eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
981 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
دستگیری عامل انتحاری در تبریز فرماندهی انتظامی آذربایجان شرقی: حوالیِ ساعت ۱۹ دیشب فردی که قصد ایجاد انفجار در میدان نماز تبریز برای کشته‌سازی با تعدادی کپسول گاز دست‌کاری شده را داشت، دستگیر شد. 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
بـدون شـرح 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
♨️ توضیحات مهم نماینده دشتستان درباره ثبت‌نام در انتخابات 🔹 دکتر ابراهیم رضائی در گزارش عملکرد هفتگی خود (گزارش شماره ۶۱) پیرامون ثبت نام خود در انتخابات مجلس نوشت: بنده جهت حضور در انتخابات مجلس یازدهم پیش‌ثبت‌نام کردم. اینجا بنا ندارم در رابطه با انتخابات چیزی بگویم و بنویسم فقط لازم است این توضیح را به مردم عزیز بدهم که اولاً اگرچه بخاطر قانون جدید انتخابات فرآیند اجرای انتخابات و ثبت‌نام اولیه قریب هفت ماه پیش از انتخابات آغاز شده است اما بنده از این فرصت برای ادامه خدمت به مردم استفاده خواهم کرد ثانیاً متعهد می شوم که در فرصت باقیمانده تا قبل از انتخابات کماکان و همچون گذشته وظایف نمایندگی خود را انجام دهم و در بازدیدها، مراسم‌ها و برنامه‌ها کار انتخاباتی نکنم. 🔹 ثالثاً انجام هر کار و خدمتی از سوی بنده و همکارانم در دفاتر نمایندگی بدون چشم‌داشت و فارغ از رقابت‌های سیاسی و انتخاباتی خواهد بود لذا در دفتر نماینده دشتستان کمافی‌السابق صرفاً به امورات و مراجعات مردمی رسیدگی و پیگیری خواهد شد. خداوند آخر و عاقبت همه ما را ختم بخیر کند. 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کودک کار اصفهانی بعد از انتشار فیلمش به آرزویش رسید. 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه خوشبخت‌ترین آدم‌های دنیا اونهایی هستند که از کـارشـون لـذت می‌برند، سوالی که پیش میاد اینه که خوشبخت‌تر از هــادی عــامــل تو دنیا وجود دارد؟ 🗣 🇮🇷 رضا یزدان پرست 🇮🇷 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
14.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💥 وقت تلنگر 💯 این انیمیشن فوق‌العاده زیبارو حتما تماشا کنید👆 بیایید خیال کنیم که سال‌ها گذشت... مرزهای پوشیدگی کم‌کم شکست... 🎞 تیزر فرهنگی ؛ روایتگر داستانی خیالی از آینده‌ی ایرانِ بدون هنجارها 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔻انتقاد امام جمعه بوشهر در مورد تأخیر و کنسلی پروازها آیت‌الله صفایی بوشهری: 🔹 متاسفانه این استان به لغو و تاخیر مکرر پروازهای زیادی مبتلا است. 🔹از مسئولان هواپیمایی کشور انتظار می رود نسبت به استان بوشهر توجه ویژه ای داشته باشند. 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
🔺۱۰ هزار لیتر گازوئیل قاچاق در «دشتی» کشف شد فرمانده انتظامی شهرستان دشتی: 🔹مأموران کلانتری ۱۱ فدک خورموج در اجرای طرح مبارزه با قاچاق کالا حین گشت زنی در حوزه استحفاظی به یک دستگاه کامیونت ایسوزو مشکوک شده و دستور توقف دادند. 🔹مأموران خودرو مورد نظر را متوقف و در بازرسی از آن مقدار ۱۰ هزار لیتر گازوئیل قاچاق در پوشش بار کشف کردند 🔹در این خصوص یک متهم دستگیر و با تشکیل پرونده جهت سیر مراحل قانونی به مراجع قضائی معرفی شد. 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
کانون طه آب‌پخش
📝 خـاطـره داشتم تو فضای مجازی می‌گشتم که ریاست محترم اداره آموزش و پرورش منطقه مون بهم پیام داد و ا
📝 خـاطـره ...من کاره ای نیستم...خود آقامصطفی همه کاره هست و کارها رو راه میندازه... از بردن کتاب‌ها تا معرفی کردن اونا...بخصوص به نسل نوجوان و جوان...دست خودشه و کار خودشه... 📚 وقتی همین دو کتاب پیشمه و با خودم همراهش می‌کنم یه آرامش عجیبی بهم میده... بعدازظهر سه‌شنبه هفته گذشته (۲۱ شهریورماه ۱۴۰۲)، دو روز قبل شهادت رسول خدا(ص) و سبط اکبرش امام حسن مجتبی علیه‌السلام، با هماهنگی که با مسئول استانی توزیع کتاب‌ها داشتم قرار بر این شد که با هماهنگی یکی از بچه‌ها که محل کارشون بوشهر هست موقع برگشتن برن و کتاب‌ها رو ازش بگیرین و با خودشون برام بیارن...اما متاسفانه بچه‌هایی که بوشهر کار میکردن داشتن برمیگشتن خونه...اینم یه امتحان الهی بود که ببینن منم طاقت دارم یا نه...منم جزو ولزل می‌کنم یا نه...آیا اعصابم خورد میشه چند کلمه بگم یا نه...اما خداروشکر نشد...خودشون طاقتشم داده بودن...یکی از بچه‌ها گفت من فردا هم، بوشهر کار دارم و میتونم با خودم کتاب‌ها رو بیارم... دیگه زحمت آوردن کتاب‌ها رو کشیدن و درِ خونه تحویلم دادن...حال عجیب و غریبی دارم با آقامصطفی...چقدر با هم رفیقیم...مثل اینکه سالیان سال، همدیگه رو می‌شناسیم و با همدیگه رفاقت کردیمه...گرمای وجودش رو حس می‌کنم...برام جریان داره آقامصطفی...جریان ساز شده آقامصطفی برام...داره اون کارهای جریان سازی رو پیش می‌بره...بگذریممممم... دیگه آقامصطفی ست و کتاب‌هایش....هم هوای منو داره و هم هوای کتاب‌ها رو..در هر صورت هوای هر دومونو داره (هم منو هم کتاب‌ها رو)...بعضی موقع ها که منم کم کاری می‌کنم...خودش پای کار میاد و کتاب‌ها رو خودش معرفی می‌کنه...حسش کردم و من نیستم که دارم کتاب‌ها رو معرفی می‌کنم...خود آقامصطفی ست...که داره کتاب‌هاش یا بهتر بگم خودش، خودش رو معرفی می‌کنه...اونا با کتاب‌هاش...اون کلام خودشو میزاره تو‌ دهان ما و ما فقط سخن اونو می‌گیم...کار راه بنداز خودشه...خود آقامصطفی... صبح جمعه شد و قرائت دعای ندبه در مسجدی که نزدیک خونه هست...مسجد امام علی علیه‌السلام....دعای ندبه خوانده شد و منم رفتم پیش امام جمعه بخش مون و کتاب‌ها رو بهشون معرفی کردم و او هم قول داد که بین دو نماز جمعه و عصر اونا رو معرفی کنه... دوست داشتم کتاب‌ها رو پس از قرائت دعای ندبه معرفی کنم....هماهنگی هم با یکی از مسئولین هیأت امنای مسجد انجام دادم...اما شرایط جور نشد که کتاب‌ها رو معرفی کنم...دیگه گذاشتم تا موقع نمازجمعه... چند دقیقه‌ای زودتر رفتم و میزی رو داخل مصلی جمعه گذاشتم و کتاب‌ها رو روی اون چیدم... اومدم کاغذ سفیدی رو از دفترچه همراهم جدا کردم و به طور خلاصه به معرفی کتاب‌ها پرداختم...اون برگه رو دادم دست مجری برنامه‌های نمازجمعه که بین دو نماز در قالب اطلاعیه ای، اون کتاب‌ها رو معرفی کنه... کم کم داشت جمعیت نمازجمعه زیاد می‌شد... مردم داشتن میومدن نمازجمعه...میومدن کتاب‌ها رو برمی‌داشتن و ورق میزدند و از کتاب‌ها می‌پرسیدن...و منم براشون یه توضیح مختصری میدادم.... با همین کارهای به ظاهر ساده اما برای شروع کار معرفی کتاب‌ها با کمترین تبلیغات خوب بود...تعداد خوبی از کتاب‌ها رو اونجا فروختم...البته آقامصطفی هدیه داده بود...هزینه کتاب‌ها رو هم که گرفتم هزینه چاپ اونه...که مال ناشر هست و مال آقامصطفی نیست که باید پرداخت می‌شد... ... امروز صبح هم، دیگه دو جلد کتاب از هر کدام از کتاب‌ها برای یکی از معاونین مدرسه دخترانه شهرمون بردم.