📚 داستان کوتاه
شرط جالب و عجیب پیرزن
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا.
می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه. تا اینکه خونه ی پیرزنی را نشانمان دادند. نزدیک دانشگاه، تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!
گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود.
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
اون گفت که هر شب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
واقعا عجب شرطی،
هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن. اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. پا شد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
هممون خندیدیم.
شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم.
برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.
به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.
شب بعد از مسجد پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد.
واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی.
کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود.
بعد یک ماه که صبح پا میشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند.
واقعا لذت بخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم نماز جماعت. خودمم باورم نمی شد.
نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را با معنی براش بخونیم.
تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم.
چقدر عالی بود.
بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود.
@Fahma_KanoonTaha
🏴#یاسیدتے_یا_ام_البنین(س)
ذڪری به لبت نبوده جز #یازهرا
با هر نفسٺ گفتی: زهرا زهرا(س)
هر لحظه از این داغ دلٺ می سوزد
تو سنگ مزار داری اما؟! #زهرا ...
امام على عليه السلام: ميان تو و مردم رابطى جز زبانت و پرده اى جز چهره ات نباشد.
#ام_العباس
#مادر_سردار_ڪربلا
@Fahma_KanoonTaha
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فرار شاه آمریکایی و جشن ملت ایران
🗓 ۲۶ دی روز فرار شاه
#بزرگترین_انقلاب_قرن
@Fahma_KanoonTaha
💠 گزیده بیانات حضرت آیتالله خامنهای(مد ظله العالی) دربارهی مادران و همسران شهدا
🔹تنها شهید در حال مجاهدت نیست. وقتی یک جوان به جبهه می رود و در راه خدا مجاهدت می کند، پشتِ سر او، مادر و پدر و همسر و فرزندانش قرار دارند. پس، او یک نفر نیست که مشغول مجاهدت است. هنگامی که یک جوان، جانش را بر کف دست می گیرد و به میدان جنگ می رود، در واقع پدر و مادرِ او هم جهاد می کنند. وقتی ملتی در مقابل تحمیل زورگویان دنیا میایستد، وقتی جوانان این کشور اعلام می کنند که محتاج به بیگانگان نیستند و حاضرند خودشان کشورشان را بسازند و آباد کنند، معنایش این است که در این جهاد مقدّس و بزرگ، مرد و زن باهم شریکند. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷
@Fahma_KanoonTaha
🖼 به جز زیبایی صبرت ندیدم...
🔰همزمان با وفات حضرت امالبنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا، از جدیدترین کمپین خانه طراحان انقلاب اسلامی با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران رونمایی و بر روی عرشه پلها و بیلبوردهای سطح شهر تهران اکران گردید.
✅ سازمان هنریرسانهای «اوج»
#وفات_حضرت_ام_البنین
#مادر_ادب
@Fahma_KanoonTaha
#حاج_قاسم
#روایت_ناب
#مادران_شهدا
💠 روایاتی عاشقانه از ارادت
بی نظیر سردار دلها، شهید
حاج قاسم سلیمانی به
محضر مادران شهدا ...
@Fahma_KanoonTaha