کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 4⃣5⃣
🌺 #آغاز_عملیات
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃بعد از صحبت های یکی از فرماندهان در مورد وظایف گردان، بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد، اما نه مثل همیشه، خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت. روضه حضرت زینب(س) و شهدای کربلا را خواند و از اسارت حضرت زینب(س) گفت. در پایان هم گفت: «بچه ها، امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃شب ۱۷ بهمن ماه سال ۶۱ عملیات آغاز شد. کانال اول و دوم را پشت سر گذاشتیم و به کانال سوم رسیدیم. اما یکباره آسمان فکه مثل روز روشن شد. انگار عراقی ها منتظر ما بودند. تنها جایی امنیت داشت داخل کانال ها بود. دستور عقب نشینی صادر شد. اما ابراهیم پیش بچه های کانال ماند، گفت همه با هم برمی گردیم. ابراهیم تعدادی از بچه ها را عقب فرستاد.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃خبر آمد چند تا گردان محاصره شده اند. فرمانده و معاون گردان کمیل هم شهید شدند. بیسیم چی گردان کمیل تماس گرفت. با حاج همت صحبت کرد و گفت: «شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچه ها شهید شدند، برای ما دعا کنید. به امام سلام برسانید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم.» حمله بعدی برای برگرداندن بچه ها ناکام ماند و فقط تعدادی از بچه ها به عقب برگشتند.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃یکی از بچه هایی که دیشب از کانال خارج شد، می گفت: «نمی دانی چه وضعی داشتیم، آب و غذا نبود، مهمات هم بسیار کم، اطراف کانال ها پر از مین. ما هر چند دقیقه ای یه گلوله شلیک می کردیم تا بدانند زنده ایم.» ناراحت بودم، دوست صمیمی من ابراهیم آنجاست، اما من نمی توانم کاری کنم. عراقی ها به ۲۲ بهمن حساس بودند. حجم آتش آنها بسیار بیشتر شد. آنچه می دیدم باور کردنی نبود. دود غلیظی از محل کانال بلند شده بود. با خودم گفتم: «ابراهیم شرایط بدتر از این را هم سپری کرده، اما من به یاد حرف هایش، قبل از شروع عملیات افتادم و بدنم لرزید.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۲۰۳ الی ۲۱۰
@Fahma_KanoonTaha