eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
367 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه سهیلا داوود منتظر شد تا وارد بشم بعد خودش بره یه قدم دیگه مونده بود برسم در خونشون که دو مرد جلوم ایستادن ترسیده بودم که یکیشون گف: -دیدی پیدات کردیم کوچولو فک کردی می تونی فرار کنی؟ قدمی یه عقب رفتم که به جسمی برخورد کردم برگشتم که داوود رو دیدم عصبانی -به به داداش شجاع اومدی از خواهر کوچولوت دفاع کنی؟ دیانا تو مشت ماست داوود غیرتی شده بوده: -اسم خواهرمو به دهن کثیفت نیار نمیذارم دست تو و امثال تو بیوفته خوشحال از اینکه پشتوانه ای دارم یهو... دوست داری ادامشو بدونی پس منتظر چی هستی وارد کانال زیر شو👇🏻 @fereshtehchadori رمان هیجانیه عشقی نهفته💜
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
از خانه زدم بیرون سوار ماشین که شدم یهو یه دستمال نشست روی دهنم و سیاهی مطلق چشم هایم را که باز کردم توی یک سوله بودم نمیدونستم کجام یه نگاه به خودم کردم چادرم پاره شده بود و دست هاو پاهام هم بسته شده بود به یک میله یکهویی یک در که قابل دیدم بود باز شد و فهمیدم شب شده یک خانم و آقا وارد سوله شدن با متانت و بدون هیچ ترسی گفتم ادامش در کانال زیر لینک خصوصی کانال https://eitaa.com/joinchat/2267152542Cf2882709ca لینک عمومی کانال @M_earaji
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه سهیلا داوود منتظر شد تا وارد بشم بعد خودش بره یه قدم دیگه مونده بود برسم در خونشون که دو مرد جلوم ایستادن ترسیده بودم که یکیشون گف: -دیدی پیدات کردیم کوچولو فک کردی می تونی فرار کنی؟ قدمی یه عقب رفتم که به جسمی برخورد کردم برگشتم که داوود رو دیدم عصبانی -به به داداش شجاع اومدی از خواهر کوچولوت دفاع کنی؟ دیانا تو مشت ماست داوود غیرتی شده بوده: -اسم خواهرمو به دهن کثیفت نیار نمیذارم دست تو و امثال تو بیوفته خوشحال از اینکه پشتوانه ای دارم یهو... دوست داری ادامشو بدونی پس منتظر چی هستی وارد کانال زیر شو👇🏻 @fereshtehchadori رمان هیجانیه عشقی نهفته💜
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه سهیلا داوود منتظر شد تا وارد بشم بعد خودش بره یه قدم دیگه مونده بود برسم در خونشون که دو مرد جلوم ایستادن ترسیده بودم که یکیشون گف: -دیدی پیدات کردیم کوچولو فک کردی می تونی فرار کنی؟ قدمی یه عقب رفتم که به جسمی برخورد کردم برگشتم که داوود رو دیدم عصبانی -به به داداش شجاع اومدی از خواهر کوچولوت دفاع کنی؟ دیانا تو مشت ماست داوود غیرتی شده بوده: -اسم خواهرمو به دهن کثیفت نیار نمیذارم دست تو و امثال تو بیوفته خوشحال از اینکه پشتوانه ای دارم یهو... دوست داری ادامشو بدونی پس منتظر چی هستی وارد کانال زیر شو👇🏻 @fereshtehchadori رمان هیجانیه عشقی نهفته💜
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«جمعه»♡
از خانه زدم بیرون سوار ماشین که شدم یهو یه دستمال نشست روی دهنم و سیاهی مطلق چشم هایم را که باز کردم توی یک سوله بودم نمیدونستم کجام یه نگاه به خودم کردم چادرم پاره شده بود و دست هاو پاهام هم بسته شده بود به یک میله یکهویی یک در که قابل دیدم بود باز شد و فهمیدم شب شده یک خانم و آقا وارد سوله شدن با متانت و بدون هیچ ترسی گفتم ادامش در کانال زیر لینک خصوصی کانال https://eitaa.com/joinchat/2267152542Cf2882709ca لینک عمومی کانال @M_earaji
