😴#خواب از دیدگاه طب سنتی 😴
#خواب_هلاکت:🙄
خوابیدن در هنگام غروب آفتاب و از نگاه اسلام و #طب_سنتی خواب هلاکت نام گرفته است.
خوابیدن در هنگام غروب از دیدگاه اسلام و متخصصان طب سنتی مرگ آورترین خواب نام گرفته تا حدی که فرد وقتی از خواب بیدار می شود احساس می کند در دنیای دیگری است و برای مدتی ذهنش پاک شده است و اتفاقات روز را به خاطر نمی آورد.
خواب در هنگام غروب #سودا را در بدن افزایش میدهد و موجب بدخلقی میشود
#خواب_غفلت:
خواب در مجالس پند و اندرز و خوابی که تمام زمان شب را در برمی گیرد.
#خواب_حسرت:
خواب #شب_جمعه است که تمام ملائکه در زمین جمع میشوند تا حوائج زمینیان را بالا ببرند.
#خواب_شقاوت:
خواب در وقت نماز صبح و ظهر و مغرب
#خواب_عقوبت:
خواب بعد از نماز صبح، قبل از طلوع آفتاب
#خواب_کسالت:
خواب اول روز، زمانی که برای کار و فعالیت است از 8 تا11صبح
#خواب_راحت: (قیلوله)
قیلوله یک ساعت قبل از اذان ظهر
#خواب_نعمت:
خواب هنگام صبح بعد از طلوع آفتاب نیم ساعت تا یک ساعت
#خواب_رخصت:
بعد از نماز عشاء تا یک ساعت قبل از اذان صبح که یک ثلث شب را شامل میشود.
از ساعت 10:30 شب تا 3 صبح بهترین وقت خواب در ایران است.
#خواب_لعنت:
بین الطلوعین از سپیده اول صبح تا طلوع آفتاب
آثار و برکات #بیداری_بین_الطلوعین
بین الطلوعین فاصله زمانی از طلوع فجر و اذان صبح تا طلوع آفتاب است که حدود یک ساعت و نیم طول میکشد.
در روایات از این زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده و آثار و برکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه میرسد که اگر میخواهد خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت را داشته باشد و از بدبختیها رهایی یابد میبایست در این ساعات بهشتی بیدار بماند؛
چرا که فرشتگان در حال تقسیم روزی هستند و اگر خواب بمانی از همه چیز باز ماندی.
زیانهای مالی: اگر کسی در این ساعات بخوابد نمیتواند از خود دفع شر کند و خسارتی که به اصل سرمایه او میرسد را برطرف کند.
📚 خصال، ج2، ص622
#حضرت_مسلم_علیه_السلام #حضرت_مسلم #مسلم_بن_عقیل
هنگام #صبح ، وقتی طوعه برای حضرت مسلم آبِ #وضو برد . به حضرت گفت : ای مولای من ، چرا #ديشب را نخوابيدید ؟ فرمودند : اندکی خوابم برد و در #خواب ، عموی خود اميرمؤمنان علی را ديدم كه به من فرمودند : زود باش ، زود باش ، شتاب كن ، شتاب كن . و گمان ميكنم كه اين روز ، آخرين روزم از #دنيا باشد .
مصدر : منتخب ، طريحی ، صفحه ۴۱۵
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
* 💞﷽💞
#قسمت_سیزدهم
#هرچی_تو_بخوای
⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃
سهیل هم کمک میکرد ولی ساکت بود. گفتم:
_نمیخواین سؤالاتونو بپرسین؟
-اول غذابخوریم.وقتی گرسنه مه مغزم کار نمیکنه.
نگران شدم.صداش ناراحت بود...
خدایا خودت بخیر کن.
سفره رو آماده کردم که محمد با مریم و ضحی اومد.بالبخند گفت:
_بالاخره راضی شد.
مریم به من گفت:
_به زحمت افتادی.
گفتم:
_ضحی مامانشو خیلی دوست داره. میخواست مامانش زحمت سفره رو نکشه. خیالش راحت شد سفره رو عمه پهن کرده اومد.
باشوخی های محمد و سهیل وشیرین کاری های ضحی با شادی شام خوردیم.
بعداز شام ضحی سریع بلندشد که بره پارک،کفشهاش رو پوشید و به من گفت:
_عمه بیا بریم بازی.
کفشهامو پوشیدم و رفتم دنبالش.
ضحی رو سوار تاب کردم که سهیل از پشت سرم گفت:
_اجازه بدید من تابش میدم.
سرمو برگردوندم...
خیلی با من فاصله نداشت ولی نزدیکتر #نشد.ایستاده بود ومنتظر بود من برم کنار.
#به_محمد نگاه کردم،بااشاره ی سر بهم فهموند که #بذار صحبت کنه.
سهیل گفت:
_آقا محمد گفتن بیام و حرفهامو بگم.
گفتم:_باشه.
رفتم کنار و سهیل بادقت ضحی رو تاب میداد.
