#خاطره_شهدایی
#خاطره_خادمالشهدا
#خاطره_خادم_شهدا
حالا که حرف از شهادت شد، یه خاطرهای از دوران خادم شهدایی بگم. شلمچه خادم بودیم، تو بین ما یه پیرمردی بود به نام حاج اکبر. شبها توی سنگرهای بتنی استراحت میکردیم، بچهها جشن پتو میگرفتن و با دمپایی توی سر این و اون میزدن. اینقدر سر و صدا و شلوغ کاری میکردن که به زور صدای همدیگر رو میشنیدیم. به حاج اکبر گفتم: حاجی شما از صبح تا الان رو پا ایستاده بودید و کار میکردید. حالا که خستهای و نیاز به استراحت دارید و بچه ها اینهمه شلوغ کاری میکنند، ناراحت نمیشوید؟ دیدم لبخندی زد و گفت: نه، تازه وقتی شوخیهای اینها رو میبینم صفا میکنم چون دوستان شهید همسنگری ام اغلب شوخ بودند. این صحنهها رو که میبینم یاد آنها میفتم و روحیه میگیرم.
حاج اکبر مسن ترین خادم شهداست. سلامتی حاج اکبر این شب جمعهای یه صلوات هم بفرستید چیزی ازتون کم نمیشه.
💬 غلامرضا اقتصادی
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e