eitaa logo
فٰاطِمـیــٖون♡
127 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
43 فایل
آقا جان! اگࢪ دیدم‌ونشناختم سلامٌ علیڪم(: ¹⁹/⁷/¹⁴⁰⁰ #اللّٰهم‌عجل‌لولیڪ‌الفࢪج³¹³ • می لرزد از نام بلند فٰاطِمـیــٖون هرروز و شب و پیوسته بر خود کوه صهیون:))) • ڪپۍ‌‌بھ‌عشق‌مولــا‌آزادھ‌‌مشتۍ🌱'! • دلتنگی هایمان را برای حضرت مادر مینویسیم🖐🏽 @mmaadar
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 🌱 《 لالالالا گُلم باشی/ همیشه در بُرم باشی/ لالالالا عزیز/ قد و بالات مثال نی بلنده/ لب لعلت مثال نرمِ قندِ/ لب لعلت نده ناکس ببوسه/ بده به حضرت زهرا ببوسه ....》 همین طور که رفتار امروز راضیه متفاوت شده بود، مراسم این هفته حسينيه هم زیر و رو شده بود. بالاخره به بيمارستان رسیدیم. با چهره ای ملتهب و چشمانی تار، اتفاقات را می دیدم و نمی دیدم. تیمور دست نگهبانی را گرفت. _آقا بذارین بریم تو دخترم این جاست. _نمی شه! برین کنار. تمیور با نگاه و حالت اضطرار اطراف را زیر و رو کرد‌. ناگهان دستی به شانه اش خورد. با شتاب برگشت. آقای مرادی و علی روبه رویمان ایستاده بودند. _سلام آقا تیمور. _پس کو مرضیه؟ _با لاله رفتن داخل اتفاقات. باز نگاهش را سمت اتفاقات برد‌ مردی آبی پوش کنار نگهبانان ایستاده بود. _خانواده کشاورز بیاین داخل. دیگر قفسه سینه ام تحمل تپش های قلبم را نداشت‌ دوست داشتم تمام چیز هایی که می بینم فقط یک کابوس باشد. بالاخره قفل دست های نگهبان از هم باز شد و ما با چشم دوختن به آن مرد به حریم اتفاقات پا گذاشتیم. مرضیه و لاله کنار در شیشه ای ایستاده بودند. تا وارد شوم؛ با شدت دست های مرضیه را فشردم و پرسیدم:《 راضیه کجاست؟!》 دخترونـــــ❄️ــه مذهبے