پارت اینده
لایانا:بابام خریدو فروش ماشین و خونه و خیلی چیزای دیه میکنه
من:اها باشع کی بر میگرده
لایانا:فک کنم بعد از ظهر
من:همیشه تو خونه تنهایی
لایانا:نه بابا بابام همیشه واسم پرستار میگرفت که کلی اذیتشون میکردم اوناهم دیگه نمی موندن
باقیافه مضلومی گفتم
من:یعنی میخوای منم اذیت کنی
لایانا:نه بابا من تو دویت دالم چرا اذیتت کنم
من :خوب چرا منو دوست دالی من چقدر با اونا فرق دالم مگه
لایانا:خو تو مهلبونی اونا انقدر منو نمی خندوندن بعدم اونا به بابام چش دارن
خندم گفته بود این یه زره بچه چیا میگه
من:از کجا میدونی من به بابات چش ندالم هوم
#نویسنده : #خادم_کربلا
بیا ببین پسر چهار ساله چیا میگه
رمان خونی خوبیا تو کانال بپر توش گل گلی
رمانی از جنس: #طنز #خلاق #دخترونه
رمانس ایتا رو میترکونه
بپر توش
@jjkhgcf
اینجا پر از #اتفاقاتیِ که در روزمرگی ما نیز قابل مشاهده است🤪
وقتی #نویسنده من باشم شخصیت ها یه روز خوشی رو تو زندگی شون برای خودشون #رقم نمیزنند. زندگی آنها پر از اتفاقات #خبیثانه است.
مثل #رسولی که بین #دوراهی گیر کرده که جان کدوم #برادرش رو از خطر نجات بده🙈
بدو بیا تا پارت هاش داغِ داغِ👀
https://rubika.ir/joinc/CBJHFEGD0CXQNGWNJSHGPTTYULMGLJDX