با فاصله نزدیک سهیل ایستادم.بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_برای #خیلی_ها خدا فقط تو مراسم مذهبی حضور داره.برای شما خدا کجای زندگیتونه؟
یاد امروز توی دانشگاه افتادم.لبخندی روی لبم نشست.توی دلم گفتم
خداجونم!
چرا امروز همه از من درمورد تو میپرسن؟ انگار شهره ی شهر شدم به عشق ورزیدن.
سهیل گفت:
_سؤال خنده داری پرسیدم؟
-نه،اصلا.آدم وقتی یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره ناخودآگاه بعدش لبخند میزنه.الان همچین حسی بهم دست داد.
سهیل باتعجب و سؤالی نگاهم کرد. گفتم:
_خدا برای من #همه_ی زندگیمه.از وقتی #بیدار میشم تا وقتی میخوام بخوابم. حتی توی #خواب هم گاهی با خدا حرف میزنم.
سهیل بادقت گوش میداد...
گفتم:
_وقتی از خواب بیدار میشم نماز میخونم و از خدا میخوام روز خوب و پر از #آرامشی داشته باشم.وقتی #صبحانه میخورم به یاد خدا هستم.به #یاد نعمت هایی که دارم میخورم. #مراقبم تا به #احادیثی که درمورد غذا خوردن هست عمل کنم.مثلا زیاد نخورم،خوب بجوم وخیلی چیزهای دیگه.بعد هم خدارو #شکر میکنم که سلامت هستم و هر غذایی که بخوام میتونم بخورم.شکر میکنم که غذا برای خوردن دارم و خانواده ای که کنارشون غذا بخورم.گاهی چیزهای دیگه ای هم به #ذهنم میاد.بعد این آرزوهای خوب رو برای دیگران هم میکنم.همینجوری همه مسائل دیگه.مثل راه رفتن،لباس پوشیدن،درس خوندن، نگاه کردن،همه چیز دیگه...
ضحی از تاب بازی خسته شده بود و میخواست بیاد پایین...
تاب رو نگه داشتم و آوردمش پایین.بدو رفت سراغ سرسره.دنبالش رفتم.نگاهی به سهیل انداختم.همونجا ایستاده بود و به یه نقطه خیره شده بود و فکر میکرد...
ضحی از پله ها بالا رفت و سرخورد. دوباره سرمو برگردوندم ببینم سهیل هنوز اونجاست یا....نبود.
اطراف رو نگاه کردم،نبود.غیبش زده بود.پشت سرمو نگاه کردم،روی نیمکت نشسته بود و به من که اطراف رو دنبالش میگشتم نگاه میکرد و لبخند میزد.
سرمو برگردوندم و به ضحی نگاه کردم. ضحی چندبار از پله ها بالا رفت و سرخورد،
اما خبری از سهیل نبود...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#حضرت_علی_اکبر #علی_بن_الحسین #علی_اکبر
روزی مردی #مسیحی وارد #مسجد شد . مسلمانان به او گفتند : تو مسیحی هستی ، از مسجد خارج شو . مرد مسیحی گفت : شب گذشته در #خواب ، رسول خدا و #حضرت_عیسی را دیدم . حضرت عیسی به من فرمود : به دستان مبارک #خاتم_انبیاء ، #اسلام بیاور و من به دست او اسلام آوردم و اکنون آمده ام تا اسلام خود را با مردی از #اهل_بیت_پیامبر باشد ، تجدید کنم . مسلمانان او را به محضر امام حسین آوردند . همین که به محضر حضرت رسید ، خود را بر پای امام انداخت و شروع به بوسیدن پاهای آن حضرت کرد . بعد خوابی را که شب گذشته دیده بود ، برای آن حضرت تعریف کرد . در آن هنگام حضرت فرمودند : آیا دوست داری تا کسی که #شبیه به رسول خدا است را نزد تو بیاورم ؟ گفت : بله . پس امام حسین فرزندشان حضرت علی اکبر را ندا دادند ؛ در آن زمان او کودکی بودند و در حالی که بر صورتشان #نقاب انداخته بودند . او را نزد امام آوردند . هنگامی که امام حسین نقاب را از روی صورت حضرت علی اکبر برداشتند ؛ آن مرد از هوش رفت ! حضرت فرمودند : #آب به صورت او بپاشید . زمانی که به هوش آمد ، امام به آن مرد فرمودند : آیا این پسر من ، شبیه رسول خدا است ؟ مرد گفت : بخدا قسم آری . امام حسین به او فرمودند : اگر تو چنین فرزندی داشتی و خاری به پای او میرفت ، چه میکردی ؟ مرد جواب داد : میمُردم ! در اینجا بود که حضرت به او فرمودند : اکنون به تو این خبر را میدهم که روزی این پسر را با چشمان خودم میبینم در حالی که با #شمشیر بدنش را قطعه قطعه کرده اند .💔
مصادر : ثمرة الاعواد ، جلد ۱ ، صفحه ۲۳۰ _ مفتاح الجنة ، صفحه ۱۷۵ با اندکی تفاوت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج