◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت9⃣
به هر حال،به هزار و یک دلیل که یک از هزارش فهمیدنی نیست،امام به عباس،فقط رخصت یا مأموریت آوردن آب داده است.اما... اما مشک آب را از دست سکینه گرفته است.«از وقتی سکینه چشم به جهان گشود،آرزو داشتم که برایش کاری کنم،دلش را به انجام کاری شاد گردانم،دل خود را به انجامکاری برای او خوش کنم.او او هرگز لب به هیچ خواهشی تر نکرد.حتی همان وقت که کودک و کوچک بود.او از همان ابتدا بزرگ بود.امروز نیز سکینه برای آوردن آب ،خواهشی نکرد.فقط مشک را به دستم داد و مهر آمیز نگاهم کرد،اما نگاهی که دل را به آتش کشید.نگاه که مرا از جا کند و به اندازه مقابله با چهار هزار سپاه به من نیرو بخشید.این که یک جان است.من اگر هزار جان هم داشته باشم،هم همه را پیش پای یک نگاه سکینه قربان میکنم.»الان سکینه چه می کند؟مگر نه او سقای کودکان است!؟مگر نه او سرپرست کودکان در خیام حسین است!؟ اکنون پاسخ العطش بچه ها را چه می دهد....
اکنون و از ساعتی پیش تا کنون، هر کودکی که می گوید:آب،سکینه می گوید :عمو. و آنقدر مفهوم آب و عمو به همگره خورده است که بچها به تدریج تشنگی را با گفتن عمو،اظهار میکنند
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت🔟
سکینه عباس را فقط دوست ندارد.اورا مرشد و مراد میشمرد و مریدانه به او عشق می ورزد.اینکه،سکینه،پیش عباس لب به خواهش آب تر نکرده،برای این است که نمیخواسته رابطه آسمانی اش با عمو را حتی به اندازه یک خواهش زمینی لطیف مثل آب مخدوش کند.آنچه اکنون سکینه در مورد عمو به بچها می گوید غلو و اغراق نیست باور یقین آکنده سکینه است.دمی دیگر همگی به دستهای با کفایت عباس سیراب میشوید.تاب بیاورید تا عمو برایتان آب بیاورد .عمو اگرچه مشک را برده است اما بعید نیست که فرات را بیاورد. دشمن ؟ دشمن از شنیدن نام ابو فاضل میگریزد چه رسد به دیدن سایه اش،چه رسد به شنیدن صدای پای اسبش.گویی که دلهای نازک همه کودکان به ضریح دستهای ابو الفضل گره خورده است عباس اکنون فقط یک عمو نیست،یک سوار با مشک آب نیست،تنها امید زندگی است،تنها روزنه حیات وتنها بهانه زیستن است.امیدی است که محقق خواهد شد روزنه ای است کهگشوده خواهد ماند و بهانه ای هست که به دست خواهد آمد...
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 1⃣1⃣
دلت نلرزد عباس من!دشمن هر چقدر هم که زیاد و بزرگ باشد،کمتر و کوچکتر از آن است که بتواند دل عباس مرا بلرزاند.عباس جان!من(زینب)تو را بزرگ کرده ام.نیازی نیست که در کنار تو باشم تا بدانم چه میکنی و چه می کشی.از همینجا،از پشت پرده خیمه ها و از ورای نخلها هم تو را می بینم. و صدای نفسهایت را می شنوم.دلم_از همینجا که هستم_با ضربان قلب تو،با ضربان گامهای اسب تو می تپد و از مضمون زمزمه زیر لبت،در رگهای جانم خون تازه می دود.نجوا و زمزمه ای که زیباترین پیوند میان عشق و ادب را به تجلی می نشیند.هم تو و هم من باید یادمان بیاید که پدر به هنگام تولد تو چه گفت وچه کرد.
