هدایت شده از ضامن اهو
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️
🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️
🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️
🥀❤️🥀❤️🥀❤️
❤️🥀❤️🥀❤️
🥀❤️🥀❤️
❤️🥀❤️
🥀❤️
❤️
#پارت_1
#رمان_رویای_من
اولین روز دانشگاهم بود.ساعتو که نگاه کردم ۵صبح بود.باعجله به سمت حموم رفتم یه دوش یه ربعه گرفتم اومدم بیرون.
یه ست تیشرت قرمز تنم کردم و روی صندلیم نشستم.
موهای لخت و خرماییم رو سشوار کشیدم و تیغ ماهی بافتم.
یه نگاه به خودم تو آیینه کردم .
یه دختر ۱۹ساله خوش تیپ یا به قول امروزی ها داف خودمو که برنداز کردم و تموم شد.سریع به سمت کیفم رفتم کتاب و دفترو خودکار بلاخره چیشدن منظمشون تو کیفم تموم شد.
از پله ها پایین میرفتم و تو فکر بودم که یهو زیر پام خاله شدو با کله معلق پایین رفتم.
کمرم داغون شد.
مامان از آشپز خونه بیرون اومد و با تعجب به من نگاه کرد سریع پا شدم خودمو جمع و جور کردم .
که ناگهان پدر گرامی و اما خوابالو از اتاق بیرون اومد .
مامان با دیدن بابا بهش گفت:ساعت خواب آقا
آقا رو با یه لحنی گفت که نزدیک بود از خنده املت شم روی زمین.
آیدی چنل:
@roman_royai_man
انتظار نداری که کل پارتو برات بنویسم عضو کانال شو بخون🙂❤️😎