eitaa logo
فدایے ࢪهبࢪ
60 دنبال‌کننده
675 عکس
163 ویدیو
7 فایل
''♥مٺولد️⇦۱۴۰۰/۴/۲۵ ''💚ناشناسمونھ⇦ https://harfeto.timefriend.net/16322253063127
مشاهده در ایتا
دانلود
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۶۰ و ۲۵۹ _البته رویام.شما اینجا چکار میکنین؟ _این سوال منم هست. _من که مشخصہ...همکاری با سازمان. _همکارے!؟ شما جدا نشدین؟ _نه. نتونستم. نذاشتن یعنی...خوشبحال شما که زودتر از این منجلاب بیرون اومدین. میگوید که به واسطه‌ی بودن کوتاهش در سازمان در شناخت این فرقه به کمیته و... خیلی کمک کرده و هنوز هم مشغول همین کار است.از رفتارش مشخص است از انقلابیون اصیل شده! او ادامه میدهد: _امروز میخوام یه نفرو ببینید.مطمئنم اطلاعات خوبی داره.یه ماهی درشت که رفقاش اونو به تور انداختن. کنجکاو میشوم.برمیخیزم.دنبال او به قسمت سلول انفرادی میرویم.به نگهبان میگوید دریچه را باز کند.بعد هم به من میگوید نگاه کنم.با دیدن فرد درون زندان نزدیک است شاخ دربیاورم!واقعا همه چیز درهم و برهم شده! امروز خیلی ماجراهای عجیب و غریبی میبینم. چهره‌ی مینا بدجور به دلم چنگ میزند.برای چند ثانیه یاد آن زیرزمینی مخوف و حرفهای کثیفش در ذهنم میپیچد.حس میکنم حالم خوب نیست و دستم را به دیوار میگیرم. _چیشد؟ حالتون خوبه؟ دستم را بالا می‌آورم. _خدا خوب منتقمه! قربونش برم خودش درد آدمو بهتر میدونه.حقو ناحق نمیکنه. سرش را تکان میدهد: _درسته. لابد خیلے ازش بد دیدین. _نه فقط من! خیلی‌ها از این آدم بد دیدن.چه سازمانیا چه مردم. صدای مینا از داخل سلول نمیگذاردکلامم را خاتمه دهم. _ای بابا! من که گفتم کاره‌ای نبودم!مجری بدبخت چیکار کنه جز اطاعت؟واسه توهم یه آدم چرا منو انداختین اینجا؟ حامد اشاره میکند تا دریچه را ببندند. _خوب شد خودش گفت.فهمیدید؟ انکار میکنه. ما میدونیم این کم آدمی نبوده. _درسته... به همان اتاق برمیگردیم.نمیتوانم بگذارم مینا به همین راحتی قسر در برود! تاوان گناهان او کم نیست! من مطمئنم دستور خیلی از عملیات‌ها را او داده. _شما چیا از این خانم میدونین؟شما بگید. چشمم را به دستانم دوختم.دلم انقدر پر است که نمیدانم از کدام زخمش بگویم. نمیتوانم از حق خودم بگذرم.اما باید چشم از زخم‌های بردارم و از خودش بگویم و جفایی که به کرد. _راستش مینا نفوذ زیادی توی سازمان داشت.خیلی از مردا زیر دستش کار میکردن. یه جاهایی هم گروه محافظ داشت.مثل رده بالاها که تیم داشتن.حتما همچین آدمی یه عضو معمولی نیست. خودمم شاهد بودم دستور خیلی از عملیات‌ها رو همین آدم میداد.نمونه‌اش دستور عملیات ترور یکی از فرماندهان سپاه که چوب لای چرخ سازمان میذاشت. یا یه روز یادمه اومده بود خونمون و در مورد چند نفر با پیمان صحبت میکرد. چندین عکس رد و بدل کرد. این درست مال زمان ترورهای خیابونی بود.خودش زیاد ورود پیدا نمیکرد بیشتر دستور میداد اما اینم چیز کمی نیست!همین دستورا منجر به این جنایت‌ها میشد. _درستہ! فکر میکنین چقدر توی عراق فعالیت داشته؟ همدستی با دشمن‌ خارجی؟ _من توی عراق با کسی رفتو آمد نداشتم. قسمتی که اونا بودن جدا بود که حق رفتن به اون قسمتا رو نداشتم.اما میدونم یکی از جانشینان فرمانده‌ها بود.درست یادم نیست کدوم بخش اما میدونم جانشین بود. _پس در مورد عملیات‌ها هم چیزی نمیدونین؟ _نه متاسفانه.من خیلی محدود بودم.حق رفتو آمد جز آشپزخونه و نظافت نداشتم. ضبط صوتش را خاموش میکند و میگوید: _خیلی ممنون.بازم سوالی بود مزاحم میشم. در راه بیرون آمدن هستم که صدایم میزند: _رویا خانم؟ برمیگردم. _بلہ؟! _بنظرم اگه این آدم بگه شما کاره‌ای نبودین امتیاز بزرگی توی پرونده‌تون هست.حتما روالش عوض میشہ! خام خیالیست بخواهم روی شهادت مینا حساب کنم.ولے تشکر میکنم.او قول میدهد هرکار که از دستش برمی‌آید برایم انجام دهد.هروقت دلم میگیرد قرآن را به امید دیدن "إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا" باز میکنم. آن روز به سالن ملاقات میروم و پشت تلفن مینشینم.باورم نمیشود خانم موسوی به دیدنم آمده!میگوید به سختی آقاعماد ترتیب این ملاقات را داده است.از حال و روزم میپرسد بی‌آنکه سرکوفتی بزند.برخلاف تصورم مرا دعوت به میکند.خبر بارداری‌ام را که میشنود خوشحالتر میشود. مینا انگار نمیخواهد به حرف بیاید.حامد میگوید وقتے اسم مرا برده گفته است او از عوامل من بوده و حالا مظلوم‌نمایی میکند! کلی دروغ را هم از روی کینه به من نسبت داده است. اولین جلسه‌ی دادگاه با همان ادله برگزار میشود. باید بیگناهی‌ام بخاطر ابهاماتی که در پرونده است ثابت شود. خانم موسوی و شوهرش، برادر محسن و برادر حامد برای شهادت آنچه گزارش داده‌اند باید در محضر دادگاه هم بیان کنند. قاضی از من میپرسد اگر ادعای بیگناخی و اسارت دارم چگونه اسیر شده‌ام؟ همانها که در گزارش گفته‌ام را تکرار میکنم اما مدرکی از همکاری نکردن من در عراق نیست! ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