eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
916 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 وضعیت اسفباری که شاهدش بود ♦️«سواری زیبایی بود. آرزو کردم ای کاش تنها نبودم. دو کامیون در جاده فرح آباد تصادف کرده بودند و ترافیک را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابان هایی که به بزرگراه می‌خورند کثیف و خاکی هستند... صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود ولی یک پلیس تنها که پی در پی سیگار می کشید باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار می‌کرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بغچه های زیر بغل از حمام عازم خانه بودند ... گروهی بچه دور هم جمع بودند. ♦️طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمی شوند،مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه‌ی خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زباله‌ها می‌لولیدند...سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین های بی‌ریخت در کنار خیابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعه شان لذت می بردند» ♦️علم پسر از تشریح کامل آن چه دیده است می‌نویسد «هم کسالت آور بود و هم غم انگیز؛ صحنه‌ای از جامعه رو به توسعه ...هیچ مقدار خوش‌بینی، زندگی را در این خیابان‌ها تغییر نمی‌دهد.» 📚منبع: گفت و گوهای من و شاه، ج ۱، صص ۱۷۸ - ۱۷۹ @Fahma_KanoonTaha
خب حالا ربط این «جعبه سیاه» با چیست؟! از آنجایی که اسدالله علم از سال ۴۲ تا ۵۶ ارتباطات بسیار وسیعی داخل داشته و هم و هم بوده است، چیز هایی را دیده و شنیده است که کمتر کسی از آن اطلاع دارد، درست مثل همان «جعبه سیاه»؛ البته عَلَم زرنگی کرده و اکثر این اتفاقات را در خودش نوشته است و یک مجموعه ۷ جلدی از خودش به یادگار گذاشته که طبق وصیتش بعد از مرگش منتشر شده است! 😬 . نگاهی نو و تحلیلی به است که اولاً به صورت موضوعی مرتب شده است و دوم اینکه تحلیلی مختصر هم به دنبال دارد! نویسنده: سید محمدحسین راجی ناشر: معارف تعداد صفحات: ۱۹۱ صفحه نوع جلد: شومیز قطع: ‌رقعی مخاطب: عمومی 🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔴 وضعیت اسفباری که شاهدش بود ♦️«سواری زیبایی بود. آرزو کردم ای کاش تنها نبودم. دو کامیون در جاده فرح آباد تصادف کرده بودند و ترافیک را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابان هایی که به بزرگراه می‌خورند کثیف و خاکی هستند... صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود ولی یک پلیس تنها که پی در پی سیگار می کشید باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار می‌کرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بغچه های زیر بغل از حمام عازم خانه بودند ... گروهی بچه دور هم جمع بودند. ♦️طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمی شوند، مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه‌ی خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زباله‌ها می‌لولیدند...سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین های بی‌ریخت در کنار خیابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطیل صبح جمعه شان لذت می بردند» ♦️علم پسر از تشریح کامل آن چه دیده است می‌نویسد «هم کسالت آور بود و هم غم انگیز؛ صحنه‌ای از جامعه رو به توسعه ...هیچ مقدار خوش‌بینی، زندگی را در این خیابان‌ها تغییر نمی‌دهد.» 📚منبع: گفتگوهای من و شاه، ج ۱، صص ۱۷۸ - ۱۷۹ 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e