#خاطرات_شهدا
ایام نوجوانی در یه مدرسه درس می خوندند. یه روز بین شون حرف شد و محمدرضا رو به علیرضا گفت ،
به بابا بگم؟
علیرضا هم بهش گفت ، اگه بگی میزنمت.!
نگران شدم ؛ ترسیدم به راه بدی کشیده شده باشه. یه روز به محمدرضا گفتم: اون روز چی میخواستی بگی؟ اونم گفت ،
علیرضا با پول توجیبی که شما بهش میدی ، برا بچه های فقیر مدرسه دفتر و خودکار و...میخره.
با شنیدن این حرف خوشحال شدم و پول توجیبیِ علیرضا رو زیاد کردم...
( علیرضا و محمدرضا موحد دانش هر دو شهید شدند )
#شهیدعلیرضا_موحددانش
📕 موحد ، ص١۰
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#سبک_زندگی_شهدا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
📲 با #جهاد_تبیین فرهنگی استان فارس همراه باشید:
#روشنگری
#جهاد_تبیین
#روشنا_فارس
📲 همرسان ما باشید و ما را در فضای مجازی دنبال کنید.
⬇️⬇️⬇️⬇️
🔍 در پیامرسان ایتا:
https://eitaa.com/FarhangChannel
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
#خـــاطرات_شهدا
در بحث کار فرهنگی و کار بیرون از خانه، یکسری ملاحظات داشتند. همان ابتدای جلسات خواستگاری، وقتی به ایشان مطرح کردم که میخواهم بیرون از خانه کار کنم، ایشان تأکید میکردند که من هر کاری را نمیتوانم اجازه بدهم. یکی از چیزهایی که برای ایشان مانعی نداشت، معلّمی و کار در مدارس بود. میگفتند این تأثیرگذار است. باید کاری باشد که تأثیرگذار باشد، نه فقط درآمدزا باشد. اگر شما بخواهید بحث درآمد داشته باشید، من در این صورت، اصلاً موافق کار بیرون از منزل نیستم. ولی کاری که قرار باشد تأثیرگذار باشد، از لحاظ فرهنگی بتوانید کسی را تربیت کنید، بتوانید تأثیری روی جامعه بگذارید، روی بچهها بگذارید، من مانعی ندارم.
🌹 شهید مصطفی صدرزاده🌹
#سبک_زندگی_شهدا
•┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈•
📲 با #جهاد_تبیین فرهنگی استان فارس همراه باشید:
@FarhangChannel
•┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈•
🍃قلبم کنده شده و میل به ماندن ندارم🍃
🌷شهيد "حبيب روزیطلب" در دفتر خاطراتش می نویسد: ...حالت های عجیب از حضور دائمیش و جلای قلبش را نمی گویم، تواضع عجیبی را که پیدا کرده بود نمی گویم. کلمه ای را که با همه وجودش به کار می برد می گویم. او می گفت: قلبم کنده شده است و دیگر میل به ماندن ندارم...
.
🌱متن خاطره🌱
برای کاری به منزل مادر حبیب رفته بودیم. وقت برگشت دیدم کفش هایم واکس زده و مرتب کنار در است. با ناراحتی گفتم: این چه کاریه؟
حبیب خندید و گفت: ناراحت نشو، مادر من عادت دارد برای مهمانان من حداقل دو کار بکند، یکی کفششان را واکس بزند، یکی جوراب هایشان را بشورد.
اوایل جنگ مادر حبیب سه ماه به جبهه می رود و حبیب در مورد او می نویسد:
...از چند ماه پیش که مادرم قصد رفتن به جبهه کرد و مقدمات رفتنش فراهم شد، دیگر حالات دیگری داشت. برای بیان آن حالات، من شب زنده داری ها و اقامه نماز شب و نماز صاحب الزمان و نماز موسی بن جعفر و ... و گریه های شبانه اش را نمی گویم، چشم های همیشه اشک آلودش را نمی گویم (اشک شوق)، حالت های عجیب از حضور دائمیش و جلای قلبش را نمی گویم، تواضع عجیبی را که پیدا کرده بود نمی گویم. کلمه ای را که با همه وجودش به کار می برد می گویم.....
♨️لینک مرتبط :
https://fars.navideshahed.com/fa/news/477678/
#شهید_حبیب_روزیطلب
#خاطرات_شهدا
#شهدای_استان_فارس
┄┄┅┅┅❅🌺🇮🇷❤️🌺❅┅┅┅┄┄
📲 با #جهاد_تبیین فرهنگی استان فارس همراه باشید:
📚#روشنگری
🔅#روشنا_فارس
♨️ #شیراز_سومین_حرم_اهل_بیت
🏔#نزدیک_قله
https://eitaa.com/FarhangChannel
┄┄┅┅┅❅🌺🇮🇷❤️🌺❅┅┅┅┄┄
🍃برات شهادتش را از امام رضا گرفت🍃
✅خواهر شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: محمد فرمانده گردان امام رضا بود و عاشق امام رضا(علیه السلام).مدت زیادی نبود که از مشهد و زیارت امام رضا(ع) برگشته بود، اما ناگهان تصمیم گرفت برای زیارت بر گردد.
🔸ظاهرا بدنبال گرفتن جواز شهادت بود، این بار با همیشه فرق می کرد، خود آقا ایشان را دعوت کرده بود. هیچ وقت سوغات نمی آورد، اما این بار آخری برای همه سوغاتی خریده بود.
🔹وقتی از مشهد برگشت به من زنگ زد، از دستم ناراحت بود. می گفت: خواهر آنجا خواب شهادت دیده ام، خواب دیدم می خواهم وارد باغی شوم اما شما و مادر راضی نبودید و مرا راه ندادند. می خواست از من و مادر برای شهادت رضایت بگیرد. به هر ترتیب بود از من و مادر رضایت نامه گرفت. از ما رضایت گرفت که برود و بر نگردد، رفت و برنگشت.
♨️لینک مرتبط👇👇👇👇
https://fars.navideshahed.com/fa/news/490731/
#شهید_محمد_اسلامینسب
تولد: ۲۸بهمن سال ۱۳۳۳
شهادت: ۴ دی سال ۱۳۶۵
#خاطرات_شهدا
#شهدای_استان_فارس
┄┄┅┅┅❅🌺🇮🇷❤️🌺❅┅┅┅┄┄
📲 با #جهاد_تبیین فرهنگی استان فارس همراه باشید:
📚#روشنگری
🔅#روشنا_فارس
♨️ #شیراز_سومین_حرم_اهل_بیت
🏔#نزدیک_قله
https://eitaa.com/FarhangChannel
┄┄┅┅┅❅🌺🇮🇷❤️🌺❅┅┅┅┄┄