🔆 #پندانه
🔸امروز هرگاه خواستید کلمهای ناخوشایند به زبان آورید به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.
🔹قبل از اینکه بخواهید از مزه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلا چیزی برای خوردن ندارد.
🔸امروز پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته.
🔹قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که آرزوی بچهدار شدن دارد.
🔸پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
🔹و پیش از آنکه از شغلتان خسته شوید و از آن شکایت کنید به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
🔸زندگی، یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
@Fahma_KanoonTaha
🔆 #پندانه
🔹بزرگی را گفتند:
کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید.
🔸فرمود:
لازم نیست یک کتاب باشد، یک کلمه کافیست که بدانی خدا میبیند.
💠 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (علق/۱۴)
❇️ آیا آدمی نمیداند که خداوند همه اعمالش را میبیند؟!
🔅در حدیث آمده است:
خدا را آنچنان عبادت کن که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، او تو را به خوبی میبیند.
🔹نقل میکنند بیداردلی بعد از گناهی توبه کرده بود و پیوسته میگریست.
🔸گفتند:
چرا اینقدر گریه میکنی؟ مگر نمیدانی خداوند متعال غفور است؟
🔹گفت:
آری، ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری که او مرا دیده چگونه از خود دور سازم؟!
🔹به قول شاعر:
گیرم که تو از سر گنه درگذری
زان شرم که دیدی، که چه کردم، چه کنم؟!
🔰 عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنیم.
@Fahma_KanoonTaha
🔆 #پندانه
👁 تا حالا از این زاویه به زندگی نگاه کرده بودی!؟
🔹«قارون» هرگز نمیدانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند ما را به آسانی مستغنی میکند.
🔸و «خسرو» پادشاه ایران نمیدانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحتتر است.
🔹و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد میزدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید.
🔸و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بهخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما میچشیم نچشید ...
🔹و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم میآمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما به راحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد ...
🔰 به گونهای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان عصر هم اینگونه نمیزیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم!
🔻و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدستتر میشویم!
❇️ خدایا تو را بهخاطر تمام نعماتت اعم از معنوی و دنیوی که به ما عطا فرمودی سپاسگذاریم.
خدایا قدرت شکرگوئی در حرف و عمل را به ما عنایت فرما 🙏
@Fahma_KanoonTaha
💠 #پندانه
✍ سلطان به وزیر گفت: سه سوال میکنم اگر فردا جواب دادی، هستی وگرنه عزل میشوی.
▫️سوال اول: خدا چه میخورد؟
▫️سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
▫️سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست، ناراحت بود. غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت: سلطان سه سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم اینکه خدا چه میخورد، چه میپوشد و چه کار میکند؟ غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا! اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بندههایش را میخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بندههای خود را میپوشد. و پاسخ سوم را اجازه بدهید، فردا بگویم. فردا، وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت: درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟وزیر گفت: این غلامِ من انسان فهمیدهایست، جوابها را او داد.
سلطان گفت: پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده. غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت: جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چه کار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
✍ آیا به آن خوبی که فکر میکنیم، هستیم؟
يک استاد دانشگاه میگفت: يک بار داشتم برگههای امتحان را تصحيح میکردم. به برگهای رسيدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ايرادی ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد.
از تطابق برگهها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا میکنم. تصحيح کردم و ۱۷.۵ گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش میآيد کسی از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم ۱۵ گرفت.
برگهها تمام شد. با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويی نمانده بود. تازه فهميدم کليد آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم.
آری، اغلب ما نسبت به ديگران سختگيرتر هستيم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح کنيم میبينيم:
به آن خوبی که فکر میکنيم، نيستيم!
💠 رفیق به خودت نمره چند میدی؟ لازمه یه مرتبه خودمون رو تصحیح کنیم! 😉
@Fahma_KanoonTaha
🔆 #پندانه
◾️ در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم.
🔹اول: امام حسین (علیه السلام)
حاضر نیست تسلیم حرفِ زور شود،
برای رضای خدا تا آخر میایستد،
خودش و فرزندانش شهید میشوند و به چیزی که حق نیست تن نمیدهد،
از آب میگذرد، از آبرو نه...
