آقای رهبانی یه استوری گذاشته تموم کانال های گاندویی ترکیده فک کنم خبر های خوش گاندو ۳ در راه هست (از اون جایی که میدونم دید دیگه حال و حوصله گذاشتنشو ندارم )🤝🏻♥️
۱_مثل اینکه ایشون برخورده اعصاب ندارن 😂
سلام علیکم عزیزم ♥️🤝🏻
والا من خودمم داشتن از خودم قطع امید می کردم
یعنی شب شهادت حضرت رقیه به بعد دیگه ساعت ۱۲ میومدم خونه
دیدی سر و کله ام به موقع پیدا شده ها وگرنه کلا قطع امید میکردی ازم 🤪
۲_اِ وا قرار بود اینجاشو ویرایش کنم یادم رفت
حالا اشکال نداره
ولی خودمم با این لفظ خندم میگیره 😂
۳و۴_خواهم دادددد
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
#سپر
#پارت_48
#رسول
رسول:یکم قافیه حرفاتو درست کنی میشه ازش یه شعر ساخت شاعر جان
ببین مهم اینکه این میز به نام منه با اینکه مال من نیست اما همه این میزو به نام استاد رسول میشناسن
بیا منطقی باشیم
فرشید: ولی اینو راس میگه
علی آروم جوری که فقط فرشید بشنوه حرف زد اما من شنیدم
علی: که دیگه از رسول طرفداری می کنی فرشید خان
رسول: نچ نچ نچ
نگا بین حرف های آدم پارازیت می دازین
حالا هم وقت دنیا و کائنات رو نگیرید از جام بلند شو و بزارید به کارم برسم
بلند شد و زد رو شونه ام
علی : داداش از ما که گذشت اما بزار بقیه هم پشت میز بشینن
روی صندلی نشستم .
رسول: سعی می کنم کنار بیام 🤝🏻
سامان : خب ما با اجازتون بریم
رسول: ت.میم هستید ؟
حبیب: آره
رسول: آها باشه دارمتون ولی ساعت ۴ اداره باشید
سامان : باشه
سعید: خب استاد رسول می خوای برات توضیح بدم ؟
رسول: نه گزارش برا آقا محمد اومده بود منم خوندم
فرشید : میگم آقا محمدم اومد سایت آخه نیستش ؟
رسول: آره با هم اومدیم احتمالا تو اتاقشه
داوود: ولی رسول تو این مدت خیلی دلتنگت بودیم سایت خیلی سوت کور بود
رسول: این از داشتن مهره مارمه 😎
سعید زد به شونم
سعید: مهندس شما دیشب تو آب نمک خوابیدی که انقدر شوری
رسول: بعله اونم چه آب نمکی 😂
ولی واقعا منم خیلی دلتنگتون بودم
هر روز مارم شده بود نگاه کردن به در دیوار
افسردگی گرفته بودم 😂
فرشید : پس اوضاعت خراب بوده
رسول: خراب 😂
اوه ساعت چنده
نگاه کنید منو گرفتین به حرف گذر زمان رو فراموش کردم برید وقت خودتونو منو نگیرید
بعداً باهم حرف میزنیم
داوود: بباش فقط رسول متن گزارش جلسه برام میفرستی مرور کنم
همینطوری که داشتم صندلی می چرخوندم و جلو می کشیدم هدفون رو روی گوشم میزاشتم گفتم
رسول:باشه الان برات میفرستم
✨💛✨💛✨💛✨💛✨
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 #سپر #پارت_48 #رسول رسول:یکم قافیه حرفاتو درست کنی میشه ازش یه شعر ساخت شاعر جان
https://harfeto.timefriend.net/16859442861599 میشه یه کوچولو انرژی بدید که پارت بعد توضیح دادن پرونده ی بازِ که تا حالا هیچی ازش نگفتم 😉
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
#سپر
#پارت_49
#رسول
با تیر کشیدن قلبم دست از کار کشیدم
ناخودآگاه دستم سمت قلبم رفت
