eitaa logo
معاونت فرهنگی مدرسه علمیه عباسقلی خان شاملو
340 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
704 ویدیو
110 فایل
آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir اینستاگرام http://www.instagram.com/abasgholikhan1 ارتباط با ادمین @Bagher_14
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! 🔻 گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می‌گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده‌ نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد؛ با مزایای فراوان! حاجی به من گفت: شیخنا! مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می‌گیرد. مهم این است که چه چیزی به کشورش می‌دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک حتمی است. شیخنا! ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. 👤 راوی: «سامی مسعودی» از فرماندهان حشد الشعبی ❤️ ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magh.ir اینستاگرام
✳️ راهکار شهادت... 📌هیچ‌وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. در اوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد اما گریه نمی‌کرد. اما این‌بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیّب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم. دستشِ گرفتم و گفتم: مصیب من و تو همه‌ی راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رِ خدا این راهکار آخریِ به من بگو. مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می‌دانستم اگه تو خواب دست مرده رِ بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب می‌ده. گفتم: وِلت نمی‌کنم تا راهکارِ بهم نگی. فکر می‌کنی مصیب بهم چی گفت؟ گفت: راهش اَشکه، اشک. فرشته راهکار شهادت، اشکه.» 📚 از کتاب 📖 صفحات ۲۲۵ و ۲۲۶ 👤 خاطرات زهرا پناهی‌ روا؛ همسر سردار ❤️ ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir اینستاگرام
✳ اگه بنا بود آمریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمی‌کردیم 🔻 گفت: «اهل سخنرانی و این جور چیزا نیستم.» اصرار می‌کردند: «یه چیزی بگو.» گفت: «اگه بنا بود رو سجده کنیم، نمی‌کردیم. ما بنده‌ی خدا هستیم و فقط به اون سجده می‌کنیم. سر حرفمون هم ایستاده‌ایم. اگه همه‌ی دنیا ما رو محاصره‌ی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما ماست. ایمان بچه‌هاست که توی خلیج فارس با ناوهای غول‌پیکر می‌جنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب عزیزمون شاد بشه. همین.» 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص۱۸۰ 👤 ارتباط با ادمین @mohammadshenavaei آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir اینستاگرام http://www.instagram.com/abasgholikhan1
✳ آقا سید شما یه چیزی بگو! 🔻 سیدابوالفضل کاظمی یکی از دوستان می‌گوید: «برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو نیمه‌شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی‌اصغر را جلوی خانه‌شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی‌اصغر سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادر اصغر جلو آمد و بی‌مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!» بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت درِ خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه! صبح که پدرش می‌خواسته بره مسجد، اصغر رو دیده!» بله بسیجیان خمینی این‌گونه بودند. مدتی بعد این سرباز دین و میهن در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه به شهادت می‌رسد و همچون مادر بی‌نشان سادات، زهرای مرضیه (س) بی‌نشان می‌شود. 📌 پ.ن: از راست: حاج حسین سازور، شهید علی‌اصغر ارسنجانی و سیدابوالفضل کاظمی 📚 برگرفته از کتاب | سیره‌ی علما و شهدا در احترام به والدین 📖 صفحات ۶۶ و ۶۷ ❤ #⃣