🔹دوم: یزید
همه را تسلیم میخواهد،
مخالف را تحمل نمیکند،
برای امیال نفسانی خود نوه پیغمبر را سر میبرد،
بیآبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که میخواهد برسد.
🔹سوم: عمرِ سعد
گفته میشود تا روزهای آخر نیز مردد بود،
هم خدا را میخواهد هم خرما را،
هم دنیا را میخواهد هم آخرت را،
هم میخواهد حسین (علیه السلام) را راضی کند هم یزید را،
هم عمارتِ ری را میخواهد، هم احترامِ مردم را،
نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی،
هم آب میخواهد هم آبرو،
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد،
نه سهمی از قدرت میبرد نه خوشنامی.
🔺 راستش را بخواهید ما آدمهایِ معمولی عموما نه معصومیت، ایمان، جرات و اراده امام حسین (علیه السلام) شدن را داریم،
نه قدرت و قساوت و ابزارِ یزید شدن را؛
اما در درونِ همه ما یک عُمرِ سَعد هست!
⚠️بیش از همه از عمر سعد شدن باید ترسید...
@Fahma_KanoonTaha
💠 از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته میشوند؟ پاسخ داد:
1️⃣ اقوام در هنگامِ غربت
2️⃣ مرد در بیماریِ همسرش
3️⃣ دوست در هنگامِ سختی
4️⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش
5️⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی
6️⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر
7️⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
#پندانه
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
#نون_سنگک
🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم.
🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟
🔹مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون میخواید لواش میخرم.
🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
🔹داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست.
🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود.
🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟
🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
🔹دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
🔰پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند كه دومی ندارند پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمیكنه؛
نه برای ما، نه برای اونها...
@Fahma_KanoonTaha
🔆#پندانه
🔹میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
🔸وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
🔹چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
🔸تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
🔹ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
🔸همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!
🔹جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
@Fahma_KanoonTaha
🔆 #پندانه
به عواقب تصمیمهایت فکر کن
🔻پیرمردی نارنجیپوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت:
خواهش میکنم به داد این بچه برسید. یک ماشین بهش زد و فرار کرد.
🔹بلافاصله پرستار گفت:
این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
🔸پیرمرد گفت:
اما من پولی ندارم. پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید من هر جور شده پول رو تا شب براتون میارم.
🔹پرستار گفت:
با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
🔹پیرمرد پيش دكتر رفت اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
🔸صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش میاندیشید.
🔹گاهی اوقات تا اتفاقی برای خودمان پیش نیاید، به فکر ابعاد مختلف آن نیستیم.
@Fahma_KanoonTaha
🌳 #پندانه 🌳
داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ
🔹شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینهدوز برد ...
🔸از آنجا که پینهدوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفشهایت بیا...
🔹با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم!
🔸پینهدوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.
🔹فریاد کشید: چی؟! تو از من میخواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟!
🔸پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمیکند ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را میآزارد؟!
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
🌼 باز شدن درب جهنم با یک جمله!
✍️ مدتی است که این اصطلاح بین مردم رایج شده است: "اعصاب نداریم" و این جمله گویی کلید توجیه هر بداخلاقی و بدرفتاری شده است! اما آیا این جمله ما را از عواقب اعمال ناخوشایندمان تبرئه میکند؟ مثلا بر اثر خستگی و کلافگی بر سر پدر و مادرمان یا دوست و همکارمان فریاد میکشیم و در نهایت با هزار تا منت گذاشتن میگوییم: "اعصاب نداریم" و انتظار دلجویی هم داریم!
پس کی میخواهیم حقالناسهای ناشی از این رذیله اخلاقی را از گردنمان برداریم؟ "پرخاشگری" رذیلهای سمی است که دنیا و آخرت ما را به باد میدهد. رذیلهای که ائمه معصومین علیهمالسلام به شدت از آن نهی کردهاند. پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمایند: «در مسلمان دو خصلت روا نیست: بخل و بداخلاقى.» در حدیث دیگری از پیامبر صلى الله علیه و آله میخوانیم كه فرمودند: «بیشترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت میشوند #تقوی و #حسن_خُلق است.»
