eitaa logo
عطر مشکات
2.1هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
124 فایل
دراز شد سفرِ یارِ دور گشته‌ی ما... و دل بی‌تابانه نجوا می‌کند: أَیْنَ صٰاحِبُنٰا؟ 💔 هر روز؛ نجواى دلتنگی ماست... و هر اشک؛ زبان بی‌ قراری دلهاست 📿 ادمین: @admin_etr_meshkat 🌿 صفحه رسمی: @Etr_meshkat #موسسه_طلیعه_عطر_مشکات_همدان
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت 8⃣2⃣ ✨ هدایت کردن افراد گمراه بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. آنها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. یکی از آنها خیلی بدتر از بقیه بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت! اصلا چیزی از دین نمی دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد. حتی می گفت: " تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام. " به ابراهیم گفتم: " آقا ابرام این ها کی هستند دنبال خودت می یاری؟" با تعجب پرسید:" چطور، چی شده؟!" گفتم: " این پسر دنبال شما وارد هیأت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین علیه السلام و کارهای یزید می گفت. این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد!! " ابراهیم زد زیر خنده و گفت: " این پسر تا حالا هیات نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها را مذهبی کنیم هنر کردیم. " دوستی این پسر با ابراهیم باعث شد که همه کارهای اشتباهش را کنار بگذارد. یکی از روز های عید همین پسر را دیدم. بعد از ورزش یه جعبه شیرینی پخش کرد. بعد گفت رفقا من مدیون شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا خیلی ممنونم. من اگر با شما. . آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و ..داشتم به کارهای ابراهیم دقت می کردم. چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش می کرد. بعد هم آنها را به مسجد و هیات می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین علیه السلام. یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین علیه السلام افتادم که فرمودند: " یا علی، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است. " ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت9⃣2⃣ ✨خمس از ديگر علمائي كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشت مرحوم حاج آقا هرندي بود. اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشي بود. سال 61 يكروز به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم واز حاج آقا پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت. دو هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفته پيش حاجي، من هم سريع رفتم ببينم چي شده. ابراهيم مشغول حساب سال بود و داشت خمس اموالش رو حساب مي‌كرد. از آنجائي كه مي‌دانستم او براي خودش چيزي نگه نمي‌دارد تعجب كردم كه خمس چه چيزي را مي‌خواهد بدهد. حاج آقا حساب سال را انجام داد وگفت 400 تومان خمس شما مي‌شود. بعد ادامه داد: من با اجازه‌ اي كه از آقايون مراجع دارم وشناختي كه از شما دارم آن را مي‌بخشم. اما ابراهيم اصرار داشت كه اين مبلغ راپرداخت كند. وبالاخره خمس را پرداخت كرد.كار ابراهيم مرا به ياد حديثي از امام صادق(ع) انداخت كه مي‌فرمايد: " كسي كه حق خداوند(مانند خمس)را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد كرد." آثارالصادقين ‌ج5ص466 بعداز نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم و به حاجي گفت : "دو تا پارچه پيراهني مثل دفعه قبل مي‌خوام." حاجي نگاهي كرد وگفت: " پسرم تو تازه از من پارچه گرفتي، اينها پارچه دولتيه، ما هم اجازه نداريم بيش از اندازه به كسي پارچه بديم." ابراهيم چيزي نگفت، ولي من كه مي‌دانستم قضيه چيست گفتم: ‌"آخه پدر جان اين آقا ابراهيم پيراهن‌هاي قبلي رو انفاق كرده. بعضي از بچه‌هاي زورخونه هستند كه لباس آستين كوتاه مي‌پوشن يا وضع ماليشون خوب نيست وابراهيم براي همين پيراهن رو به اونها مي‌ده. "حاجي در حالي كه با تعجب به حرفاي من گوش مي‌كرد. يه نگاه عميق تو صورت ابراهيم انداخت وگفت : "اين دفعه براي خودت پارچه رو مي‌بُرم. حق نداري به كسي ببخشي، هركسي كه خواست بفرستش اينجا. " ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت 0⃣3⃣ ✨ورق بازی نیمه شعبان بود. با ابراهیم وارد کوچه شدیم چراغانی کوچه خیلی خوب بود. بچه های محل انتهای کوچه جمع شده بودند. وقتی به آنها نزدیک شدیم همه مشغول ورق بازی و شرط بندی و ... بودند! ابراهیم با دیدن آن وضعیت خیلی عصبانی شد. اما چیزی نگفت. من جلو آمدم و آقا ابراهیم را معرفی کردم. بچه ها هم با ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند. بعد طوری که کسی متوجه نشود، ابراهیم به من پول داد و گفت: " برو ده تا بستنی بگیر و سریع بیا." آن شب ابراهیم با تعدادی بستنی و حرف زدن و گفتن و خندیدن، با بچه های محل ما رفیق شد. در آخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت. وقتی از کوچه خارج می شدیم تمام کارت ها پاره شده و در جوب ریخته شده بود! ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت 1⃣3⃣ ✨فرد چشم چران یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیراخلاقی می گشت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند. در آن شرایط کمتر کسی آن شخص را تحویل می گرفت. اما ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود! حتی جلوی دیگران خیلی بهش احترام می گذشت. مدتی بعد ابراهیم با او صحبت کرد. ابتدا او را غیرتی کرد و گفت: "اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آن ها را اذیت کند چه می کنی؟ " آن پسر با عصبانیت گفت: " چشماش را در میارم." ابراهیم خیلی با آرامش گفت: " خب پسر، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری، چرا همان کار اشتباه را انجام می دی؟!" بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد. حدیث پیامبر اکرم (ص) را گفت که فرمودند: «چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببیند.» بعد دلایل دیگر هم آورد. بعد گفت تصمیم خودت را بگیر، اگه می خواهی با ما رفیق باشی باید این کارها را ترک کنی. برخورد خوب و دلایلی که ابراهیم آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد. او به یکی از بچه های خوب محل تبدیل شد. همه خلاف کارهای گذشته را کنار گذاشت. این پسر نمونه ای از افرادی بود که ابراهیم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن های به موقع، آنها را متحول کرده بود. نام این پسر هم اکنون بر روی یکی از کوچه های محله ما نقش بسته است! ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت 2⃣3⃣ ✨نگاه به نامحرم پس ازاتمام هیئت دور هم نشسته بودیم. داشتیم با بچه ها حرف می زدیم. ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود! وقتی بچه ها رفتند. آمدم پیش ابراهیم. هنوز متوجه حضور من نشده بود. با تعجب دیدم هر چند لحظه ، سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می زند! یکدفعه با تعجب گفتم: "چیکار می کنی داش ابرام؟! " تازه متوجه حضور من شد.از جا پرید و از حال خودش خارج شد!بعد مکثی کرد و گفت: "هیچی ، هیچی ، چیزی نیست! " گفتم: " به جون ابرام نمی شه ، باید بگی برای چی سوزن زدی توی صورتت . " مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم هائی که بغض کرده اند گفت: " سزای چشمی که به نامحرم بی افتد همینه." آن زمان نمی فهمیدم که ابراهیم چه می کند و این حرفش چه معنی دارد، ولی بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان را خواندم ، دیدم که آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه ، خودشان را تنبیه می کردند.از دیگر صفات برجسته شخصیت او دوری از نامحرم بود.اگر می خواست با زنی نامحرم ، حتی از بستگان ، صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی گرفت.به قول دوستانش : " ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت! " 👈و چه زیبا گفت امام محمد باقر (علیه السلام) : " از تیرهای شیطان ، سخن گفتن با زنان نامحرم است." ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت3⃣3⃣ ✨مجلس حضرت زهرا جواد مجلسي راد،مرتضي پارسائيان: به جلسه مجمع‌الذاكرين در مسجد حاج‌ابوالفتح رفته بوديم .در جلسه اشعاري در فضائل حضرت زهرا (س) خوانده مي‌شد که ابراهيم آنها را مي‌نوشت. اواخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه‌خواني كرد، ابراهيم در حالتي كه از خود بي‌خود شده بود دفترچه شعرش را بست و با صداي بلند گريه مي‌كرد. من از این رفتار ابراهيم بسيارتعجب كردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت: "آدم وقتي به جلسه حضرت زهرا(س) وارد شد بايد حضور خود خانم رو حس كنه چون جلسه متعلق به حضرتِ» و بعد ديگر چيزي نگفت. يك شب به اصرار من به جلسه‌ عيدالزهراء رفتیم ، فكر مي‌كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه است خيلي خوشحال مي‌شود. مداح جلسه ، مثلاً براي شادي حضرت زهراء(س) حرف‌هاي زشت و نامربوطي را به زبان مي‌آورد، اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم.در راه گفتم:" فكر مي‌كنم ناراحت شديد درسته؟" ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي را نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش را تكان مي‌دادگفت: "توي اين جور مجالس خدا پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه" و چند بار اين جمله را تكرار كرد، بعدها وقتي نظر علماء را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم. ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت4⃣3⃣ ✨روضه و توسل به حضرت مادر (س) جبهه كه بوديم توسل‌های ابراهيم بيشتر به حضرت صديقه طاهره (س) بود و هميشه روضه حضرت را مي‌خواند. وقتي هم كه مجروح شده بود و در بيمارستان نجميه تهران بستري بود هنگامی كه دوستانش به ملاقاتش می‌آمدند شروع به روضه خواندن می‌کرد، مي‌گفت: " بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاً حضرت زهرا (س) كار سازه". زماني هم كه خبرنگار مجله پيام انقلاب با ابراهيم مصاحبه ‌كرد و پرسيد: "چگونه در عمليات فتح‌المبين پيروز شديد؟" ابراهيم جواب داد:"ما در فتح‌المبين جنگ نكرديم ما راهپيمايي مي‌كرديم و فقط «يا زهرا (س)» مي‌گفتيم " در عمليات فتح‌المبين كه ابراهيم مجروح شده بود سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني كه مربوط به بهداري ارتش بود و مجروحين زيادي در آنجا بستري بودند قرار دادیم. سالن به قدري شلوغ بود و مجروحين آه و ناله مي‌كردند كه هيچ‌ كس آرامش نداشت. بالاخره يک گوشه‌اي را پيدا كرديم و ابراهيم را روي زمين خوابانديم ، پرستارها هم زخم گردن و پاي ابراهيم را پانسمان كردند در آن شرايط كه اعصاب همه به هم ريخته بود و سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود ناگهان ابراهيم با صدايي رسا شروع به خواندن شعر زيبايي در وصف حضرت زهرا (س) کرد كه رمز عمليات هم نام مقدس ايشان بود. براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن را فرا گرفت .هيچ مجروحي ناله نمي‌كرد. انگار همه چيز رديف و مرتب شده بود. به هر طرف كه نگاه مي‌كردي آرامش موج مي‌زد و قطرات اشك بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاري مي‌شد. همه آرام شده بودند ، وقتي خواندن ابراهيم تمام شد، يكي از خانم دكترها كه مُسن تر از بقيه بود و حجاب درستي هم نداشت و خيلي هم تحت تأثير قرار گرفته بود جلو آمد و سريع گفت: "من كاري به محرم و نامحرم ندارم تو هم مثل پسرمي " و بعد نشست و پيشاني ابراهيم را بوسيد و گفت: "فداي شما جوون‌ها". قيافه ابراهيم ديدني بود، گوش‌هايش سرخ شده بود. از خجالت ملافه را روي صورتش انداخت ... ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت5⃣3⃣ ✨ما تو را دوست داريم پائيز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين‌بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهيم به حضرت زهرا (س) بود، هر جا مي‌رفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه‌آفريني‌هاي او را در عمليات‌ها تعريف مي‌كردند كه همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود. به منطقه سومار كه رفتيم و به هر سنگري که سر مي‌زديم از ابراهيم مي‌خواستند كه براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرا (س) بخواند. شب در جمع بچه‌هاي يكي از گردان‌ها شروع به مداحي كرد صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخي مي‌كردند و چيزي گفتند كه خيلي ناراحت شد. ابراهيم عصباني شد و مي‌گفت: "من مهم نيستم، اينها مجلس حضرت رو شوخي گرفتند. براي همين ديگه مداحي نمي‌كنم". هر چه مي‌گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه‌ها رو به دل نگير، تو كار خودت رو بكن"، بي‌فايده بود آخر شب هم كه برگشتيم مقر، قسم خورد كه ديگه مداحي نمي‌كنم. ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان مي‌دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من را صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "اين بابا انگار نمي‌دونه خستگي يعني چي؟" البته مي‌دانستم كه او هر ساعتي هم بخوابد ،قبل از اذان بيدار است و مشغول نماز مي‌شود. ابراهيم بچه‌هاي ديگر را هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س). اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه‌ها را جاري كرد و من كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب مي‌كردم، ولي چيزي نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتيم. بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: "مي‌خواي بپرسي با اينكه قسم خوردم چرا روضه خوندم؟" گفتم: "خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه..." پريد تو حرفم و گفت: "چيزي كه بهت مي‌گم تا زنده‌ام جايي نقل نكن". بعد ادامه داد: "ديشب خواب از چشمام رفته بود ولی نيمه‌هاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره (س) تشريف آورند و گفتند: " نگو نمي‌خوانم ما تو را دوست داريم هر كس گفت بخوان تو هم بخوان " ديگر گريه امان صحبت كردن نمي‌داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد... ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت6⃣3⃣ ✨نماز شب امام صادق (علیه السلام) می فرماید: "هر کار نیکی که بنده ای انجام می دهد در قرآن ثوابی برای آن مشخص است؛ مگر نماز شب." زیرا آنقدر پر اهمیت است که خداوند ثواب آن را معلوم نکرده و فرموده: "پهلوهایشان از بستر جدا می شود و هیچکس نمی داند به پاداش آنچه کرده اند.چه چیزی برای آنها ذخیره کرده ام." همان دوران کوتاه سرپل ذهاب، ابراهیم معمولا یکی دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار می شد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور می شد. اما من شک نداشتم که از بیداری سحر لذت می برد و مشغول نماز شب می شود. یکبار ابراهیم را دیدم. یک ساعت مانده به اذان صبح ،به سختی ظرف آب تهیه کردو برای غسل و نماز شب از آن استفاده نمود . ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت 7⃣3⃣ ✨ظاهر ساده در ایام ابتدای جنگ، ابراهیم الگوی بسیاری از بچه های رزمنده شده بود. خیلی ها با رفاقت با او افتخار می کردند. اما همیشه طوری رفتار می کرد تا کمترمطرح شود. مثلا به لباس نظامی توجهی نداشت، پیراهن بلند و شلوار کردی می پوشید تا هم به مردم محلی آنجا نزدیک تر شود، هم جلوی نَفْسْ خود را گرفته باشد. ساده و بی آلایش بود. وقتی برای اولین بار بود دیدم فکر کردیم که او خدمتکار برای رزمندگان است. اما مدتی که گذشت به شخصیت او پی بردیم. ابراهیم به نوعی ساختار شکن بود. به جای توجه به ظاهر و قیافه، بیشتر به فکر باطن بود. بچه ها هم از او تبعیت می کردند. همیشه می گفت: " مهم تر از اینکه برای بچه ها لباس های هم شکل و ظاهر نظامی درست کنیم باید به فکر آموزش و معنویت نیروها باشیم و تا می توانیم بیشتر با بچه ها رفیق باشیم. " نتیجه این تفکر، در عملیات های گروه، کاملا دیده می شد. هر چند برخی با تفکرات او مخالفت می کردند. ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت 7⃣3⃣ ✨ظاهر ساده در ایام ابتدای جنگ، ابراهیم الگوی بسیاری از بچه های رزمنده شده بود. خیلی ها با رفاقت با او افتخار می کردند. اما همیشه طوری رفتار می کرد تا کمترمطرح شود. مثلا به لباس نظامی توجهی نداشت، پیراهن بلند و شلوار کردی می پوشید تا هم به مردم محلی آنجا نزدیک تر شود، هم جلوی نَفْسْ خود را گرفته باشد. ساده و بی آلایش بود. وقتی برای اولین بار بود دیدم فکر کردیم که او خدمتکار برای رزمندگان است. اما مدتی که گذشت به شخصیت او پی بردیم. ابراهیم به نوعی ساختار شکن بود. به جای توجه به ظاهر و قیافه، بیشتر به فکر باطن بود. بچه ها هم از او تبعیت می کردند. همیشه می گفت: " مهم تر از اینکه برای بچه ها لباس های هم شکل و ظاهر نظامی درست کنیم باید به فکر آموزش و معنویت نیروها باشیم و تا می توانیم بیشتر با بچه ها رفیق باشیم. " نتیجه این تفکر، در عملیات های گروه، کاملا دیده می شد. هر چند برخی با تفکرات او مخالفت می کردند. ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
قسمت 8⃣3⃣ ✨خلوص روی موتور نشسته بودیم ، به زیبایی شروع به خواندن اشعاری برای حضرت زهرا (س) نمود . از ابراهیم خواستم همان شعر را در هیئت به همان سبک بخواند ،اما زیر بار نرفت .میگفت: " اینجا مداح دارند . من هم که اصلا صدای خوبی ندارم ، بیخیال شو...اما میدانستم هروقت کاری بوی غیر خدا دهد ، یا باعث مطرح شدنش شود ترک میکند. در مداحی عادت جالبی داشت . به بلند گو، اکو و .... مقید نبود بارها می شد که بدون بلند گو می خواند . در سینه زنی خیلی محکم سینه میزد می گفت: " اهل بیت همه وجودشان را برای اسلام دادند ما همین سینه زنی را باید خوب انجام دهیم . " در عروسی ها و در عزاها هرجا که میدید وظیفه اش خواندن است میخواند . اما اگر می فهمید به غیر از او مداح دیگری هست نمی خواند و بیشتر دنبال استفاده بود . ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat