فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سه صفتی که برای مردان ناپسند است و برای زنان پسندیده است
🎙حجت الاسلام و المسلمین فرازی نیا
@Fahma_KanoonTaha
رهبر انقلاب اسلامی:
یکی از مشکلات عمدهی ما پیگیرینکردن است؛ کار را خوب شروع میکنیم امّا پیگیری لازم همیشه وجود ندارد...
@Fahma_KanoonTaha
با حصیر هم میشود زندگی بافت
🔸در این روزها که #کرونا کار و بار خیلیها رو از سکه انداخته زنان روستای «#طلحه» با کمک خانم معلم همچنان سرشون شلوغه و برگهای «پیش دل» درخت خرما رو به هم گره میزنند و سفره، سینی، دیوارکوب و کیف و زنبیل حصیری میبافند.
🔸#فرشته_رحیمی معلمیه که با معرفی حصیربافی زنان طلحه باعث شهرت جهانی این هنر و زادگاهش شده، میگه چند سالیه که مهاجرت از روستا به شهر متوقف شده و آنهایی هم که به شهر رفتند با آموختن حصیربافی در خانه کار میکنند و هر روز سفارش کار بیشتر میشه.
🔸خانم معلم میگه عکسهایی از حصیربافی زنان روستا رو در صفحه مجازیم به اشتراک گذاشتم که بسرعت مورد استقبال قرار گرفت و باور نمیکردم مردم تا این اندازه عاشق این هنر بوشهری باشند. کار به اینجا رسید که خیلیها پیغام دادند و گفتند دوست دارند این محصولات رو بخرند و در خونه داشته باشند.
🔸خیلی از زنان حصیرباف که سرپرست خانوار هستند این روزها زندگی راحتتری دارند. جوانترها هم انگیزه پیدا کردند تا این هنر رو جدیتر از مادرانشون بیاموزند و کسب و کارشون روز به روز رونق بیشتری میگیره.
#حصیربافی #طلحه
@Fahma_KanoonTaha
🔺سوالات #مسابقه_کتابخوانی۶ (داستان ۱۸ بانو)
آخرین مهلت ارسال پاسخ: ۹۹/۵/۱۰
@Fahma_KanoonTaha
#تـلـنـگـر👌
✍ عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و #مقام یا ثروت از ما پیشی گرفته #حسادت می ورزیم اما هنگامی که کسی: در #صف_اول نماز یا در #حفظ_قرآن از ما پیشی گرفته، #غبطه نمی خوریم.
👈 علت آن بسیار واضح است و آن عشق به #دنیا و فراموش نمودن آخرت است.👇
📖{ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى}
بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح
می دهید، در حالی که #آخرت بهتر و پاینده تر است.
📚سوره الأعلى، آیات ۱۶ و ۱۷
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 4⃣5⃣
🌺 #آغاز_عملیات
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃بعد از صحبت های یکی از فرماندهان در مورد وظایف گردان، بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد، اما نه مثل همیشه، خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت. روضه حضرت زینب(س) و شهدای کربلا را خواند و از اسارت حضرت زینب(س) گفت. در پایان هم گفت: «بچه ها، امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃شب ۱۷ بهمن ماه سال ۶۱ عملیات آغاز شد. کانال اول و دوم را پشت سر گذاشتیم و به کانال سوم رسیدیم. اما یکباره آسمان فکه مثل روز روشن شد. انگار عراقی ها منتظر ما بودند. تنها جایی امنیت داشت داخل کانال ها بود. دستور عقب نشینی صادر شد. اما ابراهیم پیش بچه های کانال ماند، گفت همه با هم برمی گردیم. ابراهیم تعدادی از بچه ها را عقب فرستاد.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃خبر آمد چند تا گردان محاصره شده اند. فرمانده و معاون گردان کمیل هم شهید شدند. بیسیم چی گردان کمیل تماس گرفت. با حاج همت صحبت کرد و گفت: «شارژ بیسیم داره تموم میشه، خیلی از بچه ها شهید شدند، برای ما دعا کنید. به امام سلام برسانید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم.» حمله بعدی برای برگرداندن بچه ها ناکام ماند و فقط تعدادی از بچه ها به عقب برگشتند.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃یکی از بچه هایی که دیشب از کانال خارج شد، می گفت: «نمی دانی چه وضعی داشتیم، آب و غذا نبود، مهمات هم بسیار کم، اطراف کانال ها پر از مین. ما هر چند دقیقه ای یه گلوله شلیک می کردیم تا بدانند زنده ایم.» ناراحت بودم، دوست صمیمی من ابراهیم آنجاست، اما من نمی توانم کاری کنم. عراقی ها به ۲۲ بهمن حساس بودند. حجم آتش آنها بسیار بیشتر شد. آنچه می دیدم باور کردنی نبود. دود غلیظی از محل کانال بلند شده بود. با خودم گفتم: «ابراهیم شرایط بدتر از این را هم سپری کرده، اما من به یاد حرف هایش، قبل از شروع عملیات افتادم و بدنم لرزید.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۲۰۳ الی ۲۱۰
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠 🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی 🌺 سن شهادت: ۲۵ سال 🌺 اه
💠 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُاَلْزَهرا(س) 💠
🌺 خاطرات شهید ابراهیم هادی
🌺 سن شهادت: ۲۵ سال
🌺 اهل شهرستان تهران
🌺 قسمت 5⃣5⃣
🌺 #مادر_در_فراق_ابراهیم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🍃پنج ماه از شهادت ابراهیم می گذشت. هر چه مادر از ما می پرسید: «چرا ابراهیم مرخصی نمی آید؟» با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم! ما می گفتیم: «الان عملیات هست، فعلا نمی توند بیاد» و خلاصه هر روز چیزی می گفتیم. تا اینکه یکبار مادر آمده بود داخل اتاق. رو به روی عکس ابراهیم نشسته بود و اشک می ریخت! گفتم: «مادر چی شده؟» گفت: «من بوی ابراهیم را حس می کنم! ابراهیم الان توی این اتاقه!» وقتی گریه اش کمتر شد گفت: «من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.»
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃مادر می گفت: «ابراهیم دفعه آخر خیلی فرق کرده بود، هر چه گفتم: بیا بریم خواستگاری، می خوام دامادت کنم، اما او می گفت: نه مادر، من مطمئنم که برنمی گردم. نمی خواهم چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه!» چند روز بعد بازم جلوی عکس ابراهیم وایساده بود و گریه می کرد. ما بالاخره مجبور شدیم دایی را بیاوریم تا به مادر حقیقت را بگوید.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🍃آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتی قلبی او شدیدتر شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد. سال ها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا(س) می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود. به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست. هر چند گریه برای او بد بود. اما عقده دلش را آنجا باز می کرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می گفت.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صص ۲۲۰ الی ۲۲۱
@Fahma_KanoonTaha