#خاطره ای از همسر علامه طباطبایی
#قند و شکری که تمام نمی شود!
حاج خانم! در این ۱۴ سال و نیم، یک مرتبه که از دست علامه عصبانی شدید و دیگر کارد به استخوان رسیده بود، کی بود و چه چیزی گفتید؟
همسر علامه:
یک روز حاج آقا مشغول نوشتن بود. خادممان، مقدار کمی قند آورد و گفت: این هم سهم شماست. گفتم: این؟ گفت: بله. دیگر من چه کار کنم؛ همین را داده اند.
به حاج آقا گفتم: حاج آقا ببین این جیره ماست؛ این خانه با این قند و شکر!
حاج آقا گفت: برکت با خداست. اگر برکت است، می رسد؛ ناراحت نباش!
من هم از عصبانیت هیچ چیز نگفتم. این ماجرا گذشت و باور کنید از آن روز تا به حال، قند و شکر در خانه ما تمام نمی شود. @lezatezendegisalem