باید دلمام را تسلیم تقدیر و رضای او کنیم.اغراق نیست اگر بگویم که بعد از شهادت مادرم،هیچ چیز مرا به اندازه تولد تو خوشحال نکرد.ابوالفضل را هم پدر کنیه بخشید.برای اینکه می خواست تو پدر همه خوبی ها و برتری ها باشی.من خودم شاهد بودم که پدر_علم به تو نمی آموخت بلکه_علم را چون پرنده ای که غذا در دهان جوجه اش میگذارد،در کامت می گذاشت
اما ماه بنی هاشم را فقط پدر نگفت،هر کس که روی ماه تو را دید،گفت.طلوع چهره ات در شب سیاه،ناخودآگاه سکه ماه را از رونق می انداخت...
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 2⃣1⃣
آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده،تعداد چند هزاری سپاه دشمن نیست.کمین های ناجوانمردانه پشت نخلها هم نیست.گرسنگی هم نیست،تشنگی طاقت سوز و جگرگدازهم نیست،خستگی هم نیست،زخم های متعدد سر و صورت وسینه ودست و پا همنیست....تنها یک چیز ،جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دستهای عباس است.و آن کودکی است که عباس در بغل دارد و حفظ جانش را بر جان خویش مقدممیشمارد.کاش آنچه در آغوش عباس است،کودک بود.باز به مقصد می رسید.جان مشکی که در آغوش عباس تست از جان کودک هم لطیف تر و آسیب پذیر تر است.اگر خراشی بر بدن مشک بیفتد،اگر تیری بر بدن مشک بخورد،اگر نوک نیزه یا تیزی شمشیر با مشک مماس شود،تمامهستی عباس بر باد می رود،تمامامید کودکان، به یاس بدل می شود.عباس باید هم از مشک محافظتکند،هم از جان خویش،حفظ جان برای حفظ آب و حفظ آب برای حفظ جانان.تمام ادب عباس در همه عمر این بوده است که خواسته نگفته حسین را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد.امروز اما حسین خواسته اش را آنهم با لحن خواهش و خضوع به زبان آورده است.این فقط یک مشک آب نیست رسالت تاریخی عباس است.در آینه این آب ،پدرش علی نشسته است،مادرش ام البنین رخ نموده است،زهرای مرضیه تجلی کده است.. پس برای عباس این فقط یک مشک آب نیست.قیمتی ترین محموله عالم است....
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 3⃣1⃣
عباس با رنگی از فریاد در کلام رجز می خواند،میجنگد و پیش می تازد: والله ان قطعتوا یمینی.........
دست راست را از خدا گرفته ام برای حمایت از حسین.حسینی که دین و آیین من است.دادن دست در راه حسین که کاری نیست.هزار جان فدای حسین.نه من از زنان مصری کمترم که به دیدن جمال یوسف، دست از ترنج باز نشناختند،نه یوسف از حسین من زیباتر و شکوهمندتر است.یوسف جلوه ای از جمال حسین من است.حسین من یوسف آفرین جهان است.حسین من یک نگاه،جهان را یوسفستان میکند.کار جنگ و دفاع با یک دست دشوارتر شده است .بخصوص که اکنون سپر نیز از دست فرو افتاده است و مشک در معرض تیرهای نگاه دشمنان قرار گرفته است.اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمیکند چرا که مشک همچنان...اما نه...ناگهان تیری بر قلب مشک می نشیند و جگر عباس رابه آتش می کشد.تیر بر مشک نه که بر قلب عباس می نشیند و عباس در خود فرو می شکند ومچاله می شود.و دشمن به روشنی می فهمد که عباس ،دیگر توانی برای جنگیدن و دلیلی برای زنده ماندن ندارد.تیری دیگر پیش می آید و درست بر سینه عباس می نشند این تنها تیری است که عباس از آن استقبال میکند و آنرا گرم در آغوش می فشرد.کودکان اکنون با تشنگی چه می کنند؟ سکینه به آنها چه می گوید؟ سکینه اکنون چگونه بچها آرام میکند؟ زینب، زینب، زینب...زینب اکنون با دل خویش چه می کند؟ با دل سکینه چن می کند؟ ...
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 4⃣1⃣
...این حکیم بن طفیل است که نخلستان را دور زده و از مقابل با عمود آهنین پیش می آید.بگیرید این تتمه جان عباس را که از آبرویش گرانبها تر نیست.حسین جان! جانم به فدات!تو ازین پس چه میکنی؟ می دانم که با رفتنم پشت تو خواهد شکست.از این پس تو با پشت خمیده چه میکنی؟! حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم،یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم،یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم...یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم و به آداب عاشقی مؤدب باشم.اما درست در اوج حادثه...شاخسار دستانم از درخت بدن فرو ریخت.مشک امیدم دریده شد و آب آرزوهایم هدر رفت.من شعله متراکمی بودم که می توانستم تمام جبهه دشمن را به آتش بکشم و خاکستر کنم اما در نطفه اتفاق شکستم و در عنفوان اشتعال فرو نشستم.حسین جان مرا ببخش که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانی ات دفاع کنم.این آخرین ضربه دشمن است که پیش می آید و مرا از شرمساری کودکانت می رهاند.ای خدا! این فاطمه است این زهرای مرضیه است که آغوش گشوده است تا سر مرا به دامن بگیرد.این فاطمه است که فریاد می زند پسرم! عباس! من کی ام؟! جان هستی فدای لحظه دیدارت فاطمه جان! برادرم !حسین جان!مادرمان فاطمه مرا به فرزندی قبول کرده است. اکنون برادرت را دریاب_ برادرم!
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت5⃣1⃣
اکنون مردی از اسب به زیر افتاده است.مردی که دوشینه شب،خواب را بر چشم دشمن حرام کرده است. مردی که حیاتش،حیات دشمن را تا لحظه معلق نگاه داشته است.مردی که تنفسش،نفس را در سینه دشمن،حبس کرده است.مردی که صلابتش،پشت غرور دشمن را به خاک مالیده است.اکنون شیری بر زمین افتاده است که هیبت زنده بودنش،زندگی را بر مذاق روباهان،تلخ می کرده است. در این حال چه توقعی می توان داشت جز این که دشمنان،همه دشمنان،ناگهان به سمت او هجوم برند و هر کدام با نیزه ای،شمشیری،خنجری و حتی شده با سنگی،زهر کین خود را بر پیکر او بریزد و افتخاری برای خاندان خود کسب کنند؟!عباس اما به اینها نمی اندیشد.این هجوم ملخ وار دشمن،بر مزرعه هستی او ذره ای ذهن و دلش را مشغول نمی کند.و حتی فرود تیغ ها بر زخم ها عبور خنجرها از جراحت ها،ذره ای پیکرش را نمی آزارد.او اکنون فقط به حسین فکر می کند که تمامی آسمان اوست در زمین.عشق حسین،آنچنان در تار و پود او تنیده شده که جز حسین،هیچکس را نمیبیند وجز صدای او هیچ صدایی را نمی شنود وجز رایحه او هیچ بویی را به مشام، راه نمی دهد.نبض حسین نیز از آن سو با قلب عباس می تپد.
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 6⃣1⃣
اکنون هیچ کس در اطراف عباس نمانده است.همه از ترس اینکه حسین،به انتقام خون برادر،از دم تیغشان بگذراند و جانشان را بستاند،گریخته اند. و نمی دانند که با رفتن عباس،قوت و توش و توان حسین رفته است،پشت حسین شکسته است.رمق جنگیدن برای حسین نمانده است، انگیزه زنده ماندن برای حسین نمانده است.عباس پشت وپناه حسین بوده است،تکیه گاه حسین بوده است،و در مقابل دشمن، بیشترین و برترین تمهید حسین بوده است،از این پس، چه آسوده می خوابند آن چشمها که از صلابت حضور تو خواب نداشتند.وآنها که در سایه سار امن حضورت، به خواب می رفتند،از اینپس در حسرت یک خواب آرام می سوزند.حسین هنوز چند گام مانده به عباس،از اسب فرود می آید و تتمه توان و باقی رمقش را در زانوان لرزانش می ریزد که تا رسیدن به عباس همراهی اش کنند.وهمراهی اش میکنند.درست تا همانجا که او ایستادن و ایستاده ماندن را ضروری می شمرد،درست تا آستانه پیکر عباس.در این نقطه،او ایستادن را نمی خواهد،حتی اگر بتواند.اینجا که عباس به خاک و خون نشسته است ،حسین ایساده ماندن را خلاف اخوت ومروت می شمرد اگر چه عباس خود برای ایستاده ماندن حسین، به خاک و خون نشسته باشد. اکنون اینجا غریب ترین زمان و مکان عالم امکان است.اکنون ،اینجا ملتقای خورشید و ماه است،نقطه ای است از زمان و مکان که خورشید و ماه به هم می رسند.اینک هستی در ملتقای این دو نگاه، در دیدار خورشید وماه،آرام و قرار میگیرد...
