاش من هم امشب کربلا بودم😭
مهدی جان
برای ظهورت مشتاقم و برای لایق شدنم در دولت کریمه ات دست به دامن جد غریبت می شوم؛
دم مسیحایی ارباب است که قلبم را به تو ای حسین زمانم، نزدیک و نزدیکتر می کند...🤲😭
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
شرح دعای ندبه_18.mp3
12.08M
#شرح_دعای_ندبه ۱۸
✨چرا در جوامع اسلامی، که به #امام معتقدند، این حجم از بیقانونیها و بیاخلاقیها دیده میشود؛
اما در جوامع غربی، اخلاق بیشتر رعایت میشود؟
※ تفاوت وضعیتِ #انسانی و #آخرتی این دو دسته چگونه است؟
#استاد_شجاعی 🎤
@Etr_Meshkat
🌼السلام علیک یا شریک القرآن🌼
🔸طرح ختم قرآن کریم
در ماه مبارک رمضان
ماه ضیافت الهی
به نیت تعجیل و تسهیل
در امر ظهور مولایمان صاحب الزمان (عج)
🌹هر روز یک جزء🌹
🔸به نیابت از اهل بیت (علیهم السلام) بخوانیم
برای فرج که اثرش به مراتب بالاتر و بیشتر خواهد بود.
@Etr_meshkat
#تلنگر
ﺩﺭ «ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﺧﻠﺒﺎﻥ»
ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ
ﺩﺭ «ﮐﺸﺘﯽ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﻧﺎﺧﺪﺍﯼ»
ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ
ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ الله ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ.
@Etr_Meshkat
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت9⃣2⃣
✨خمس
از ديگر علمائي كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشت مرحوم حاج آقا هرندي بود. اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشي بود. سال 61 يكروز به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم واز حاج آقا پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت. دو هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفته پيش حاجي، من هم سريع رفتم ببينم چي شده. ابراهيم مشغول حساب سال بود و داشت خمس اموالش رو حساب ميكرد. از آنجائي كه ميدانستم او براي خودش چيزي نگه نميدارد تعجب كردم كه خمس چه چيزي را ميخواهد بدهد. حاج آقا حساب سال را انجام داد وگفت 400 تومان خمس شما ميشود. بعد ادامه داد: من با اجازه اي كه از آقايون مراجع دارم وشناختي كه از شما دارم آن را ميبخشم. اما ابراهيم اصرار داشت كه اين مبلغ راپرداخت كند. وبالاخره خمس را پرداخت كرد.كار ابراهيم مرا به ياد حديثي از امام صادق(ع) انداخت كه ميفرمايد:
" كسي كه حق خداوند(مانند خمس)را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد كرد."
آثارالصادقين ج5ص466
بعداز نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم و به حاجي گفت :
"دو تا پارچه پيراهني مثل دفعه قبل ميخوام." حاجي نگاهي كرد وگفت:
" پسرم تو تازه از من پارچه گرفتي، اينها پارچه دولتيه، ما هم اجازه نداريم بيش از اندازه به كسي پارچه بديم." ابراهيم چيزي نگفت، ولي من كه ميدانستم قضيه چيست گفتم:
"آخه پدر جان اين آقا ابراهيم پيراهنهاي قبلي رو انفاق كرده. بعضي از بچههاي زورخونه هستند كه لباس آستين كوتاه ميپوشن يا وضع ماليشون خوب نيست وابراهيم براي همين پيراهن رو به اونها ميده. "حاجي در حالي كه با تعجب به حرفاي من گوش ميكرد. يه نگاه عميق تو صورت ابراهيم انداخت وگفت :
"اين دفعه براي خودت پارچه رو ميبُرم. حق نداري به كسي ببخشي، هركسي كه خواست بفرستش اينجا. "
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
25.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊صلوات منسوب به ابوالحسن ضراب اصفهانی
سیدابن طاووس از مولایمان مهدی(عج) روایت کرده:
هرگز این صلوات را ترک مکن زیرا خداوند مارا بر امرمهمی درباره این صلوات مطلع گردانیده است.
@Etr_Meshkat