°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه در ابتدا گل سر هایی که تهیه کرده بودم را به نیت سه ساله ارباب پخش کردم برق نگاه دختران عر
#سفرنامه
به سمت حرم امام حسین حرکت کردیم
شلوغی بین الحرمین
زائران مشکی پوش امام حسین
احساس حضور ملائکه اسمان
تماما حال و هوای شب جمعه کربلا رو توصیف میکرد
به نقاشی دستم نگاه میکردم
منتظر فرصتی برای عکس انداختن از ان بودم
مقداری برای تایین ساعت قرار با بقیه دوستان معطل شدیم
که در همین حین عکس هایم را گرفتم
قصد برگرداندن نقاشی را نداشتم و میخواستم در حرم اقا بماند
ساعت قرار را مشخص کردیم
دیگر وارد صحن و سرای ارباب بی کفن شدیم
صف انتظار برای زیارت طولانی بود و فرصت کم
تصمیم گرفتیم به سرداب برویم و دعا بخوانیم
هنوز دلشوره صلوات هایم را داشتم
نکند نرسم.....
همیشه عادت داشتم به سفر های کربلایم رنگ و بوی خاص ببخشم
طبق عادت نزدیک ترین مکان به مضجع شریف نشستم
چادرم را در صورت کشیدم
دست هایم را گهواره کردم
و برای طفل شش ماهه ارباب لالایی خواندم
این کار قشنگ ترین حس عالم است
انگار در این لحظه خانم رباب ویژه به حال و هوای ادم نگاه میکند
برای این کار یک مداحی ویژه داشتم و هربار همان را گوش میدادم
با حسین طاهری هم کلام شدم
نمیگم چطور زدن
نمیگم چرا زدن
شبیه مادر بزرگت تورو بی هوا زدن
اشک کل صورتم را احاطه کرده بود
در مقابل ملیارد ها هم این لحظه را نمیخواستم از دست بدهم
رفتی رو نیزه بدون رباب
ای امون از دل خون رباب . ای امون از دل خون رباب
لالایی علی علی
لالایی علی علی
لالایی علی علی
دو دستم را تکان میدادم و اشک میریختم
مداحی که تمام شد
دلم نمیخواست از این حال خارج شوم
کار دیگه ای که هربار انجام میدادم گوش دادن مداحی از زبان عمه جانم زینب بود
سرم را به روی پاهایم میگذاشتم و از اقا میخواستم عین خواهرشون حضرت زینب به حرفایم گوش کنند
این مداحی انگار شرح حالی از وجودم بود
پلی کردم
شب تاره . بی قراره . دلی که چاره نداره
گویی حاج محمود کریمی تماما حرفای قلبم را به زبان میاورد
دوباره اشک های چشمانم سرازیر شد
خدا را بابت این حال شکر میکردم
توجهم به مداحی و درد و دل خواهرانه بود
مثل ابر بارون می باره جونمو نگه می دارم!!
تا بیاد داداش حسینم، سرم رو رو پاش بذارم
داداش حسین
بابا حسین
ارباب
اقا
اصلا نه
همه کسم
نفسام مونده تو سینه شرط انتظار همینه!!!
علی از نجف رسیده مادر اومد از مدینه
چقدر دلبرانه میگوید
شرط انتظار همینه.....
#پارت_دهم
#ادامه_دارد.....
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه راهی هویزه شدیم هویزه ای که همیشه قرص ارام بخشی بر جان و دل خسته ام بود با تو
#معجزه_نور 💫
#سفرنامه
با صدای اذان صبح چشم گشودم
در تایم ۳۰ دقیقه نماز خواندم و حاضر شدم
تا بقیه حاضر شن سریعا به یادمان هویز رفتم
دل کندن از انجا جزو محالات بود
زیارت وداعی کردم و به سمت اتوبوس رفتم
به خاطر بارون و سرمای شب قبل احساس سرماخوردگی داشتم
قرص سرماخوردگی خوردم ، قصد داشتم برای تاثیر بیشتر قرص دقایقی چشم هامو بر هم بزارم که رسیدیم به شط علی
قبل از رسیدن به شط علی بهمون خبر داده بودن که بارون اومده و زمین سراسر گل شده و نظرخواهی کردن که اگر مخالفیم رفتن به این یادمان را کنسل کنند
با رای اکثریت رفتیم شط علی
پامو از اتوبوس که بر زمین گذاشتم ، یک تا دو سانت تو گل فرو رفت
متوجه شدم اوضاع رو باید کنترل کرد
گام هام رو سبک و تند بر میداشتم
جلیقه های نجات رو بر تن کردیم ، نم رو جلیقه ها حال ادم را دگرگون میکرد
گروهی سوار قایق میشدیم و به دل اب های ارامِ خروشان میرفتیم، روایت شط علی از روایت هایی بود که حال هر شنونده ای را بهم میریخت
زمانی که راوی بر زبان جاری میکرد اینقدر که ماهی های گوشت خوار باعث ترس بچهای ما بودن ، عراقی ها نبودن ، عمق مظلومیت بچهامون مشخص میشد
در خیال هم نمیگنجد ، فرزندانمان به حکم دفاع از کشور به اب زنند و غیر از تمام موقعیت های استرس زا مثل وجود دشمن ، اب سرد ، نتیجه عملیات و....ماهی هایی که عاشق خوردن گوشت انسان ها هستن هم در اب وجود داشته باشد
یادمان شط علی با گشتی در اب به پایان رسید و به سمت طلائیه حرکت کردیم
طلائیه ای که قبلا به یاد مقر حضرت ابلفضلیا یادش میکردم و از بعد دیدن فیلم مجنون با دید بازتری واردش میشوم
بوی همت ها از طلائیه میاد
سه راه شهادتی که قرار ملاقات ملکوتیان بود
پای روایت مینشینیم
روایتی متفاوت ، مردی ترک زبان که از هردو دست جانباز هست مقابلمان می ایستد شروع به روایت طلائیه و عملیات جزیره مجنون میکند
سوالی ذهنم را درگیر میکند
عملیاتی که مرد از او حرف میزند همان عملیاته زین الدین هست؟
سوال خود را میپرسم
سر که بالا اوردم با گریه های مرد مواجهه شدم
در بین گریه هایش میگفت ما شرمنده شماهاییم
شرمنده ایم که شما هنوز نمیدونید در هر عملیات چه کسانی بودند و چه کسانی شهید شدند
از پرسش سوالم پشیمان میشوم
مرد شروع به صحبت میکند و میگوید من در روز های دیگر در ان قسمت (سمت اشاره انگشتش)روایت میکنم
روایت های من همراه با نقشه هست
دوباره به زیر گریه میزدند و میگوید : ببخشید اینقدر من من کردم ، من هیچی نیستم هیچ کاریم نمیکنم همش ماییم
صحبت ها و اخلاص این مرد برام خیلی عجیب بود
با تمام وجودش حرف میزد و از سوز دل سخن بر زبان میاورد
به سه راهی شهادت میرویم زمان کمی را انجا میمانیم و برمیگردیم به سمت اتوبوس ها که به سمت شلمچه قرارگاه حضرت زهرائی ها برویم
برویم برای روایت حاج حسین یکتا....
#پارت_دهم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra