#توسل_به_شهید_دقایقی
📝یک روز رفته بودم اداره بیمه قم برای کاری، مسئول قسمت آنجا پرونده مرا دید، پدرم شهید بود و خودم جانباز و رو به من کرد و گفت: شما خانواده شهدا خیلی حق به گردن ما دارید. و شهدا خیلی عظمت دارند. شهدا دارالشفا هستند. و بدون اینکه بداند من قبلا راننده شهید دقایقی بودم، بی مقدمه گفت: شهید دقایقی را میشناسید؟؟
یکی از همین شهدای بزرگ هستند. با چشم های گرد شده پرسیدم؟ مگر می دانستید من راننده اش هستم؟ اشک در چشمانشان حلقه زده بود.
😭😭😭
گفتند: نه. نمیدانم چطور الان این شهید بزرگ به یادم آمدند. و زدند زیر گریه.😭😭😭
و بعد تعریف کردند:
من حدود ۳ ماه در لشکر علی بن ابی طالب با شهید بودم. و این مدت کم خیلی از وجودشان بهره معنوی بردم. نماز شب خواندشان را دیده بودم. ایشان خیلی متواضع و خوش برخورد بودند.
مدتی بعد ایشان که از لشکر به جای دیگری تغییر خدمت دادند و من همیشه جای خالی شان را احساس میکردم. بعدها متوجه شدم که ایشان فرمانده لشکر بدر شده اند. و شهادتشان را که شنیدم خیلی دلم گرفت. رابطه کوتاهی با ایشان داشتم ولی ارتباط قلبی با شهید دارم.
به شما که راننده اش بودید میخواهم مطلبی را بگویم. شاید شما هم مثل من ندانید که این شهید عزیز چقدر با عظمت هستند. چند وقت پیش پسرم که پسر خوبی بود، منحرف شده بود. با دوستان ناباب رفت و آمد داشت. در رفتار عبادی اش کوتاهی میکرد. نماز هم دیگر نمیخواند. گرفتار شده بودم. همه راه ها را رفته بودم. نمیدانستم چه کنم؟ یکروز به ذهنم رسید و آمدم سر یادبود ایشان در گلزار شهدای قم نشستم و درد دلم باز شد. همین طور اشک میریخت و تعریف میکرد. گفتم من با شما جبهه بودم و به تربیت بچه ام نرسیدم. الان پسرم به انحراف کشیده شده و دیگر فرصت تربیت من گذشته است. کار شماست که او را تربیت کنید. دیگر از دست من کاری بر نمی آید. شما برای عاقبت بخیری پسرم دعا کنید.
چند ماه بعد از این توسل پسرم زیر و رو شد. باورش برایم سخت بود. کم کم عباداتش را انجام میداد. با ادب و مومن شده بود. و خدا رو شکر هنوز هم همانطور بنده صالح خداست. حاج اسماعیل پسرم را هدایت کرد. من همیشه مدیون شهید دقایقی هستم.❤️
خلاصه آن روز گذشت و ما خداحافظی کردیم.
من و ایشان بعد از آن اتفاق در تماس با هم بودیم. حدودا یکسال بعد از آن خاطره، روزی به من زنگ زد و با صدایی لرزان از من خواست که در مسجدی قرار بگذاریم تا مطلبی را به من بگوید. من هم که مشتاق زیارت ایشان و هم مشتاق شنیدن خبرش بودم رفتم.
آنجا مرا بغل کرد و گفت میدانی سرنوشت پسرم چه شد؟ پسرم شهید شد.❤️❤️❤️
چند ماه پیش مدافع حرم شده بود. هفته پیش خبر شهادتش را آوردند. هق هق گریه اش بلند شده بود. گفت شهید دقایقی عاقبت پسرم را ختم بخیر و شهادت کرد.😭😭😭
راوی: دکتر سید محمد صالحی
❤️شادی روح شهدا هدیه کنید حمد و صلوات❤️
@Fahma_KanoonTaha