_میفهمی چی میگی داوود؟! یعنی چی میخوام جدا بشم؟! داد زد:آره میفهمم چی میگم! میخوام ازش جداشم! از جام بلند شدم و روبه روش ایستادم! _هیییس چه خبرته؟! بی دلیل نمیشه که! _بی دلیل نیست! _خب دلیلش چیه؟! گوشیش رو در اورد و عکسی رو نشونم داد! گوشی رو ازش با عصبانیت گرفتم و دقیق شدم روش! با چیزایی که دیدم مبهوت نگاهی به داوودکه از عصبانیت چشماش قرمز شده بود و رگ گردنش متورم کردم! _این چیه؟! _زن من!! همون کسی که میگفتید ماهه! مثلش تو کل دنیا پیدا نمیشه! الان نشسته پیش اون عوضی گل میگه و گل میشنوه! نشستم روی مبل و سکوت کردم! هنوزم باورم نشده بود! _از اولم گفتم من این دختر رو نمیخوام! گیردادین که اِلاو بِلا باید با همین ازدواج کنی! بفرما تحویل بگیر! حق داشت سرزنشم کنه! من که میدونستم یکی دیگه رو دوست داره چرا باهاش اینجوری کردم؟! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشقانه هایی در راستای امنیت! رمانی زیبا و متفاوت! https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d منتظر حضور گرمت هستیم مشتی! درضمن ورودآقایان اکیدا ممنوع میباشد(حذف میشید)
_الان چرا با من قهری؟! من باز چکارکردم؟! برگشت سمتم و گفت:چرا قهرم؟! تا پنج صبح؛چرا به من شب بخیر نگفتی خوابیدی؟! با چشمای گرد نگاهش کردم! _آخه ما دقیقا تا پنج صبح داشتیم باهم صحبت میکردیم چه شب بخیری خوابم برد! _خوابم برد نداره! ساعت پنج صبح معلوم نیست منو پیچوندی کجا رفتی! درمونده گفتم:پیچوندن چی بابا من هفت صبح اومدم دنبالت! با جیغ گفت:بالاخره پنج تا هفت دوساعت! تومنو پیچوندی معلوم نیست کجا رفتی! _من غلط کردم یه شب بخیر یادم رفت! _شب بخیر خیلی چیز مهمیه! _یعنی چی....... _یعنی چی نداره! میخواستم حرف بزنم که گفت:هیسس هیچی نگو! معلوم نیست پنج صبح کجا پیچوندی رفتی! https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d چند زوج طنز و دیوونه در حاشیه امنیت ملی! با داستان هایی مختلف و متفاوت! ورودآقایان اکیدا ممنوع(حذف میشید)
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
سرم رو انداختم پایین و گفتم:ما باید جدا بشیم! _چی؟! _گفتم ما باید از هم جدا بشیم! _اما چرا؟! _بدرد هم نمیخوریم! _یعنی چی بدرد هم نمیخوریم!! نخواه! نخواه که بیشتر از این توضیح بدم وبشکنم! _همینکه گفتم!! _خب چرا یهویی همچین تصمیمی گرفتی؟! _خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم! _خب لااقل بگو چرا؟! _گفتم که! مابدرد هم نمیخوریم! _خیلی نامردی که اینجوری داری زجرم میدی! میدونست دارم بیشتر از خودش زجر میکشم؟! _توکه میخواستی بری؟! چرا اومدی توی زندگیم! چرا شد تنها دلیل نفس کشیدنم؟! اروم گفت:چرا خندیدی؟! بعدم رفت و من روی زمین فرود اومدم! مجبور بودم! وگرنه من از خودش عاشق تر بودم!!! شاید چون عاشقش بودم میخواستم خوشبختیش رو ببینم! نه اینکه کنارمن درد بکشه! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشقانه ای امنیتی و سراسر هیجان! رمانی زیبا و متفاوت! https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d منتظر حضور گرمت هستیم مشتی! درضمن ورودآقایان اکیدا ممنوع میباشد!
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
سرم رو انداختم پایین و گفتم:ما باید جدا بشیم! _چی؟! _گفتم ما باید از هم جدا بشیم! _اما چرا؟! _بدرد هم نمیخوریم! _یعنی چی بدرد هم نمیخوریم!! نخواه! نخواه که بیشتر از این توضیح بدم وبشکنم! _همینکه گفتم!! _خب چرا یهویی همچین تصمیمی گرفتی؟! _خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم! _خب لااقل بگو چرا؟! _گفتم که! مابدرد هم نمیخوریم! _خیلی نامردی که اینجوری داری زجرم میدی! میدونست دارم بیشتر از خودش زجر میکشم؟! _توکه میخواستی بری؟! چرا اومدی توی زندگیم! چرا شد تنها دلیل نفس کشیدنم؟! اروم گفت:چرا خندیدی؟! بعدم رفت و من روی زمین فرود اومدم! مجبور بودم! وگرنه من از خودش عاشق تر بودم!!! شاید چون عاشقش بودم میخواستم خوشبختیش رو ببینم! نه اینکه کنارمن درد بکشه! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشقانه ای امنیتی و سراسر هیجان! رمانی زیبا و متفاوت! https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d منتظر حضور گرمت هستیم مشتی! درضمن ورودآقایان اکیدا ممنوع میباشد!
