رویداد بین المللی #روح_مقاومت
۱۱۰ روایت مردمی از وصایای شهدای دیروز تا امروز
از ۱۴ خرداد رحلت حضرت امام خمینی(ره) تا ۳۱ شهریور همزمان با چهل سالگی دفاع مقدس
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
رویداد بین المللی #روح_مقاومت ۱۱۰ روایت مردمی از وصایای شهدای دیروز تا امروز از ۱۴ خرداد رحلت حضرت
اعضای محترم کانون فرهنگی هنری طه و شهروندانی آبپخشی که علاقه مند به شرکت در این مسابقه هستند به ادمین کانال به نشانی @Fahma_KanoonTaha اعلام کنند.
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
اعضای محترم کانون فرهنگی هنری طه و شهروندانی آبپخشی که علاقه مند به شرکت در این مسابقه هستند به ادمی
🔺#نکته:
اعضای محترم کانال؛
اگر شما عضو کانون فرهنگی هنری مسجد محله تون هستید و عضو سامانه بچه های مسجد، شما هم میتوانید در این رویداد بین المللی شرکت کنید.
در صورتی که عضو کانون فرهنگی هنری مسجد محله تون نیستید با مراجعه به کانون فرهنگی هنری محله و ثبت عضویت در این سامانه، در این رویداد بین المللی شرکت کنید.
@Fahma_KanoonTaha
دستورالعمل اجرایی رویداد بین المللی روح مقاومت.pdf
609.8K
🔺دستورالعمل اجرایی رویداد بین المللی روح مقاومت
"صد و ده روز بازخوانی مردمی از وصایای شهدای دیروز و امروز محور مقاومت"
""ویژه بزرگداشت چهلمین سالگرد دفاع مقدس""
#دستورالعمل
#رویداد_بین_المللی
#روح_مقاومت
#محور_مقاومت
#وصایای_شهدا
@Fahma_KanoonTaha
📚برگزاری مسابقه مجازی کتابخوانی ویژه دانشجویان خواهر + پوستر مسابقه
▫️به گزارش "دانشجونیوز"؛ همزمان با هفته عفاف و حجاب، مسابقه مجازی کتابخوانی توسط بسیج دانشجویی حوزه شهید فخرایی جنوب استان برگزار می شود.
♻️ لینک خبر:
https://b2n.ir/515895
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 5⃣2⃣
🌺 #برخورد_با_دزد
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! بگیرش ... دزد ...دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: «سریع سوار شو!» رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کرد.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: «همه اینها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.» ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: «خدا رو شکر، شغلی مناسب برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه بدنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص ۷۷
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 6⃣2⃣
🌺 #نماز_شب
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃امام صادق(ع) می فرماید: «هر کار نیکی که بنده ای انجام می دهد در قرآن ثوابی برای آن مشخص است؛ مگر نماز شب. زیرا آنقدر پر اهمیت است که خداوند ثواب آن را معلوم نکرده» و فرموده: «پهلوهایشان از بستر جدا می شود و هیچکس نمی داند به پاداش آنچه کرده اند. چه چیزی برای آنها ذخیره کرده ام.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃همان دوران کوتاه سرپل ذهاب، ابراهیم معمولا یکی دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار می شد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور می شد. اما من شک نداشتم که از بیداری سحر لذت می برد و مشغول نماز شب می شود. یکبار ابراهیم را دیدم. یک ساعت مانده به اذان صبح، به سختی ظرف آب تهیه کرد و برای غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص ۸۵
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 7⃣2⃣
🌺 #برخورد_با_اسیر
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃یکی از بچه های دیده بان گفت: «از داخل شیار مقابل، چند نفر به این سمت میان!» سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستانشان بسته بود به سمت ما می آمدند! پشت سر آنها ابراهیم و یکی دیگر از بچه ها قرار داشت! هیچکس باور نمی کرد که ابراهیم به همراه یک نفر دیگر چنین حماسه ای آفریده باشد! یکی از بچه ها خیلی ذوق شده بود، جلو آمد و کشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد و گفت: «عراقی مزدور!». برای لحظه ای همه ساکت شدند.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد. رو به روی جوان ایستاد و یکی یکی اسلحه ها را از دوشش به زمین گذاشت. بعد فریاد زد: «برا چی زدی تو صورتش؟!» جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت: «مگه چی شده؟ اون دشمنه.» ابراهیم خیره خیره به صورتش نگاه کرد و گفت: «اولا او دشمن بوده، اما الان اسیره، در ثانی اینها اصلا نمی دانند برای چی با ما می جنگنند. حالا تو باید اینطور برخورد کنی؟!» جوان رزمنده بعد از چند لحظه سکوت گفت: «ببخشید، من کمی هیجانی شدم.» بعد برگشت و پیشانی اسیر عراقی را بوسید و معذرت خواهی کرد. اسیر عراقی که با تعجب نگاه می کرد، به ابراهیم خیره شد. نگاه متعجب اسیر عراقی حرف های زیادی داشت.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص ۹۰
@Fahma_KanoonTaha