کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 3⃣2⃣
🌺 #نماز
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃محور همه فعالیت هایش نماز بود. ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند. ببشتر هم به جماعت و در مسجد. دیگران را هم به نماز جماعت دعوت می کرد. ابراهیم حتی قبل از انقلاب، نمازهای صبح را در مسجد و به جماعت می خواند. بهترین مثال آن، نماز در گود زورخانه بود. وقتی کار ورزش به اذان می رسید، ورزش را قطع می کرد و نماز جماعت را برپا می نمود.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃یکبار حرف از نوجوان ها و اهمیت به نماز بود. ابراهیم گفت: زمانی که پدرم از دنیا رفت خیلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخوندم و خوابیدم. به محض اینکه خوابم برد، در عالم رویا پدرم را دیدم. در خانه را باز کرد. مستقیم و با عصبانیت به سمت اتاق آمد. روبری من ایستاد. و برای لحظاتی درست به چهره من خیره شد. همان لحظه از خواب پریدم. نگاه پدرم حرف های زیادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را خواندم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃به نماز جمعه خیلی اهمیت می داد. هر زمان که در تهران حضور داشت در نماز جمعه شرکت می کرد. ابراهیم می گفت: «شما نمی دانید نماز جمعه چقدر ثواب و برکات دارد.» امام صادق(ع) قدمی نیست که به سوی نماز جمعه برداشته شود، مگر اینکه خدا آتش را بر او حرام می کند.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۷۴ الی ۷۵
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 4⃣2⃣
🌺 #بیداری_سحر
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃ابراهیم روزها انسان بسیار شوخ و بذله گویی بود. خیلی هم عوامانه صحبت می کرد. اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد. بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃او به خواندن دعای کمیل و ندبه و توسل مقید بود. دعاها و زیارت های هر روز را بعد از نماز صبح می خواند. هر روز یا زیارت عاشورا یا سلام آخر آن را می خواند. همیشه آیه "و جعلنا..." را زمزمه می کرد. یکبار گفتم: «آقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است، اینجا که دشمن نیست!» ابراهیم نگاه معنی داری کرد و گفت: «دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد!؟»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۷۶ الی ۷۷
@Fahma_KanoonTaha
🌹🌹لطفا بخون عالیه🙏🏼🙏🏼
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ... که دخترش را به چه کسی بدهد تا مناسب او باشد...
در یکی از شب ها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به #مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ... در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد...
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد...
سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند،
وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد...
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد.
و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدت هاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با #نماز_شبی که از #ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر #صداقت و #خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از #ایمان و #اخلاص می خواندم!
@Fahma_KanoonTaha
#دکتـر_اطفال_و_زیـارت_کربلا
💠 یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی میباشد، تعریف میکرد:
سال ۱۳۹۶ شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد، آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند، گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن گوی سبقت را از غربیها❗ربوده اند...
همین طور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
➖بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
🔸من که بعد از حدود ۳۰۰ بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال این گونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی به علت اینکه زائر حضرت بودند، به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از پرواز شروع کردم اصطلاحا به امر به معروف و نهی از منکر، (یعنی به در میگفتم که دیوار بشنود)
💎میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند، اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم. من هم در زمانهای گوناگون میگفتم که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
⭕ تـا اینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛ پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
➖حاصل زندگی من و همسرم همین یک #دختر است که #پزشک_اطفال است، شاید بخاطر عدم توجه ما، او فقط در درس و شغلش موفق شده و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند، چون آرزوی هر پدر و مادری
#عاقبت_بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
➖گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد، و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
〰❁○❁☆●☆❁○❁〰
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده و دیدم خانمی
🌸 با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸 منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت: ↘
➖ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم اجازه دهید عبایتان را بشویم.
❗من که شوکه شده بودم گفتم:
➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت امروزتان را نمی فهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید هم پزشک؛ در شأن شما نیست که عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
در حالی که گریه میکرد از من خواهش کرد که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم❗
🔅با حال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
➖دخترم؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی، طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
➖او در حالی که گریه میکرد می گفت:
حضرت #طبیب_همه_عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
ادامه.... 👇👇👇
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
🔅حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خانم دکتر در حالی که بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳ شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره پرسید: چرا تیر ۳ شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم: چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید و سیراب کنید.
