میگفت آدمِ گناهکاری که به
خدا تکیه میکنه بهتر از
آدم خوبیه که به کارهاش تکیه
میکنه و منم منم میکنه!
- بدون تعارف
🖤🌱"𝐽𝑂𝐼𝑁"
ᯓ@FQtmiom
- گفتم که:
چیکارکردیبهتکربلادادن؟!
گفت:ضجهزدم!🚶🏾♂
+اره ضجه بزنیم واسش...!
🖤🌱"𝐽𝑂𝐼𝑁"
ᯓ@FQtmiom
#عارفانه_5
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهید چمران،برای تدفین او انتخاب شد.
من جلو رفتم تا بتوانم چهره ی شهید را ببینم.
درب تابوت باز شد.
چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.
شاداب و زیبا بود.
گویی به خواب عمیقی فرو رفته!
اصلاً چهره ی یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت.
تازه دوستان او می گفتند:ازشهادت او شش روز می گذرد!
دست این شهید به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!
یکی از هم رزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.
وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد:<<السلام علیک یا ابا عبدالله>>
بعد به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.
برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد!
برای من عجیب بود.
چرا طلّاب علوم دینی و شاگردان استاد،
که معمولاً انسان های صبوری هستند درفراق این دوست،
طاقت ازکف داده اند!؟
پیکر شهید را داخل قبر گذاشتند و لحد را چیدند.
شخصی که آخرین لحد را گذاشت،و بیرون آمد،رنگش پریده بود!
پرسیدم:چیزی شده؟!
گفت:وقتی آخرین سنگ را عوض کردم بوی عطر فضای قبر را پر کرد.
باور کنید با هنه ی عطر های دنیایی فرق داشت!
...امروز مراسم ختم این شهید است.
رفقا گفته اند:خود استاد حق شناس در مراسم حضورمی یابند!
فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود.
من در اطراف درب مسجد امین الدوله ایستادم.
می خواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم.
دقایقی بعد،
این مرد خدا از پیچ کوچه عبور کرد و به هنراه شاگردانش به مسجد نزدیک شد.
#عارفانه_6
این پیر اهل دل ر جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطراف کردند.
بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه آه،
آقا جان...دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند:<<بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می کنید؟!>>
...شب موقع نماز فرا رسید.
در شب های دوشنبه و غروب جمعه ایشان مجلش موعضه داشتند.
یک صندلی برایشان می گذاشتندو این مرد وارسته مشغول صحبت می شد.
آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند،اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند.
بعد شروع به صحبت کردند.
موضوع بحث ایشان به همین شهید مربوط می شد.
در اوخر سخنان خود دوباره آهی از سر حسرت در فراق این شهید کشیدند.
بعد در عظمت این شهید فرمودند:<<این شهید را دیشب در عالم رؤیا دیدم.
از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمد:تمام مطالبی که(از برزخ و...)می گویند حق است.
از شب اول قبر و سؤال و... اما من را بی حساب و کتاب بردند.>>
بعد مکثی کردند وفرمودند:<<رفقا،آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند.
اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود.
چه کرد که به اینجا رسید!>>
من با تعجب به سخنان حضرت استاد گوش می کردم.
به راستی این جوان چه کرده بود که استاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه در وصف اوسخن می گوید!؟
بعد از مراسم ختم به یکی از دوستان شهید گفتم:این شهید چند ساله بود؟
گفت:نوزده سال!
دوباره پرسیدم:در این مسجد چه کار می کرد؟طلبه بود؟
او جواب داد:نه،طلبه ی رسمی نبود.
اما از شاگردان اخلاق و عرفان حضرت استاد بود.
در این مسجد هم کار فرهنگی و پذیرش بسیج را انجام می داد.
ببخشید امروز یکم درگیر بودم
بعد تا الان هم داشتم پست هارو آماده می کردم برای همین دیگه دیر شد💛
https://daigo.ir/pm/Mbham
اینم لینک ناشناس!✨🌱
شنوای نظرات و درخواست های شما هستم🥺🍂
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
https://daigo.ir/pm/Mbham اینم لینک ناشناس!✨🌱 شنوای نظرات و درخواست های شما هستم🥺🍂
در مورد کتاب عارفانه یا پست ها هیچ نظری ندارید؟😐
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
در مورد کتاب عارفانه یا پست ها هیچ نظری ندارید؟😐
یعنی اصلا حوصلتون سر نرفته؟!🙄
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
یعنی اصلا حوصلتون سر نرفته؟!🙄
فکر نکنم حوصله شون سر رفته باشه