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «كاملترین شما از نظر ایمان كسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد.» باید توجه داشته باشیم که تحمل ناملایمات و سختیهای روزگار برای ما آرامش دنیا و آخرت را در پی دارد و دامن زدن به این ناملایمات علاوه بر تیره کردن دنیایمان راهی مستقیم به جهنم است.
📚جهاد النفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى ۶۹/۲۸۱
📚احتجاجات، ترجمه بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۵
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
✅ بندگی خدا کن
✍ پادشاهی را وزیری عاقل بود که از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید: وزیر عاقل کجاست؟ گفتند: از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است.
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید: از من چه خطا دیدهای که وزارت را ترک کردهای؟ گفت: از پنج سبب؛
🔹اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم، اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن میکند.
🔸دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم، اکنون رزاقی پیدا کردهام که او نمیخورد و مرا میخوراند.
🔹سوم: آنکه تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم، اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.
🔸چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد، اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.
🔹پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را میبخشاید.
@Fahma_KanoonTaha
#همسران_فاطمی
#پندانه
❤️این محبتی را که خدا در دل شما قرار داده، حفظ کنید.. و این رابطه انسانی، بر اساس محبت و رابطه عاطفی استوار است. یعنی زن و شوهر باید به هم محبت داشته باشند و همین محبت، همزیستی آنها را آسان خواهد کرد.
"رهبر معظم انقلاب"
📚مطلع عشق، ص ۶۷
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
🌷خانواده خوب یعنی زن و شوهری که با هم مهربان باشند، باوفا و صمیمی باشند و به یکدیگر محبت و عشق بورزند، رعایت همدیگر را بکنند، مصالح همدیگر را گرامی و مهم بدارند، این در درجه اول است.
💎"مقام معظم رهبری"
📚مطلع عشق، ص ۲۶
@Fahma_KanoonTaha
🔆 #پندانه
✍ پرندهات را آزاد کن!
🔹پسربچهای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
🔸حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار میكشیدند.
🔸هر وقت پسرک از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میکردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
🔹تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
🔸برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میکنم، كه پسرک آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
🔰اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهایم.
🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرک و عنوان آكادمیک و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
🍃توصیه اخلاقی استاد فاطمی نیا
هر ماه نوری دارد و هر روز نوری دارد که مجانی به در خانه آدم می آیند. این ما هستیم که باید این نورها را حفظ بکنیم.
شیعیان امیرالمومنین نزد خدا عزیز هستند. اینها اگر بر نمازها مراقبت کنند، مساله والدین، مساله غیبت و حسن خلق و... را رعایت کنند، این انوار هر روز به در خانه شان می آید.
منتها ما چه می کنیم؟ این انوار را حفظ نمی کنیم. از یکی از بزرگان علما که با آشیخ حسنعلی(نخودکی اصفهانی) محشور بود، پرسیدم ایشان چگونه به این مقام نزد خدا رسیدند؟ آن ولی خدا جواب داد: "ایشان هرچه بدست می آورد نگه می داشت." ولی ما انوار را ضایع می کنیم. شب بلند می شود نماز شب می خواند، صبح می نشیند غیبت می کند. نور نماز شب رفت. با یک حرف تلخ این نورها از بین می رود.
🌹شادی روح استاد فاطمی نیا صلواتی ختم کنیم
@Fahma_KanoonTaha
🔆 #پندانه
✍ زبان هر انسان، بزرگترین کیسهٔ زر اوست
🔹تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود میبرد که بار تاجر بر شتر میزدند و از بار او مراقبت میکردند تا دزد و سارقی بر آن نزند یا در طول راه بر زمین نریزد.
🔸شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی میداد، آن را میگرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد، پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند.
🔹شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه برای یادگرفتن درس و حکمتی همراه تاجر بود.
🔸روزی در بغداد به مردی برخورد کردند که مرد دیگری را ناسزا میگفت.
🔹مرد به نزد قاضی شکایت برد و قاضی به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأی داد و چون مرد را توان شلاقخوردن در بدن نبود، شکایت را شاکی تغییر داده و بر اساس تغییر شکایت، رأی قاضی به جریمه ۲۰ سکه طلا تغییر یافت.
🔸تاجر روی به شاگرد خود گفت:
ای جوان! بدان چنانچه سیم و زر را در هر جا روی در کیسه و انبانی مینهی و درب کیسه را محکم میبندی و طلا در کیسه زندانی میکنی، باید زبان خود نیز پشت میلههای دندان خود در دهان زندانی کنی.
🔹اگر کیسۀ زر بند دهانش باز شود، همۀ زرها به فنا میرود و اگر کیسه سوراخ شود شاید فرصتی یابی و زود بفهمی و سکه یا سکههایی از تو فنا رود.
🔸گاهی انسان سخن بیربطی در تجارت میگوید، گویی کیسه او سوراخ است و اندک سکهای ضرر میکند؛ ولی گاه کیسه زر باز میکند و زبان درنده از کام دهان رها میسازد و مثل آن مرد هرچه در کیسه زر داشت، بیرون میریزد.
🔹پس بزرگترین کیسۀ زر تو دهان توست که باید بیش از کیسۀ زر همراه خود، مراقبش باشی.
@Fahma_KanoonTaha
💠 اگر انتقاد میکنی، به فکر اصلاح هم باش
🔹فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
🔸روزی استاد به او گفت:
تو دیگر استاد شدهای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
🔹شاگرد فکری به سرش رسید. یک نقاشی فوقالعاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند.
🔸غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
🔹 استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
🔸شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت.
🔹اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود:
«اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.»
🔸وقتی غروب برگشتند، دیدند تابلو دست نخورده مانده است.
🔹استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند، ولی جرئت اصلاح نه.
#پندانه
@Fahma_KanoonTaha
✨﷽✨
#پندانه
🔴 جوانمردی به جان است نه جامه
مردی نزد جوانمردی آمد و گفت: تبرکی میخواهم. جامهات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردی بهرهای ببرم.
جوانمرد گفت:
جامه مرا بهايی نيست. اما سوالی دارم؟
مرد گفت: بپرس.
جوانمرد گفت:
اگر مردی چادر بر سر کند، زن میشود؟
مرد گفت: نه.
جوانمرد گفت:
اگر زنی جامهای مردانه بپوشد، مرد میشود؟
مرد گفت: نه.
جوانمرد گفت:
پس در پی آن نباش که جامهای از جوانمردان را در بر کنی، که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشی، جوانمرد نخواهی شد، زيرا جوانمردی به جان است نه به جامه!
@Fahma_KanoonTaha
🔅#پندانه
✍️ با کمک به دیگران، روزیات کم نمیشود
🔹مسعود، کارمند دولت است. خواهرش بهتازگی همسرش را بر اثر بیماری از دست داده است. او گاهی برای سیرکردن شکم دو فرزند یتیمش به خانه برادرش میآید.
🔸روزی مسعود به خواهرش گفت:
خواهرم! شوهر کن و بچههایت را هم به خانواده پدرشوهرت بده. یا خودت به تنهایی نزد من زندگی کن. من نمیتوانم از شکم زن و بچهام ببرم و شکم بچههای مرد دیگری را سیر کنم که در زمان زندهبودنش خود را بیمه نکرد و پساندازی ننمود.
🔹خواهر با شنیدنِ این کلام برادر اشکهایش روانه میشود و برای همیشه از منزل برادر خارج میشود.
🔸بعد از ۱۰ سال مسعود دچار بیماری سنگکلیه شده و بهعلت پزشکی بازنشسته میشود، طوری که تمام مخارج حقوق بازنشستگیاش را این روزها خرج درمان خود میکند.
🔹او هر هفته یکبار به طرز بسیار عجیبی باید سنگشکن کند و برای التیام دردش هر روز مرفین تزریق کند.
🔸مسعود میگوید:
امروز با چشم خودم مجازات خدا و قطعِ روزیاش را در حق خود و همسرم که مرا تحریک میکرد با خواهرم بد باشم، میبینم.
🔹من که خواهرم و دو فرزند یتیمش را به بهانه روزی فرزندانم از خانه بیرون کردم، امروز همۀ روزی فرزندانم را هزینه درمان خودم میکنم و کسی نیست به من بگوید درد را بکش و بمیر! چرا روزیِ فرزندان و همسرت را همگی به سلامتی خود هزینه میکنی؟ سلامتیای که مطمئناً دیگر برنخواهد گشت.
@Fahma_KanoonTaha
#پندانه
این روز که متعلق به امام عسکری (سلاماللّهعلیه) است، میتواند الگوی همهی مؤمنان، بخصوص جوانان باشد.
این امامی که موافقان، شیعیان، مخالفان، غیر معتقدان، همه، شهادت دادند و اعتراف کردند به فضل او، به علم او، به تقوای او، به طهارت او، به عصمت او، به شجاعت او در مقابل دشمنان، به صبر و استقامت او در برابر سختیها، این انسان بزرگ، این شخصیت باشکوه، وقتی به شهادت رسید، فقط بیست و هشت سال داشت.
در تاریخ پرافتخار شیعه، این نمونهها را کم نداریم. این می شود الگو؛
جوان احساس میکند یک نمونهی عالی در مقابل چشم دارد. این همه فضیلت، این همه مکرمت، این همه عظمت، که نه فقط ما به آنها قائلیم و مترنّمیم، بلکه دشمنانشان، مخالفانشان، کسانی که اعتقاد به امامت آنها نداشتند، همه اعتراف کردند.
📚 انسان ۲۵۰ ساله
@Fahma_KanoonTaha
🔆#پندانه
✍️ دست از مقایسه همسرت بردار
🔹روزی زنی به شوهرش گفت:
امروز مقالهای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطهمان. حاضری امتحانش کنیم؟!
🔸مرد گفت: بله حتما.
🔹زن گفت:
در مقاله نوشته بود که هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغییراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد، تهیه کنیم و بعد از یک روز فکرکردن و اصلاح آن، روز بعد آن را به همسرمان بدهیم.
🔸شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاقنشیمن رفت و زن هم به اتاقخواب رفت و شروع به نوشتن کرد.
🔹صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت:
حاضری شروع کنیم؟ من اول شروع کنم؟
🔸شوهرش گفت: باشه شما شروع کن.
🔹زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آنها نوشته بود و شروع به خواندن کرد:
عزیزم، من دوست ندارم شما...
🔸و همینطور ادامه داد. از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام میدهد و او را اذیت میکند.
🔹مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد میکرد را میخواند. تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است.
🔸پرسید:
عزیزم دوست داری ادامه بدم؟
🔹مرد گفت:
اشکالی نداره عزیزم، شما ادامه بده!
🔸بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت:
حالا تو شروع کن.
🔹مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت:
دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همینجور که هستی قبول کردهام!
🔸سپس کاغذ را که سفید سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد:
از نظر من، تو در نقصهایت کاملا بینقصی!
🔹زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد:
من تو را با تمام نقاط مثبت و منفیای که داری، قبول کردهام. من کل این مجموعه را دوست دارم و من واقعا عاشقتم، همین.
🔸زن پس از شنیدن حرفهای همسرش، کاغذهایی که نوشته بود را مچاله کرد.
🔹به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدید. اگر او را بهخاطر اینکه شوخی میکرد و آدم پرحرف و شادی بود، دوست داشتید، پس چرا حالا دوست دارید او زیپ دهانش را بکشد؟
🔸اگر آدم قوی و جدی و ساکتی بود و بهخاطر این موضوع عاشقش شدید، چرا حالا میخواهید او پرحرف و شوخطبع باشد؟
🔹اگر بهخاطر گذشت و مهربانیاش عاشق او شدید پس چگونه اکنون او را بهخاطر دلرحمیاش سرزنش میکنید؟
🔸دست از مقایسه بردارید. هيچکدام از آنهايی که همسرت را با آنها مقايسه میکنی، هنوز با تو زندگی نکردهاند تا نقاط ضعفشان را هم ببينی!
@Fahma_KanoonTaha
#پندانـــــــهـــ
🔹 از کجا بفهمیم ایمانمان پابرجاست؟؟؟
اگر برای فرج دعا می کنید، علامت آن است که هنوز ایمانتان پا برجاست . . .
👤 آیت الله بهجت(ره)
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔅 #پندانه
✍ میتوانیم باهم خوشبخت باشیم
🔹یک روز استاد دانشگاهی به هر کدام از دانشجویان کلاسش یک بادکنک بادشده و یک سوزن داد و گفت:
یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد، برنده است.
