به نام اوکه جهان راخلق کرد☺️
#رمان
#زندگی_دوباره
نوع:امنیتی.عاشقانه
#part_16
سوارماشین آقاایمان شدیم
آخ چقدحرف میزد
اونوقت میگن خانومازیادحرف میزنن
😐
دوس داشتم کیفموبزنم توچونش😐
من:آقاایمان احیاناشماباهمه انقدزیادحرف میزنین؟
آقاایمان:ببخشیداذیتتون کردم
معذرت میخام
من:ن راحت باشین ادامه بدین
😐
آقاایمان:ن زیادحرف زدم
من:خوبه پی بردید
بنده خداآقاایمان ازخجالت قرمز شده بود🤪
ولی حقش بود
رسیدیم به اون خونه ای که قراربودموقت اونجا باشم
آقاایمان:بفرمایین
اینجا هم محل سکونتتون
پیادهشین تاکامل براتون همه چیوتوضیح بدم
من:چشم
آقاایمان درخونروبازمیکنه
: بفرمایین تو
من چمدونارومیارم
من:چشم
رفتیم داخل
آقاایمان:ببینیدبه خاطراینکه شماچادرسرتونه
نبایدزیادرفت وآمدداشته باشین
چون بهمون شک میکنن
وسیله نیازداشتیدبگین براتون بگیرم
درضمن دانشگاه خودم میبرمتون
خودم میارمتون
من:خدایا😭چه تقدیریه این آخه
آقاایمان:چی چه تقدیریه
من:😅هیچی زندگی
آقاایمان:شوخی نکنیدمن دارم باهاتون جدی حرف میزنم
من:صدالبته😐
جدیت بله
ادامه بدین
آقاایمان:ببینیداین گوشی روبگیرین
خطش سفیده
بااین باهم درتماسین
درضمن
یک هفته دیگه
یکی ازرفیقام
میاداینجا
برای اجرای یک ماموریت
اسمش رسوله
اگه سوال درسی داشتین ازش بپرسین
بچه خوبیه
من:خودم میتونم درسموبخونم😒
آقاایمان:خلاصه رسول مخیه براخودش
خواستین میتونه سوالاتونوجواب بده
من:ببخشیدچه دلیلی داره یک مردوزن نامحرم باهم توی یک خونه باشن؟
آقاایمان:شمامیریدتوی اتاق رسول توی هال
درضمن این فقط برادوماهه
به خاطرماموریتی که تولندن داریم
من: صحیح
اون وقت این آقارسول شماچندسالشه؟
آقاایمان: مهمه؟
من: ن اصلا
😊
................
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
به نام اوکه جهان راخلق کرد☺️ #رمان #زندگی_دوباره نوع:امنیتی.عاشقانه #part_1 روزهاازشهیدشدن پدرم میگذ
.رفقایی که جدیدمیان توکانال
پارت یکمونه
امروز ذکر یا جواد الائمه ادرکنی خیلی مشکل گشاست
۱۴۰ یا ۱۴۰۰ مرتبه یا جواد الائمه ادرکنی اگه تونستید بفرستید✨
به نام اوکه جهان راخلق کرد☺️
#رمان
#زندگی_دوباره
نوع:امنیتی.عاشقانه
#part_17
آقاایمان:مراقب خودتون باشین
من:خودم مستقلم
آقاایمان:آهایک نکته دیگه
خانم مستقل
حواست باشه داخل دانشگاه نفوذی هس
ممکنه بهت نزدیک شن
اگه این موردبه پستتون خوردفورابهم بگین
من:چشم
حالابرین کلی
کاردارین مزاحمتون شدم
آقاایمان:مراحمیدخانم مستقل
فعلا
وقتی ایمان رفت محکم دروپشتش بستم
اه😐
واقعاچراگفتم من مستقلم😐💔
همین بس بودکه توسط یک پسرجوون
ازخودراضی ضایع شده بودم
رفتم طبقه بالادیدم دوتااتاق داره
یک اتاق برامن بود
یکی دیگش برااون رسوله😐
من هنوزدرک نمیکردم چرامن بایدبایدبایک پسرقراضه هم اتاق بشم؟؟؟؟؟
ولی خب براهدفم بایدتحملش میکردم
واین بدترین شکنجه ی ممکن بودبرامن😭💔
رفتم تواتاق
خودموپرت کردم روتخت
اول یک نفس عمیق کشیدموباخودم گفتم
:
تموم شد
داری به هدفت میرسی
یکم دیگه بایدتلاش کنی
تابرسی بهش
خدایاشکرت
داشتم این چیزافکرمبکردم
ک خوابم برد
یهویی دیدم صداپا میاد
ازخواب پریدم
آروم رفتم پایین
دیدم این آقاایمانه
من:شماخجالت نمیکشیدهمینجوری کله میکنین عین اسب میاین تو
خجالت بکشین بااین سنتون
آقاایمان:ببخشید
معذرت میخام
گوشیم جامونده بود
من: حالاهرچی
حتی اگه خودتونم جاگذاشته باشین بایدخبربدید
آقاایمان:ببینیدقرصاتونوخوردید😐
من:ن دوست ندارم بخورم
لطفابریدبیرون
آقاایمان:بیچاره رسول
من:آره آخی بیچاره
آقاایمان:خب الان میرم
هوففف
من: به سلامت
............