eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
982 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 🔆 🎀 هرچه می خواهد دل تنگت بگو... 🔸نمی دانم تا به حال زیارت امام رضا قسمتت شده یا نه؟🔸 🔹اما هرکس یک بار هم به زیارتش رفته باشد، میفهمد چه می گویم!!!!🔹 👀 چشمانت را ببند. چشم دل را باز کن 🙏 👤خودت را پشت درب بارگاه نورانی آقا تصور کن.... 💠نمی دانم بیشتر از کدام در وارد حرم میشوی؟🚪 🌸باب الجواد؟ 🌺باب الرضا؟ 🌷باب الکاظم؟ 🌝حالا اذن دخول بخوان... 🌙نه، با زبان نه، با دل... 🌛دیگر راحت می گذارمت، مرغ دلت هر جای حرم خواست پر گیرد و بنشیند.🌜 💎سقا خانه، پنجره فولاد یا کنار ضریح... 💦حالا اشک هایت را پاک کن، قلم در دست بگیر هرچه میخواهی برای امام رئوف و مهربانت بنویس.💦 📍تهیه و تنظیم: گروه فرهنگی تبلیغی هدیه آسمان🌈 @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانون طه آب‌پخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اهل شهرستان تهران 🌺 قسمت 6⃣1⃣ 🌺 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃ابراهیم خیلی معنوی تر شده بود. متوجه شدم دروس، حوزوی می خونه. شب وقتی از زورخانه بیرون می رفتم گفتم: «داش ابرام حوزه میری و به ما چیزی نمی گی؟» خیلی آهسته گفت: «آدم حیف عمرش را فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده میرم، عصرها هم میرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن.» تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به همین صورت بود. بعد از انقلاب مشغولیت های ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمی رسید. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص ۴۶ @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اهل شهرستان تهران 🌺 قسمت 7⃣1⃣ 🌺 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃ابراهیم یه روز تو کوچه دید که پسر همسایه با دختر همسایه مشغول صحبت است. پسر تا ابراهیم را دید خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار ابراهیم جلو رفت. دختر به سمت دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل پسر قرار گرفت. پسر ترسیده بود. اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر روی لب داشت. ابراهیم گفت: «تو کوچه و محله ما همچین چیزی سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات را می شناسم، تو اگر واقعا این دختر را می خواهی من با پدرت صحبت کنم.» جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: «نه، تو رو خدا به پدرم چیزی نگو، من غلط کردم، ببخشید.» ابراهیم گفت: «نه، تو منظورم را نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه مشغول بکار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. ان شاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟» جوان گفت: «هر چی شما بگی.» 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان صحبت کرد و از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر این صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد. پدر آن جوان حرفهای ابراهیم را تایید کرد اما وقتی حرف پسرش شد اخم هایش رفت توی هم. ابراهیم پرسید: «حاجی اگه پسرت بخواد خودش را حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟» پدر آن جوان گفت: «نه.» 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر. یک ماه از آن قضیه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده است. این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۴۷ الی ۴۸ @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 قسمت 8⃣1⃣ 🌺 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃از پیروزی انقلاب یک سالی گذشت. چهره و قامت ابراهیم بسیار جذابت تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار می آمد. محل کار او در شمال تهران بود. یه روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می زد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده؟! گفت: نه چیز مهمی نیست. اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده. گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃کمی سکوت کرد. به آرامی گفت: چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو بدست نیارم ولت نمی کنم! رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسیدم، فکر کردم چی شده!؟ بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرف را زده. لبخندی زدم و گفتم: شک نکن! 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🍃روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهره ای ژولیده تر، حتی با شلوار کردی و دمپائی آمده بود. ابراهیم مدتی این کار را انجام داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد. 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۵۶ الی ۵۷ @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
🔺#معرفی_کتاب #به_مناسبت_میلاد_امام_رضا(ع) 📚 خوش مزه ترین کتب نوجوان 🌸 تابستونو از دست ندین ❤️
🔺 (ع) 📚بسته کتاب 🌸به مناسبت ولادت سلطات سریر ملک ارتضا حضرت علی بن موسی الرضا(ع) و به مدد و توسل به حضرت امام جواد(ع) مجموعه کتبی از شهدایی که شاید بودن لفظ برای باشد به حضورتان معرفی می شوند: - ؛ زندگی نامه و خاطرات جهان پهلوان غلام رضا تختی - ؛ زندگی و خاطرات شهید احمد بیابانی - ؛ زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی - ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام - ؛ زندگی نامه و خاطرات حر نهضت امام خمینی(ره) شهید طیب حاج رضایی @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
🌷 آمدم ای شاه پناهم بده 🌷 خط امانی ز گناهم بده 🍀 ای حرمت ملجأ درماندگان 🍀 دور مران از در و راهم ب
🌸 مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره‌ی ماجرای سرودن شعر «» می‌گوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. 🌺 دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ 🌼 ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.) 🌷 با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، 🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد. 🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. 🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌توانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است... 🌼 شعر کامل به شرح زیر است: 🌷 آمدم ای شاه پناهم بده 🌷 خط امانی ز گناهم بده 🍀 ای حرمت ملجأ درماندگان 🍀 دور مران از در و راهم بده 🌷 ای گل بی‌خار گلستان عشق 🌷 قرب مکانی چو گیاهم بده 🍀 لایق وصل تو که من نیستم 🍀 اذن به یک لحظه نگاهم بده 🌷 ای که حریمت مَثل کهرباست 🌷 شوق و سبک‌خیزی کاهم بده 🍀 تا که ز عشق تو گدازم چو شمع 🍀 گرمی جان‌سوز به آهم بده 🌷 لشکر شیطان به کمین منند 🌷 بی‌کسم ای شاه پناهم بده 🍀 از صف مژگان نگهی کن به من 🍀 با نظری یار و سپاهم بده 🌷 در شب اول که به قبرم نهند 🌷 نور بدان شام سیاهم بده 🍀 ای که عطابخش همه عالمی 🍀 جمله حاجات مرا هم بده 🌷 آن چه صلاح است برای «حسان» 🌷 از تو اگر هم که نخواهم بده 🌹 "السلام علیک یا علی بن موسی الرضا"🌹 میلاد عالم آل محمد، آن امام رئوف بر شیعیان و محبانش تهنیت باد. @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
#طبیبانه 🔺هرچه در تربیت نوجوان کم کاری شود و دیر به سراغش بروند، قلب او سخت می شود و میزان پذیرش او
🌸 🌸 ✅ پيامبر با عشق به هدفی که داشت نسبت به درد های مردم حساس بود برای درمان زمان و مکان تعیین نکرده بود منتظر نبود که مردم برای درمان درد های روحی به او مراجعه کنند بلکه خود همچون طبیبی دوره گرد به دنبال بیمار بود. 👈 در حقیقت کار مربی مانند طبابت است و دارو های این طبیب آیه های قرآن هستند. مربی باید هم درد هارا بشناسد و هم دارو ها را. 🌹علاوه بر این ها باید برای طبابت عشق و انگیزه داشته باشد مربی با این شرایط می شود مصداق (طبِیبٌ دوّارٌ بِطِبِّهِ). @Fahma_KanoonTaha
18.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ داستان تشرف "اسماعیل حرقلی" محضر مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) 👤 از زبان مرحوم رحمت الله علیه @Fahma_KanoonTaha