🔴 وضعیت اسفباری که #اسدالله_علم شاهدش بود
♦️«سواری زیبایی بود. آرزو کردم ای کاش تنها نبودم. دو کامیون در جاده فرح آباد تصادف کرده بودند و ترافیک را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابان هایی که به بزرگراه میخورند کثیف و خاکی هستند... صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود ولی یک پلیس تنها که پی در پی سیگار می کشید باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار میکرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بغچه های زیر بغل از حمام عازم خانه بودند ... گروهی بچه دور هم جمع بودند.
♦️طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمی شوند،مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشهی خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زبالهها میلولیدند...سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین های بیریخت در کنار خیابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعه شان لذت می بردند»
♦️علم پسر از تشریح کامل آن چه دیده است مینویسد «هم کسالت آور بود و هم غم انگیز؛ صحنهای از جامعه رو به توسعه ...هیچ مقدار خوشبینی، زندگی را در این خیابانها تغییر نمیدهد.»
📚منبع: گفت و گوهای من و شاه، ج ۱، صص ۱۷۸ - ۱۷۹
@Fahma_KanoonTaha
خب حالا ربط این «جعبه سیاه» با #اسدالله_علم چیست؟!
از آنجایی که اسدالله علم از سال ۴۲ تا ۵۶ ارتباطات بسیار وسیعی داخل #دربار_پهلوی داشته و هم #نخست_وزیر و هم #وزیر_دربار بوده است، چیز هایی را دیده و شنیده است که کمتر کسی از آن اطلاع دارد، درست مثل همان «جعبه سیاه»؛ البته عَلَم زرنگی کرده و اکثر این اتفاقات را در #یادداشت_روزانه خودش نوشته است و یک مجموعه ۷ جلدی از خودش به یادگار گذاشته که طبق وصیتش بعد از مرگش منتشر شده است! 😬
.
#کتاب_جعبه_سیاه نگاهی نو و تحلیلی به #یادداشتهای_علم است که اولاً به صورت موضوعی مرتب شده است و دوم اینکه تحلیلی مختصر هم به دنبال دارد!
نویسنده: سید محمدحسین راجی
ناشر: معارف
تعداد صفحات: ۱۹۱ صفحه
نوع جلد: شومیز
قطع: رقعی
مخاطب: عمومی
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔴 وضعیت اسفباری که #اسدالله_علم شاهدش بود
♦️«سواری زیبایی بود. آرزو کردم ای کاش تنها نبودم. دو کامیون در جاده فرح آباد تصادف کرده بودند و ترافیک را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابان هایی که به بزرگراه میخورند کثیف و خاکی هستند... صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود ولی یک پلیس تنها که پی در پی سیگار می کشید باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار میکرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بغچه های زیر بغل از حمام عازم خانه بودند ... گروهی بچه دور هم جمع بودند.
♦️طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمی شوند، مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشهی خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زبالهها میلولیدند...سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین های بیریخت در کنار خیابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعه شان لذت می بردند»
♦️علم پسر از تشریح کامل آن چه دیده است مینویسد «هم کسالت آور بود و هم غم انگیز؛ صحنهای از جامعه رو به توسعه ...هیچ مقدار خوشبینی، زندگی را در این خیابانها تغییر نمیدهد.»
📚منبع: گفتگوهای من و شاه، ج ۱، صص ۱۷۸ - ۱۷۹
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e