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت7⃣1⃣
ای ماه درخشان! تو همواره یاورم بودی و پشت و پناهم.بعد از تو،زندگی،طراوت ندارد،معنا ندارد.اما به یقین فردا با هم و کنار هم خواهیم بود.قطرات اشک_گدازه های جگر_ از گونه های حسین فرو می ریزد و با اشک خونرنگ عباس در می آمیزد.مرج البحرین یلتقیان..صدای هلهله سعبانه دشمن،از سمت و سوی خیمه ها بهگوش می رسد.و عباس،عباس پر کشیده،عباس سفر کرده،عباس به دیار باقی شتافته،عباس دست از جان و جهان شسته و عباس دست به خدا داده،ناگهان لب به سخن می گشاید و خطاب به حسین می گوید: برخیز مولای من!قسم به جدتان رسول الله که از کنار این جسد بی جان برخیزید و به حراست از اهل بیت خیام بپردازید.بعید نیست که پای جرأت وجسارت دشمن هم الان به خیمه ها گشوده شود.حسین، بی آنکه چشم از عباس بردارد،از جا برمی خیزد.حسین برمی خیزد چرا که هر آن نزدیکتر شدن گرگان به خیام بانوان را بر نمیتابد.حسین را نه توان جسم و جان،که غیرت و همیت است که از جا بلند میکند تا به داد خیمه ها برساند.این چه غیرت و همیتی است در تو عباس!که پس از شهادت و مفارقت از این جهان نیز همچنان غم حسین را با خود می بری و غصه حرم حسین را می خوری!حسین برمی خیزد.اما پیش از آنکه چشم از عباس و قدم از قدم بردارد،آخرین دعا و ثنایش را هم به نگاه تودیع و بدرقه اش ضمیمه میکند:برترین و بهترین پاداش برادرانه نصیب تو باد که یاری برادرت را در حیات و ممات وجهه همت خود ساختی.حسین برمی خیزد.اما شکنندگی عمود خیمه وجودش،بیشتر و رمق بازمانده در زانوانش کمتر ز آن است که بتواند ایستاده بماند...
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 8⃣1⃣
گرعشق نبودی و غم عشق نبودی،چندین سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟_ ور باد نبودی که سر زلف ربودی،رخساره معشوق به عاشق که نمودی؟رؤیت رخسار حضرت ابو فاضل، بدون رؤیت صحنه کربلا و روز عاشورا ممکن نیست.و اساسا چنین رخساری در چنان زمان و مکانی دیدنی است. به عبارتی اگر کسی بخواهد محل تولد عباس را هم ببیند باید به کربلا رجوع کند.چرا که کربلا و عاشورا برای حضرت عباس،مرحله پایان نیست،نقطه آغاز است،بام پرواز است.چنین نیست که زندگی عباس در کربلا به پایان برسد.زندگی عباس،از کربلا آغاز می شود.بگردید! تمام صفحات تاریخ را زیرو رو کنید. از تمام زندگی سی و چند ساله عباس،محال است که سی صفحه زندگی نامه یا شرح احوال و رفتار و گفتار پیدا کنید.به زحمت اگر بتوانید یک برگ را به دو برگ برسانید.و این اصلا جای شگفتی نیست.چرا که عباس در طول سالهای پیش از کربلا،زندگی نکرده است.وبرای کسی که زندگی نکرده،چه زندگی نامه ای می تواند نوشته شده باشد.پس برای رؤیت محل ولادت عباس هم کربلا را باید دید و برای خواندن اولین صفحات از زندگی عباس هم ، عاشورا را باید ورق زد.و ...برای درک مقام عباس،امام حسین را باید شناخت.اگر کسی دغدغه درک خصائص حسینی و دلائل تقربش به آستان الوهی را نداشته باشد از اسرار و دلایل برگزیده شدن عباس،توسط امام حسین،هیچ رایحه ای به مشامش نمی رسد.ما _یعنی فرشتگان_تمامی وقایع کربلا را لحظه به لحظه و آن به آن از بام آسمان، رصد می کردیم و همه حوادث را _تلخ و شیرین_ با همه دقایقش پی می گرفتیم.....
