هدایت شده از با امام خامنهای تا ظهور
⭕️ نمايندگي تبريك ندارد!
🔺به دنبال شناسنامه اش كه آمدند، گمان كردم مي خواهد ازدواج كند. گفتم عبدالحميد چه خبر است شناسنامه را براي چه مي خواهي؟ مي خواهي داماد شوي؟ خنديد و گفت:" نه مادر چند تا از علماي مشهد با من صحبت كردند كه نماينده شدن براي تو واجب است." وقتي هم مردم مشهد به او راي دادند و به خانه آمد، خواهرش رفت جلو و گفت:"مباركه داداش" رو كرد به دخترم و گفت:"نمايندگي يعني مسووليت، تبريك نداره!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🔷کانال
با #امام_خامنه_ای تا #ظهور
#تبیین مواضع و حمایت از #ولایت و #رهبری
http://eitaa.com/joinchat/2967404544C78b06dcbee
اوایل ازدواج نمیتونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم. همین که یوسف اومد رفتم سرِ قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همهی سیب زمینی ها له شده. خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم، خندهاش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده.
"شهید یوسف کلاهدوز"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر 25 تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیرازآورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامیکه من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم،
تا جائیکه تلقین را نیمه کارهرها کردم و از قبر بیرون آمدم، ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است،
چشمانش باز شد و لبخندی زد.
راوی: آیت الله حائری شیرازی
منبع:کتاب حدیث عشق
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
چشماش مجروح شد ومنتقلش کردندتهران محسن بعدازمعاینه ی دکتر پرسید:آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟
میتونم دوباره بااین چشم گریه کنم؟
دکترپرسید:براچی این سوال رومیپرسی پسرجون؟
محسن گفت:چشمی که براامام حسین(ع)گریه نکنه بدردمن نمیخوره
"شهید محسن درودی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تأسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهراء سلام الله علیها خورده شود.
"شهیداحمدامینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#جوانترین_استادخلبان نیروی هوایی ایران که به سلطان پروازمعروف بود #شهید_سرلشکر_خلبان_اقبالی
بعدازاسارت وی بدستور صدام،دوماشین جیپ ازدوطرف باطنابهایی که ببدن این خلبان پرافتخاربسته بودند،بدنش را۲نیم کردند، طوری که نیمی ازپیکرمطهرش درنینواونیمی درموصل عراق دفن شد.
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
"منتظر"
@twiita
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشسته اید؟» گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود.» گفت « چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده. » همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.گفتم «خراش کوچیک! » خندید. گفت « دستم قطع شده، سرم که قطع نشده
"شهیدحاج حسین خرازی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
ژنرال
آن موقع که صدام خیلی شهرها را بمباران می کرد،حسن نامه ای به او نوشت:" اگر جناب صدام حسین ژنرال است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد،بجنگد؛نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد".
در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد.
سال ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود.
آن جا گروه حسن اول شد و عراقی ها هفتم شدند.
حالا در میدان جنگ حقیقی ، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و با یک طرح غافلگیرانه ژنرال عبدالحمید را قبل از رسیدنش به خاک ایران اسیر کرد!
"شهید حسن آبشناسان"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در لشــگـــر ۲۷ محمـــد رســـول اللــه
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ،
پیکر بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد ...
"شهیـــدحـــاج محمد ابراهیـــم همــت"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌹🕊🌹🕊🌹
گاهی از نمازهایش می فهمیدم دل تنگ است.
دل تنگ که می شد، نماز خواندنش زیاد می شدو طولانی.دوست داشتم مثل او باشم، مثل او فکر کنم، مثل او ببینم، مثل او فقط خوبی هارا در نظر داشته باشم… اما چطور؟ منوچهر می گفت: "اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت،خوابیدنت، خنده ها و گریه ات برای خدا باشد،حتی اگر برای او عاشق شوی، آن وقت بد نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود"
من همه زیبایی را در منوچهر می دیدم، با او می خندیدم و با او گریه می کردم و با او تکرار می کردم:
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان بشکستنی است…
"شهید منوچهر مدق" به روایت همسر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
eitaa.com/revaayatgar