eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
986 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 که گرفت🍃 🌺 زائری بارانی ام، آقا به دادم میرسی؟ بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم میرسی؟ گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها به دادم میرسی؟ @Fahma_KanoonTaha
بسیاری از در کلام (ع) ✍آيت الله ناصری دامت برکاته می فرمایند: گله نکن که چرا این ناراحتی‌ها وجود دارد؟ چرا این وضع اقتصاد ماست؟ چرا باران نمی بارد؟ چرا هر روز یک مرض تازه پيدا می شود؟ زيرا هر روز یک ای انجام می دهی و اين مشكلات هم تو است. هر روز یک ، برایت می فرستد. اين‌ها لازمه هم هستند. از امام رضا علیه السلام روايت نقل شده است كه فرمودند: هرگاه بندگان، مرتكب گناهانى شوند كه پيش‌تر انجام نمى داده اند، خداوند بلاهايى را برايشان پديد می آورد كه سابقه نداشته است و آن را نمی شناسند. 📚 كافی، ج ۲، ص ۲۷۵ (ع) @Fahma_KanoonTaha
@dars_akhlaq.mp3
4.76M
🔊‍ 🎙🌸آيت الله تهرانی (ره) موضوع: فضائل اخلاقی حضرت امام علیه السلام ✅ بسیار عالی حتما گوش کنید و ارسال به دیگران فراموش نشود به مناسبت ولادت با سعادت حضرت امام رضا علیه السلام (ع) @Fahma_KanoonTaha
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 🕌 ثواب زیارت (علیه السلام) بی شماره و نیاز به حضور در حرم مطهر هم ندارد @Fahma_KanoonTaha
🔆 🔆 🎀 هرچه می خواهد دل تنگت بگو... 🔸نمی دانم تا به حال زیارت امام رضا قسمتت شده یا نه؟🔸 🔹اما هرکس یک بار هم به زیارتش رفته باشد، میفهمد چه می گویم!!!!🔹 👀 چشمانت را ببند. چشم دل را باز کن 🙏 👤خودت را پشت درب بارگاه نورانی آقا تصور کن.... 💠نمی دانم بیشتر از کدام در وارد حرم میشوی؟🚪 🌸باب الجواد؟ 🌺باب الرضا؟ 🌷باب الکاظم؟ 🌝حالا اذن دخول بخوان... 🌙نه، با زبان نه، با دل... 🌛دیگر راحت می گذارمت، مرغ دلت هر جای حرم خواست پر گیرد و بنشیند.🌜 💎سقا خانه، پنجره فولاد یا کنار ضریح... 💦حالا اشک هایت را پاک کن، قلم در دست بگیر هرچه میخواهی برای امام رئوف و مهربانت بنویس.💦 📍تهیه و تنظیم: گروه فرهنگی تبلیغی هدیه آسمان🌈 @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانون طه آب‌پخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اهل شهرستان تهران 🌺 قسمت 6⃣1⃣ 🌺 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃ابراهیم خیلی معنوی تر شده بود. متوجه شدم دروس، حوزوی می خونه. شب وقتی از زورخانه بیرون می رفتم گفتم: «داش ابرام حوزه میری و به ما چیزی نمی گی؟» خیلی آهسته گفت: «آدم حیف عمرش را فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده میرم، عصرها هم میرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن.» تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به همین صورت بود. بعد از انقلاب مشغولیت های ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمی رسید. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص ۴۶ @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اهل شهرستان تهران 🌺 قسمت 7⃣1⃣ 🌺 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃ابراهیم یه روز تو کوچه دید که پسر همسایه با دختر همسایه مشغول صحبت است. پسر تا ابراهیم را دید خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار ابراهیم جلو رفت. دختر به سمت دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل پسر قرار گرفت. پسر ترسیده بود. اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر روی لب داشت. ابراهیم گفت: «تو کوچه و محله ما همچین چیزی سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات را می شناسم، تو اگر واقعا این دختر را می خواهی من با پدرت صحبت کنم.» جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: «نه، تو رو خدا به پدرم چیزی نگو، من غلط کردم، ببخشید.» ابراهیم گفت: «نه، تو منظورم را نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه مشغول بکار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. ان شاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟» جوان گفت: «هر چی شما بگی.» 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان صحبت کرد و از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر این صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. پدر آن جوان حرفهای ابراهیم را تایید کرد اما وقتی حرف پسرش شد اخم هایش رفت توی هم. ابراهیم پرسید: «حاجی اگه پسرت بخواد خودش را حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟» پدر آن جوان گفت: «نه.» 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر. یک ماه از آن قضیه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده است. این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۴۷ الی ۴۸ @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 قسمت 8⃣1⃣ 🌺 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃از پیروزی انقلاب یک سالی گذشت. چهره و قامت ابراهیم بسیار جذابت تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار می آمد. محل کار او در شمال تهران بود. یه روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می زد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده؟! گفت: نه چیز مهمی نیست. اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده. گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃کمی سکوت کرد. به آرامی گفت: چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو بدست نیارم ولت نمی کنم! رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسیدم، فکر کردم چی شده!؟ بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرف را زده. لبخندی زدم و گفتم: شک نکن! 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهره ای ژولیده تر، حتی با شلوار کردی و دمپائی آمده بود. ابراهیم مدتی این کار را انجام داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۵۶ الی ۵۷ @Fahma_KanoonTaha