(هزینه تعدادی از کتاب‌ها رو بصورت حضوری بهم داده بودن و باید برای حساب و کتاب به حسابم واریز می‌کردم و یه مقدار دیگه هم از طریق کارتخوان واریز کرده بودن و باید هر دو رو جمع می‌کردم و یکجا به حساب خودم واریز می‌کردم که بعداً به راحتی حساب و کتاب پرداخت هزینه‌ها رو داشته باشم... اول صبحی رفتم بانک.. پولی که به کارتخوان واریز شده بود و بگیرم که به اون حساب خودم واریز کنم...یه بیست دقیقه ای مانده شده بود که بانک به طور رسمی شروع به کار کنه، اینو مسئول نظافت چی بانک گفت که داشت شیشه های درب الکترونیکی بانک و تمیز می‌کرد دیگه منم رفتم سراغ کارهای دیگه ام)...کارت بانکی یکی از اعضای گروه جهادی مونو گرفتم که میخاستم هزینه خرید نوشت‌افزارها رو پرداخت کنم)...مقدار زیادی از مسافت رو پیاده رفته بودم که مسئول پست شهرمون با موتور جلوم ایستاد و دیگه نزدیکای مدرسه بودم...گفت کجا میری؟ منم گفتم مدرسه.... اونم منو رسوند اونجا و ازش تشکر کردم و خداحافظی...همین که پیاده شدم...معاون مدرسه هم داشت پیاده میومد که به من رسید و منم کتاب‌ها رو تقدیمش کردم و خداحافظی... گفتم خود شهید براتون آورده نه من...منم کاره ای نبودم...اونم سخن منو تایید کرد...
کانون طه آب‌پخش
📝 خـاطـره داشتم تو فضای مجازی می‌گشتم که ریاست محترم اداره آموزش و پرورش منطقه مون بهم پیام داد و ا
برگشتم خونه...که کتاب دوم ببرم پست، ارسال کنم برای یکی از شهرستان های استان... رفتم اونجا و مشخصات رو روی پاکتی که قرار بود کتاب رو داخلش بزارن نوشتم....از مسئول مربوط به ارسال نامه‌ها سوال کردم که میخام هزینه پستی در محل تحویل مرسوله انجام بشه اما گفت باید همین جا پرداخت بشه..نگاه کردم ببینم کارت بانکی همراهمه اما همراهم نبود...دیگه تو مسیر برگشت بودم که همسایه مون میخاست هزینه کتاب‌ها رو بهم بده (البته روز قبل یعنی روز شهادت امام رضا علیه‌السلام موکب داشتم تو مسیر منتهی پیاده‌روی شاهزاده ابراهیم) و منم موقعی که اومده بودم کارت بانکی رو با خودم ببرم اونو به باجه پرداخت هزینه‌ها دادم و گفتم زحمت پرداختشو بکشید...البته تعداد زیادی جلوی من نبود برای پرداخت اما پول رو دادم که بعدا واریزش کنه... همین‌طور هم شد...نزدیکای اذان بود که واریز کرده بود...دیگه سریع رفتم خونه و کارت بانکی رو برداشتم...خیلی تشنه م بود با خودم فکر کردم سریع‌تر کتاب‌ها رو ببرم دفتر پیشخوان و ارسال کنم بهتر هست...تو این فکر بودم که خونه رسیدم اول آب بخورم یا کارت بانکی مو بردارم....آب خوردن مهم‌تره یا ارسال کتاب‌های شهید...ارسال کتاب‌های شهید رو بر آب خوردن ترجیح دادم...گفتم خود شهید کمک می‌کنه و تو این چند روز هم، خیلی کمکم کرده و حالمو خوب کرده بود...هوامو داشته آقامصطفی ...کار راه بنداز خوبیه آقامصطفی..دوست خوب من آقامصطفی...آقا مصطفی دیگه دوست من شده و منم رفیق اون....راه که می‌رفتم تشنگی م هر لحظه بیشتر میشد...لحظاتی رو به یاد مصائب امام حسین علیه‌السلام در کربلا افتادم....حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام برای آوردن آب برای اهل خیمه رفته بود...خودش هم خیلی تشنه بود و میتونست آب بنوشه...اما آب ننوشید..رسالت خیلی مهمه...حتی به قیمت جان دادن...دیه به هر زحمتی بود خودم رو رسوندم به دفتر پیشخوان و هزینه کتاب‌ها رو پرداخت کردم و دیگه پاهایم رمقی نداشت....به هر زحمت و سختی بود خودمو به خونه رسوند...یعنی آقامصطفی کمک کرد....تو مسیر هم هر چی نگاه کردم که یه نفر برام بایسته و منو سوار کنه که برسونه نبود...خدا هست و آقامصطفی و امتحان های الهی.... 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e