🔸خانم دکتر در حالی که بسیار منقلب شده بود و هق هق گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست آب دادن به طفل ۶ ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان، با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
〰〰〰🌸🌸〰〰〰
به برکت سیدالشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم، روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سیدالشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی از من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم، امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند، فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
📕کتاب #خروش_خدا، ص ۸۳📕
علیرضا ثبتی گجوان
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
#معرفی_کتاب 📚بسته اول مجموعه کتاب با موضوع #تشکیلات ۱- #کار_باید_تشکیلاتی_باشد: تشکل و کار تشکیلات
🔺#معرفی_کتاب
📕جدیدترین کتاب پیرامون حاج احمد متوسلیان
کتاب #راز_احمد نوشته حمید داودآبادی
🔹این کتاب روایت حاج احمد متوسلیان از مقطع آزادسازی خرمشهر سوم خرداد سال ۱۳۶۱ تا ۱۴ تیر ۱۳۶۱ و به دنبال آن ناپدید شدن او و سه همراهش است. #حمید_داودآبادی در این کتاب روایتهای ناگفته و سربسته را از قول افراد مرتبط با این اتفاق در قالب یک روایت داستانی در ۴۵۶ صفحه تدوین کرده است.
🔹✅ تفاوت روایت این کتاب با روایتهای دیگری که از ماجرای حاج احمد متوسلیان و همراهانش تا به امروز منتشر شده است این است که آقای داودآبادی یک کتاب دیگری با عنوان «کمین جولای» در دهه ۸۰ منتشر شد که در آن تمامی اسناد و خبرهایی که در روزنامهها بود را به صورت تجمیع درآورده است. اخیرا هم یک کتاب با عنوان «سی و هفت سال » منتشر کرده که اختصاص دارد به مطالبی خودشان در رسانهها منتشر کرده است.
✅ در کتاب «#راز_احمد» با افراد مختلفی صحبت کرده و علاوه بر روایتهایی که قبلاً داشته و اطلاعات جدید و گفتگوهایی با افراد مهم و جدیدی در رابطه با ماجرای حاج احمد متوسلیان انجام داده و در کتاب به صورت روایی آورده است.
🔺🔺🔺یک بخش چند صفحهای در کتاب با عنوان «ختم کلام» دارد؛ حسن ختام کار در آنجا آورده است که یکی از جذابیتها و نکات مهمی که در این کتاب آورده شده است دیدار غیر رسمی نویسنده با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود که سردار سلیمانی بهصورت قاطع شهادت این عزیزان را تأیید میکنند.
⬅️ ضمیمه این کتاب یک حلقه دیویدی مشتمل بر عکس، فیلم و فایل پیدیاف اخبار آن مقطع زمانی است.
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🔺#معرفی_کتاب 📕جدیدترین کتاب پیرامون حاج احمد متوسلیان کتاب #راز_احمد نوشته حمید داودآبادی 🔹این کت
کتاب «راز احمد» روایتی متفاوت از سفر بیبازگشت سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت به قلم «حمید داودآبادی»، برای اولینبار منتشر میشود.
محورهای اصلی این کتاب عبارتند از:
*چه کسی حاج احمد را لو داد؟
* چه کسی از نیروهای حاج احمد جاسوسی میکرد؟
* چرا حاج احمد میخواست به بیروت برود؟
* چرا حاج احمد به تهران بازنگشت؟
* حاج احمد و یارانش، شب قبل در خانه چه کسی بودند؟
* چرا حاج احمد برای دومینبار به بیروت میرفت؟
* در پست بازرسی برباره چه گذشت؟
* در ماشین عقبی، چه کسانی بودند؟
* چه کسانی شاهد ماجرای پست بازرسی برباره بودند؟
* آنها چه دیدند؟!
* ناگفتهای منتشر نشده از سپهبد شهید قاسم سلیمانی درباره سرنوشت حاج احمد متوسلیان.
@Fahma_KanoonTaha
رویداد بین المللی #روح_مقاومت
۱۱۰ روایت مردمی از وصایای شهدای دیروز تا امروز
از ۱۴ خرداد رحلت حضرت امام خمینی(ره) تا ۳۱ شهریور همزمان با چهل سالگی دفاع مقدس
@Fahma_KanoonTaha