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
سرم رو انداختم پایین و گفتم:ما باید جدا بشیم! _چی؟! _گفتم ما باید از هم جدا بشیم! _اما چرا؟! _بدرد هم نمیخوریم! _یعنی چی بدرد هم نمیخوریم!! نخواه! نخواه که بیشتر از این توضیح بدم وبشکنم! _همینکه گفتم!! _خب چرا یهویی همچین تصمیمی گرفتی؟! _خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم! _خب لااقل بگو چرا؟! _گفتم که! مابدرد هم نمیخوریم! _خیلی نامردی که اینجوری داری زجرم میدی! میدونست دارم بیشتر از خودش زجر میکشم؟! _توکه میخواستی بری؟! چرا اومدی توی زندگیم! چرا شد تنها دلیل نفس کشیدنم؟! اروم گفت:چرا خندیدی؟! بعدم رفت و من روی زمین فرود اومدم! مجبور بودم! وگرنه من از خودش عاشق تر بودم!!! شاید چون عاشقش بودم میخواستم خوشبختیش رو ببینم! نه اینکه کنارمن درد بکشه! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشقانه ای امنیتی و سراسر هیجان! رمانی زیبا و متفاوت! https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d منتظر حضور گرمت هستیم مشتی! درضمن ورودآقایان اکیدا ممنوع میباشد!
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
سرم رو انداختم پایین و گفتم:ما باید جدا بشیم! _چی؟! _گفتم ما باید از هم جدا بشیم! _اما چرا؟! _بدرد هم نمیخوریم! _یعنی چی بدرد هم نمیخوریم!! نخواه! نخواه که بیشتر از این توضیح بدم وبشکنم! _همینکه گفتم!! _خب چرا یهویی همچین تصمیمی گرفتی؟! _خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم! _خب لااقل بگو چرا؟! _گفتم که! مابدرد هم نمیخوریم! _خیلی نامردی که اینجوری داری زجرم میدی! میدونست دارم بیشتر از خودش زجر میکشم؟! _توکه میخواستی بری؟! چرا اومدی توی زندگیم! چرا شد تنها دلیل نفس کشیدنم؟! اروم گفت:چرا خندیدی؟! بعدم رفت و من روی زمین فرود اومدم! مجبور بودم! وگرنه من از خودش عاشق تر بودم!!! شاید چون عاشقش بودم میخواستم خوشبختیش رو ببینم! نه اینکه کنارمن درد بکشه! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشقانه ای امنیتی و سراسر هیجان! رمانی زیبا و متفاوت! https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d منتظر حضور گرمت هستیم مشتی! درضمن ورودآقایان اکیدا ممنوع میباشد!
زنش‌ساعت‌سه‌نصف‌شب‌شیرینی‌کشمشی‌ هوس‌کرده‌‌حالا‌بعددوساعت‌دوییدن‌ واکنشش‌ ...🤣🤲🦖! -منننن شیرینییی کیشمشییی میخواااامممم -خانومم قربونت برم یه نگاه به ساعت کردی؟!اخه من این وقت شب قنادی از کجا پیدا کنم؟ لحنش را اروم کرد و مظلومانه لب زد؛ -اوخه من نمیخوام که ! بچت میخواددد با هزار زحمت لباس پوشیدم و دنبال قنادی باز گشتم؛تموم شهرو زیرو رو کردم که بلاخره روشنایی یکی از آشپزخونه های قنادی به اون سمت سوقم داد؛با هزار تمنا پرسیدم؛ببخشید اقا شیرینی کشمشی دارید؟سرش را به نشانه منفی تکان داد که گفتم؛من زنم پابه ماهه هوس کرده! هیچ کاریش نمیشه کرد؟ به هزار زحمت و خواهش گفت برات درست میکنم؛پاهامو از انتظار بر زمین ریتم دار میکوبیدم که بعد از دقایقی برگشتو گفت؛کشمشمون تموم شده! کلافه دستی به صورت و چشمای خواب الودم زدم و بعد از تایید بدو بدو این در اوندر از یه دکان قدیمی کشمش جور کردم؛نفس نفس زنان بعد دو ساعتی رفتم خونه؛عرق پیشونیم حسابی خیسم کرده بود؛بغض کرده گرفتم جلوش که بعد چندی دیدم داره کشمشاشو درمیاره! پوکر فیس بهش نگاه کردم و گفتم؛ -چیکار داری میکنی؟ -عه خو تو که میدونی من کیشمیش دوست ندارم:/ بهت زده بهش نگاه کردم؛برای لحظه ای فقط دلم میخواست سرخودمو خودشو باهم بکوبم تودیوار که ... https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 ببین‌چی‌میشه😐😂☝️🏿- رکورد‌جذاب‌ترین‌رمان‌گاندویی‌ایتاروزد😍😍😍🔥🔥