eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
919 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀 جمعه های کانال 📆 ۱۷ رمضان المبارک، سالروز تأسیس مسجد مقدّس جمکران به امر حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف گرامی باد. 📌 رزقنا‌الله تعالی و ایّاکم العبادة و الصلاة فیه و السلام علی مولانا صاحب‌ الزمان عجّل ‌الله ‌تعالی‌ فرجه و‌ علی ‌آبائه الطاهرین صلوات ‌الله‌ علیهم ‌اجمعین. 👈قدرت الله لطیفی نسب سازنده ی ✍ سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب ، مسجد جمکران، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت، مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های ، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم در مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم، دعایت میکنم، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد. 🌙 ساعت حدود . در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند: "این را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی ☀️ آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران، مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت، قولش نه... 🔻باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد، با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد: "دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون، آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای مناسب نیست، و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم؟ با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف، آنجا ❌شرکت حفاری زیر بار نمیرفت، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم"، چک بیعانه را داد، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ گفت: صاحب مسجد، مولایمان ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان، اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... 📚برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی @Fahma_KanoonTaha
🎀 جمعه های نماز ⚠️ روایت یک داستان واقعی! ✍چند روز پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هر کدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 💵 دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» 📿 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» 📋 بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹 اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🔆 به این فکر کردم که اگر همه ماها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ❓ ما برای امام زمان چه کاری کردیم؟ 🙏 به امید تعجیل در ظهورش صلوات @Fahma_KanoonTaha
🎀 جمعه های کانال ⭕️ داستان واقعی _ دانشجویِ ایرانی مقیم اروپا 👈 وقتی (عج) اتوبوس حامل مسافر را تعمیر می کنند👌 ❄️ صدای از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و رفت به گفت: نگه دار را بخوانیم. راننده با بی تفاوتی جواب داد: الان که نمی شود، هر وقت رسیدیم می‌خوانی، جوان با لحن جدی گفت: بهت می‌گویم نگه دار...، سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در خواند و آمد کنارم نشست... ⁉️پرسیدم از او چه دارد آنقدر مهم است برایت نماز اول وقت؟ جوان جواب داد: «آخر من به امام زمان ارواحنافداه داده ام نمازم را اول وقت بخوانم»، تعجب کردم! پرسیدم چطور!؟ 👈 جوان گفت: من در یکی از شهرهای درس می‌خواندم، فاصله شهر محل سکونتم تا زیاد بود، بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود، شنیده بودم وقتی به لحظه های می‌رسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان(عج) بشوید... 🙏در دلم گفتم یا امام زمان(عج) اگر کمکم کنید می دهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم، در این هنگام بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد، با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد: خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد، بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد، همه مسافران خوشحال شدند... 🌀 ناگهـــــــــــان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت: «تعهدی که به ما دادی یادت نرود!، »، بعد از آن رفت و من متوجه شدم او امام زمان(عج) بود... گریه ام بند نمی آمد... 💚 جوان دانشجو یک عهدِ دلی با مولایش بست و پایبند ماند به آن، اما مولا جان ببخش اگر عهدها بسته ایم با شما و شکسته ایم همه را، قبول داریم خوب نبودیم، اما هر جا هم که برویم برمی گردیم به سمت شما، مانند کبوتران جلدِ گنبد امام رضا(ع)، ببخش بی معرفتی هایمان را آقاجان، هر چه باشیم و به هر جا برویم دوست داریمت تو را «عشق جان...» من رشته ی محبتِ تو پاره می کنم شاید گِره خورد، به تو نزدیک تر شَوَم... 📚برداشتی آزاد از کتاب نماز و امام زمان(عج)، ص ۸۵ @Fahma_KanoonTaha
🎁 ✍ ماجرای مشروبخوار و آیت الله بهجت(ره) 👈وقتی رسیدیم پیش آقای بچه ها تک تک وارد شدن و سلام گفتن، آقای بهجت به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد. من چند بار خواستم سلام بگم منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…در حالی که بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن یه لحظه تو دلم گفتم: حمید! میگن، آقا از آدما خبر داره…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره!… ⭕️تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!” اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، کردم، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، من هم اسممُ نوشتم… 🔰این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید…حاج آقا با شماست." نگاه کردم دیدم آقای بهجت به اشاره میکنن که بیا جلوتر… آهسته در گوشم گفتن: ✅ یک ماهه که رو خوشحال کردی... @Fahma_KanoonTaha