eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
400 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت آدمِ گناهکاری که به خدا تکیه میکنه بهتر از آدم خوبیه که به کارهاش تکیه میکنه و منم منم میکنه! - بدون تعارف 🖤🌱"𝐽𝑂𝐼𝑁" ᯓ@FQtmiom
کتاب سلام بر ابراهیم۱🌱✨ 🖤🌱"𝐽𝑂𝐼𝑁" ᯓ@FQtmiom
- گفتم که: چیکارکردی‌بهت‌کربلا‌دادن؟! گفت:ضجه‌زدم!🚶🏾‍♂ +اره ضجه بزنیم واسش...! 🖤🌱"𝐽𝑂𝐼𝑁" ᯓ@FQtmiom
گفتـــم: ببیــــنم‌توےدنــیاچه‌آرزویےداری؟» قدرےفڪرڪردوگفت: «هیچی» گفتم: یعنےچۍ؟مثلاًدلت‌نمیخوادیه‌ڪاره‌اےبشۍ،ادامه‌ تحصیل‌بدےیاازاین‌حرفهادیگہ؟! گفت: «یه‌آرزودارم.ازخداخواستم‌تاسنم‌ڪمه وگناهم ازاین‌بیـشترنشده،شهیدبشم.» 〔 〕🙃'🌿 🖤🌱"𝐽𝑂𝐼𝑁" ᯓ@FQtmiom
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهید چمران،برای تدفین او انتخاب شد. من جلو رفتم تا بتوانم چهرهی شهید را ببینم. درب تابوت باز شد. چهرهی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم. شاداب و زیبا بود. گویی به خواب عمیقی فرو رفته! اصلاً چهرهی یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت. تازه دوستان او میگفتند:ازشهادت او شش روز میگذرد! دست این شهید به نشانهی ادب روی سینهاش قرار داشت! یکی از هم رزمانش میگفت:در لحظهی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد:<<السلام علیک یا ابا عبدالله>> بعد به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت. برای همین دستش هنوز به نشانهی ادب بر سینهاش قرار دارد! برای من عجیب بود. چرا طلّاب علوم دینی و شاگردان استاد، که معمولاً انسان های صبوری هستند درفراق این دوست، طاقت ازکف دادهاند!؟ پیکر شهید را داخل قبر گذاشتند و لحد را چیدند. شخصی که آخرین لحد را گذاشت،و بیرون آمد،رنگش پریده بود! پرسیدم:چیزی شده؟! گفت:وقتی آخرین سنگ را عوض کردم بوی عطر فضای قبر را پر کرد. باور کنید با هنهی عطر های دنیایی فرق داشت! ...امروز مراسم ختم این شهید است. رفقا گفتهاند:خود استاد حق شناس در مراسم حضورمییابند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود. من در اطراف درب مسجد امین الدوله ایستادم. میخواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم. دقایقی بعد، این مرد خدا از پیچ کوچه عبور کرد و به هنراه شاگردانش به مسجد نزدیک شد.
این پیر اهل دل ر جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطراف کردند. بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه آه، آقا جان...دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند:<<بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا میکنید؟!>> ...شب موقع نماز فرا رسید. در شب های دوشنبه و غروب جمعه ایشان مجلش موعضه داشتند. یک صندلی برایشان میگذاشتندو این مرد وارسته مشغول صحبت میشد. آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند،اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع بحث ایشان به همین شهید مربوط میشد. در اوخر سخنان خود دوباره آهی از سر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمودند:<<این شهید را دیشب در عالم رؤیا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمد:تمام مطالبی که(از برزخ و...)میگویند حق است. از شب اول قبر و سؤال و... اما من را بی حساب و کتاب بردند.>> بعد مکثی کردند وفرمودند:<<رفقا،آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمیدانم این جوان چه کرده بود. چه کرد که به اینجا رسید!>> من با تعجب به سخنان حضرت استاد گوش میکردم. به راستی این جوان چه کرده بود که استاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه در وصف اوسخن میگوید!؟ بعد از مراسم ختم به یکی از دوستان شهید گفتم:این شهید چند ساله بود؟ گفت:نوزده سال! دوباره پرسیدم:در این مسجد چهکار میکرد؟طلبه بود؟ او جواب داد:نه،طلبهی رسمی نبود. اما از شاگردان اخلاق و عرفان حضرت استاد بود. در این مسجد هم کار فرهنگی و پذیرش بسیج را انجام میداد.
ببخشید امروز یکم درگیر بودم بعد تا الان هم داشتم پست هارو آماده میکردم برای همین دیگه دیر شد💛
https://daigo.ir/pm/Mbham اینم لینک ناشناس!✨🌱 شنوای نظرات و درخواست های شما هستم🥺🍂