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 9⃣1⃣
هر که برای حسین اشک می ریزد،پیداست که چشمی برای گریستن و اشکی برای ریختن دارد.هر که در مصیبت حسین،دلش می شکند و اشکش جاری می شود،پیداست که اهل محبت است. و هر که اهل محبت است،مجذوب حسین می شود؛دیر یا زود،خودآگاه و ناخودآگاه.و هر که مجذوب حسین شود، از جنس حسین می شود،متصف به صفات حسین می شود.متخلق به اخلاق حسین می شود.و در دنیا هر که از جنس حسین باشد، هر که مجذوب حسین بشود،هر که با حسین پیوند بخورد،هر که حسینی شود،در جهان آخرت نیز حسین سراغش را میگیرد،پیدایش میکند و رفاقت و شفاعت و همدلی اش را با او ادامه می دهد.ومگر ممکن است کهکسی حسینی باشد و بهشتی نباشد!؟ و مگر ممکن است که کسی از جنس حسین بشود و وارد بهشت نشود!؟بهشتی که خود از نور حسین آفریده شده است.سلام بر مبتلای به غمها و غصه ها و مشته اشکها و گریه ها!سلام بر کسی که آگاهی و هدایت مردم را به بهای رنج و محنت خویش برگزید و تا مردم را به بهانه گریستن بر مصائب خود رستگار کند،کشته گردید.خدایا! من شهادت می دهم که او ولی توست و فرزند ولی تو،او را از میان امامان برگزیدی و حجتی برای بندگانت قرار دادی(زیارت اربعین)....
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️
#سقای_آب_و_ادب
قسمت 0⃣2⃣
...حساب عباس اما از حساب عالم و آدم جداست.عباس،دست پرورده منحصر به فرد خداست.عباس کسی است که پای اهل زمین را به آسمان باز می کند.عباس کسی است که دست را به افلاک می رساند.گویی که خدا در تخمیر طینت عباس،خلقتی بدیع را از نظر گذرانده است،اتفاق تازه ای را اراده کرده است و طرحی نو در انداخته است.گویی که در خلقت عباس،خدا از افق«فتبارک الله» خویش هم فراتر رفته است و عباس را چون نشان افتخاری بر سینه «احسن الخالقین» خویش آویخته است.اگر انوار چهاردهگانه عصمت،از آسمان به زمین فرود می آیند،عباس از زمین به آسمان عروج می کند و در عرصه عرش رحمان خیمه جاودان می زند.اگر آنها از افلاک هجرت می کنند و هر کدام چند صباح مهمان بستر خاک می شوند،عباس، پای از خاک در می کشد و سر به افلاک می سایند.
عباس کسی است که در عرصه عشق و محبت،به فتح قله های نامکشوف پا می گشاید و به خرق عادت و اعجاز و کرامت،دست می زند،آنچنان که خالص ترین و غیورترین عشاق عالم را مبهوت خویش می گرداند و بر زانوی تلمذ می نشاند.عباس کسی است که قاموس اخوت و مواسات را در باب ابوفاضل به لکنت دچار می سازد.عباس کسی است که سرمشق های عاشقی در پرتو نقش قدمهایش،رنگ می بازد و هرچه نقطه،حول خال عارضش عود می سوزاند و اسپند می چرخاند...
ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️