🔸مسابقه شروع و بعد از یک دقیقه، پنج نفر با بادکنک سالم برنده شدند.
🔹سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت:
من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند، زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چراکه قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند، برنده باشد که اینچنین هم شد.
🔸ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده.
🔹قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. میتوانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…
🔸پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔅 #پندانه
✍ بابت کار نیکی که انجام میدهی منت مگذار
🔹چندین دهۀ قبل در عروسیها مانند امروز ارکستر و خواننده نبود. در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن میآویختند و میزدند و خودشان هم میخواندند که به آنها در زبان محلی عاشیق میگفتند.
🔸یکی از این عاشیقها، فردی به نام عاشیققادر بود که کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک مینواخت. مجلس که تمام میشد عاشیققادر با محمد از مجلس خارج میشدند.
🔹روزی عاشیققادر به محمد گفت:
چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟!
🔸محمد جوان جملهای گفت و برای همیشه در دل عاشیققادر رفت.
🔹او گفت:
استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو بر خود معین کنم؟! همهکاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت میکنند.
🔸مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمیکند. اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که اگر نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی درآورد.
🔹حقتعالی میفرماید:
«وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» بر کار خیری که میکنی هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین.
🔸به عبارت بهتر ای انسان! اگر کار خیری به تو عنایت شد، بدان از جانب من بود برای بخشش گناهانت و تقربت به من. بدان مرا کار ناقصی در خلقتم نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار را به تو سپرده باشم.
🔹همانا داستان محمد، داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبهای عظیم بر بنده نزد خالق میبخشد.
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔅#پندانه
✍ بهترین کاسب قرن
🔹مرشد چلویی در بازار تهران چلوکبابی داشت و بهدلیل رفتار خوبش با مشتریانش به بهترین کاسب قرن معروف شده بود.
🔸روزی چند نفر جلوی مرشد را گرفتند و به او گفتند:
پول دخل امروزت را رد کن بیاد.
🔹مرشد گفت:
محال است بدهم.
🔸گفتند:
میکشیمت.
🔹گفت:
بکشید!
🔸گفتوگو ادامه پیدا کرد و مرشد گفت:
به یک شرط پول دخل امروز را به شما میدهم.
🔹آنها گفتند:
چه شرطی؟
🔸گفت:
به شرطی که بیایید به منزل من و یک چایی باهم بخوریم.
🔹آنها قبول کردند و رفتند و چای خوردند و مرشد پولها را به آنان داد.
🔸از مرشد پرسیدند:
چرا همان اول در کوچه پول را ندادی؟
🔹مرشد گفت:
آن موقع اگر پول را میدادم آن پول دزدی میشد. ولی الان شما مهمان من هستید و من دوست دارم به مهمانم هدیه بدهم.
🔸سالها گذشت و آن سه نفر از معتمدین بازار شدند.
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
#پندانه🌸
💠 به چی میگن عبادت علمی؟؟؟
#عبادت #عبادت_علمی
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
#پندانه
✍ مسئله را درست بشناس
🔹هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان را به فضا آغاز کرد با مشکل کوچکی روبهرو شد.
🔸آنها دریافتند که خودکارهای موجود، در فضای بدون جاذبه کار نمیکند. جوهر خودکار بهسمت پایین جریان پیدا نمیکند و روی سطح کاغذ نمیریزد.
🔹برای حل مشکل ۱۲ میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در ماهیت بدون جاذبه مینوشت. زیر آب کار میکرد و روی هر سطحی حتی کریستال مینوشت و از دمای زیر صفر تا ۳۰۰ درجه سانتیگراد کار میکرد!
🔸اما رقیب آنها در آن زمان راهحل سادهتری برای این مشکل ارائه کرد؛ آنها از مداد استفاده کردند. چون مسئله اصلی، نوشتن بود، نه ننوشتن خودکار در فضا!
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
#پندانـــــــهـــ
اگر میدانستید که افکارتان چقدر قدرتمند هستند و در رویدادهای زندگیتان چه نقشی دارند،
حتی برای یک لحظه دیگر هم منفی فکر نمیکردید.....!
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e