یادم افتاد که قرصم رو نخوردم
سرم گیج میرفت
حالت تهوعی که داشتم کلافه ام کرده بود
با هر زحمتی که بود قرصمو از توی جیبم در آوردم
قرصو از خشابش در آوردم و با چایی که از قبل برای خودم ریخته بودم خوردم
دستمو روی سمت چپ سینم گذاشتم و ماساژ دادم
حالم بهتر شده بود
ساعت و نگاه کردم
۳نیم بود
باید شیفت ت.میم ها عوض میشد
جای سامان و حبیب با یکی از بچهای سایبری تغییر کرد
صدای فرشید از پشتم اومد
فرشید : میگم رسول می خوام برم برا خودم وای بریزم تو نمی خوای؟
رسول: نه ممنون فرشید جان خودم رفتم
نگاهش که به صورتم افتاد گفت
فرشید: خوبی؟
صاف نشستم
رسول: آره چطور
فرشید: رنگت پریده ها مطمئنی خوبی؟
رسول: آره خوبم گاهی اوقات بی دلیل رنگم تغییر می کنه
فرشید: آفتاب پرست شدی 😂؟
رسول: شما اینجوری فک کن
فرشید: وقت دنیا رو داری میگیری
انگشت اشاره ام رو بالا آوردم و گفتم
رسول: داری خط قرمز رو رد می کنی چند بار بگم از تیکه کلام من استفاده نکن بگیرد به چیزی برا خودت پیدا کن🔪
فرشید: باشه بابا حالا چرا عصبی میشی 😂
کارلو دیگه تموم شده بود
به سمت سرویس بهداشتی رفتم
شیر آب روشویی رو باز کردم و چند مشت به صورتم پاشیدم
هنوزم بعضی از جاهای صورتم کبود بود
دیگه چیزی تا جلسه باقی نمونده بود
.
.
.
کنار صندلی محمد نشسته بودم
آقا کمال در حال توضیح دادن پرونده بود (همین یه بار ها چون محمد نبوده وگرنه کسی نمی دونه توی اتاق کنفرانس جای محمدو بگیره 🤝🏻🌱)
کمال: خب هونطور که می دونید پرونده بازِ(باز اسم یک پرنده ی شکاری هست ) اول با یکسری جاسوسانی که از اون ها بهعنوان رابط استفاده می کردن شروع شد
یعنی منا کریمی
رامین رضایی
ما بعد تحت نظر گرفتنشون متوجه شدیم که این دو نفر با یک نفر به طور نا محسوس به نام آیسان شفیعی ارتباط مشترک دارن بعد از اون متاسفانه محمد و رسولو گروگان گرفتن
محمد ادامه داد
محمد: و جالب بود اونی که مارو گروگان گرفته بود آیسان شفیعی بود
عبدی: و سوال
لب باز کردم
رسول: که اونا چجوری مارو شناسایی کردن
شهیدی: دقیقا
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 #سپر #پارت_49 #رسول با تیر کشیدن قلبم دست از کار کشیدم ناخودآگاه دستم سمت قلبم
اگه دیگه بد شد ببخشید من تا حالا رمانی ننوشتم که تو پرونده های گاندو باشه یعنی اصلا این اولین رمانمه که دارم ادامه میدم .حالا اگه ایده ایی داشتین لطفا بگید تا ویرایشش کنم 😭🤝
https://harfeto.timefriend.net/16859442861599
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 #سپر #پارت_49 #رسول با تیر کشیدن قلبم دست از کار کشیدم ناخودآگاه دستم سمت قلبم
دخترا امشب پارت نداریم متاسفانه. یعنی در حدی خسته ام که حتی اینا هم دارم بزور می نویسم . بگم ها ناشناسم کویر بود و این شد مزید بر علت که امشب پارت نداشته باشیم چون من انرژی ندارم . ولی خوب فردا شاید ۳ پارت داشته باشیم (دقت کنید دارم میگم شاید چون که اگه دو تا شد نگین قول سه تا داده بودی 🤝🌱)